گنجور

 
هلالی جغتایی

جان من، بهر تو از جان بدنی ساخته‌اند

بر وی از رشته جان پیرهنی ساخته‌اند

بر گلت سبزه عنبرشکنی ساخته‌اند

از گل و سبزه عجایب چمنی ساخته‌اند

تن سیمین تو نازک، دل سنگین تو سخت

بوالعجب سنگدل و سیم‌تنی ساخته‌اند

الله! الله! چه توان گفت رخ و زلف ترا؟

گوییا از گل و سنبل چمنی ساخته‌اند

خوش بخند، ای گل بستان لطافت، که ترا

بر گل از غنچه خندان دهنی ساخته‌اند

من که باشم که تو گویی سخن همچو منی؟

مردم از بهر دل من سخنی ساخته‌اند

می‌کنم کوه غم از حسرت شیرین‌دهنان

از من، این سنگدلان، کوهکنی ساخته‌اند

بعد ازین راز هلالی نتوان داشت نهان

که بهر خلوت از آن انجمنی ساخته‌اند

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
بابافغانی

گلرخان بر سر خاکم چمنی ساخته اند

چمنی بر سر خونین کفنی ساخته اند

در حقیقت نسب عاشق و معشوق یکیست

بوالفضولان صنم و برهمنی ساخته اند

یکچراغست درین خانه که از پرتو آن

[...]

عرفی

در چمن حوروشان انجمنی ساخته اند

چشم بد دور که بهشتی چمنی ساخته اند

ننشیند دل این طایفه در قصر بهشت

که به معموره ی دل ها وطنی ساخته اند

چون بسنجید به فرهاد مرا، یا مجنون

[...]

صائب تبریزی

محض حرف است که او را دهنی ساخته‌اند

در میان نیست دهانی، سخنی ساخته‌اند

دل روشن‌گهران فلکی آب شده است

تا چو تو دلبر سیمین‌بدنی ساخته‌اند

آب ده چشمی از آن سیب زنخدان که فلک

[...]

طبیب اصفهانی

عاشقان را نگر از خاره تنی ساخته‌اند

که به بیداد چو تو دل‌شکنی ساخته‌اند

به حذر باش درین بزم که جادو‌نگهان

کار ما مژه بر هم زدنی ساخته‌اند

غافلند از گل رخسار تو ای رشک چمن

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه