گنجور

 
ابوالفرج رونی

ثقة الملک خاص و خازن شاه

خواجه طاهر علیک عین الله

به قدوم عزیز لوهاور

مصر کرد و ز مصر بیش به جاه

نور او نور یوسف چاهی است

جاه او نابسوده سایه چاه

صاف فضلش به بذل گشته رهی

چشم شعرش به شرع کرده نگاه

دستهای دراز نهی گران

شده از نهی منکرش کوتاه

میغ دوشا به بازوی و کف او

شیر دوشیده در گلوی گیاه

حبذا آن زمین که عبره کند

موکبش طول و عرض آن به سپاه

نه بدو ظلم را کنند مرح

نه در او قحط را دهند پناه

شیرش ارشیر آسمان باشد

بی اجل جرم او نگیرد راه

کوهش ار کوه کهربا باشد

بی بها طبع او نیابد کاه

شادباش ای چو عدل نوشروان

ذکر عدل تو سجده افواه

دیر زی ای چو سد اسکندر

سد حزم تو حایل بدخواه

عین فضلی و روزگار تراست

بر مراعات خلق وسعت گاه

دور چرخی . . .

در مهمات ملک سرعت ماه

هیچ دعوی نکرده همت تو

کز دو علوی نداشته دو گواه

هیچ منزل نکوفت اختر تو

بر دو نیر نساخته دو سپاه

کسی نگوید که . . .

سعی رفتن . . .

تا به زجر و به فال نیک بود

بر سر راه دیدن روباه

کام کام تو باد در نیکی

کار کار تو باد بر درگاه

قرن عمر تو سی و پنج ولی

سال قرن تو سیصد و پنجاه