مسکین طبیب، چاره دردم خیال کرد
بیچاره را ببین: چه خیال محال کرد؟
کی می رسد خیال طبیبان بدرد من؟
دردم بدان رسید که نتوان خیال کرد
دارد هزار تفرقه دل در شب فراق
کو آن فراغتی که بروز وصال کرد؟
گل پیش عارض تو شد از انفعال سرخ
آن خنده ای که کردهم از انفعال کرد
سنگین دلی، که اسب جفا تاخت بر سرم
موری ضعیف را بستم پایمال کرد
سلطان وقت شد ز گدایان کوی عشق
درویش میل سلطنت بی زوال کرد
گفتی: که حلقه ساخت، هلالی، قد ترا
آن کس که ابروان ترا چون هلال کرد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از درد و رنج خود میگوید و به بیکاری طبیب اشاره میکند که نتوانسته به درمان او بپردازد. او به عواطف و نگرانیهایش در فراق معشوق اشاره کرده و میگوید که دلش در شب فراق دچار تفرقه شده است. همچنین، شاعر از خندهای که به خاطر محبت معشوق انجام داده، سخن میگوید و به سنگینی دل خود اشاره میکند که ناشی از جفاهای زندگی است. در نهایت، او به تمایل درویش برای سلطنت بر قلب معشوق و زیبایی ابروان او با تشبیه به هلال اشاره میکند.
هوش مصنوعی: پزشک بیچاره فکر کرد که میتواند برای درد من درمانی پیدا کند، اما ببین چه تصور ناامیدکنندهای داشت!
هوش مصنوعی: کی خواهد رسید زمانی که طبیبان به فکر درمان درد من باشند؟ دردی که دارم به قدری است که حتی فکر کردن به آن هم ممکن نیست.
هوش مصنوعی: دل از جدایی و فراق در شب تار پراکنده و دچار تفرقه است. کجا آن آرامشی که هنگام رسیدن به وصال بود؟
هوش مصنوعی: گل به خاطر زیبایی صورت تو سرخ شده و باعث شده که من نیز تحت تاثیر آن لبخند بزنم.
هوش مصنوعی: عشق و دلبستگی سنگینی به دل دارد، تا جایی که مانند اسبی ظالم بر من میتازد و در حین این آزار، یک مورچه ضعیف را زیر پا میگیرد.
هوش مصنوعی: سلطان زمان که در مورد عشق و فقر به درویشان گوش میکرد، تصمیم گرفت که بهطور دائمی به مقام سلطنت دست یابد.
هوش مصنوعی: گفتی که کسی برای تو حلقهای از جنس هلال ساخت، این شخص همان کسی است که ابروهای تو را مانند هلال زیبا کرده است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
خنجر کشید و عربده با اهل حال کرد
آن ترک مست بین که چه با خود خیال کرد
حسنش یکی هزار شد و آمد از سفر
خوش آن هوا که پرورش این نهال کرد
هر شیوه یی ز صورت او معنییست خاص
[...]
مجنون نظر به شوخی چشم غزال کرد
یاد آمدش ز وحشت لیلی وحال کرد
در روزگار حسن تو از خجلتی که داشت
گل آب ورنگ خود عرق انفعال کرد
گل کرد چون شفق ز گریبان ودامنش
[...]
می را چو آب، لعل تو بر خود حلال کرد
گویا که خون بیگنهانش خیال کرد
حالی نداشتم که توان گفت، بی شراب
ساقی به یک پیالهام از اهل حال کرد
بلبل دم از خصومت طوطی زند، مگر
[...]
عارف خدای دید در اصنام و حال کرد
زاهد زحق ببست دو چشم و جدال کرد
با زاهدان خام نجوشند عارفان
آنکه این خیال پخت خیال محال کرد
زاهد برو که نیست مرا با کسی نزاع
[...]
روزیکه نقشگردش چشمت خیالکرد
نقاش خامه از مژههای غزال کرد
مشاطهای که حسن ترا زیب ناز داد
از دوده چراغ مه و مهر خال کرد
امکان نداشت پرده درد رمز آن و این
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.