گنجور

 
حزین لاهیجی

هرچه ادراک آن حواس کند

روح از آن شربتی به کان کند

اثر مدرکات حسی تو

بگراید به روح علویتو

نقش تصویر جمله ادراکات

شودت جمع در صحیفهٔ ذات

خیر و شر هر چه می کنی هم نیز

ثبت گردد در آن کتاب عزیز

خاصه اوصاف راسخ البنیان

که نگردد حک از صحیفهٔ جان

چون ز دنیا بریده شد املت

نقش باشد صحیفهٔ عملت

این زمان منطویست این طومار

نیست مشکوک بر اولی الابصار

مگر آنان که چشم دل دارند

دل فارغ ز آب و گل دارند

چو گشایند پرده های حساب

آشکارا شود رقوم و کتاب

شغل حسی حجاب دیده بود

حس چو رخ تافت، نفس دیده شود

آن زمان فاش هر نهان گردد

حشر آن دم تو را عیان گردد

 
 
 
عنصری

چون بیامد بوعده بر سامند

آن کنیزک سبک زبام بلند

برسن سوی او فرود آمد

گفتی از جنبشش درود آمد

جان سامند را بلوس گرفت

[...]

مسعود سعد سلمان

چیست آن کاتشش زدوده چو آب

چو گهر روشن و چو لؤلؤ ناب

نیست سیماب و آب و هست درو

صفوت آب و گونه سیماب

نه سطرلاب و خوبی و زشتی

[...]

ابوالفرج رونی

ثقة الملک خاص و خازن شاه

خواجه طاهر علیک عین الله

به قدوم عزیز لوهاور

مصر کرد و ز مصر بیش به جاه

نور او نور یوسف چاهی است

[...]

سنایی

ابتدای سخن به نام خداست

آنکه بی‌مثل و شبه و بی‌همتاست

خالق الخلق و باعث الاموات

عالم الغیب سامع الاصوات

ذات بیچونش را بدایت نیست

[...]

وطواط

الترصیع مع التجنیس

تجنیس تام

تجنیس تاقص

تجنیس الزاید و المزید

تجنیس المرکب

[...]