گنجور

 
هلالی جغتایی

جان من، بهر تو از جان بدنی ساخته‌اند

بر وی از رشته جان پیرهنی ساخته‌اند

بر گلت سبزه عنبرشکنی ساخته‌اند

از گل و سبزه عجایب چمنی ساخته‌اند

تن سیمین تو نازک، دل سنگین تو سخت

بوالعجب سنگدل و سیم‌تنی ساخته‌اند

الله! الله! چه توان گفت رخ و زلف ترا؟

گوییا از گل و سنبل چمنی ساخته‌اند

خوش بخند، ای گل بستان لطافت، که ترا

بر گل از غنچه خندان دهنی ساخته‌اند

من که باشم که تو گویی سخن همچو منی؟

مردم از بهر دل من سخنی ساخته‌اند

می‌کنم کوه غم از حسرت شیرین‌دهنان

از من، این سنگدلان، کوهکنی ساخته‌اند

بعد ازین راز هلالی نتوان داشت نهان

که بهر خلوت از آن انجمنی ساخته‌اند