گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
هلالی جغتایی

برخیز و بسر وقت اسیران گذری کن

چشمی بگشا، سوی غریبان نظری کن

ای گریه، بیا، در غم هجرش مددی کن

وی ناله، برو، در دل سختش اثری کن

چون آینه هر لحظه بهر کس منما روی

زنهار! که از آه دل ما حذری کن

خون شد جگر خلق، بدلها مزن آتش

اندیشه ز دود دل خونین جگری کن

از بهر گرفتاری ما زلف میآرای

ما بسته دامیم، تو فکر دگری کن

ای خواجه، مشو ساکن بت خانه صورت

بیرون رو و در عالم معنی سفری کن

من بی خبرم، گر خبرم نیست، هلالی

از بی خبریهای من او را خبری کن

 
 
 
خواجوی کرمانی

ای باد سحرگاهی زینجا گذری کن

وز بهر من دلشده عزم سفری کن

چون بلبل سودازده راه چمنی گیر

چون طوطی شوریده هوای شکری کن

فرهاد صفت روی به صحرا نه و چون سیل

[...]

جهان ملک خاتون

ای سرو سهی قد به سوی ما گذری کن

بر حال دل سوختگانت نظری کن

ای باد صبا ما ز غمت بی خبرانیم

از حال دل بی خبرانش خبری کن

ای آه غم آلوده که در سینه مایی

[...]

صائب تبریزی

ای دل به خرابات حقیقت گذری کن

خود را به دو پیمانه جهان دگری کن

با مردم دیوانه قلم را نبود کار

از داغ جنون تیر قضا را سپری کن

کردی سفر دور بسی سود نبخشید

[...]

سعیدا

ای کرده وطن تن، به سوی جان سفری کن

از جان گذر و جانب جانان نظری کن

بر خنجر و شمشیر زبان های فضولان

مانند کر از گوش تغافل، سپری کن

تا منزل مقصود خودی راه درست است

[...]

آشفتهٔ شیرازی

ای آه خدا را سوی لیلا سفری کن

او را زدل خسته مجنون خبری کن

مگذار حریفان دغا را تو در این کوی

ای آن جهان سوز من امشب اثری کن

از هستی من گرد برانگیخت فراقت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه