گنجور

 
حزین لاهیجی

ای صاحبی که از اثر رنگ و بوی تو

خون کرشمه، در جگر گلستان کنم

گنجینهٔ ضمیر گشایم به مدح تو

دست و دل نیاز، جواهر فشان کنم

صد گلستان بوسهٔ شرم از لب نیاز

خواهم نثار راه تو ای خرده دان کنم

گر خامه ریزد از کف جود تو رشحه ای

ابر بهار را ز حیا خوی فشان کنم

هر جا حدیث پنجهٔ خصم افکنت شود

از طعنه، نی به ناخن شیر ژیان کنم

از اعتدال طبع تو گر سر کنم سخن

صدگل به دامن تهی مهرگان کنم

نگذاشت جوش رعشه خجلت،کف مرا

تا خامه در ثنای تو، رطب اللّسان کنم

ازگردش زمانه ناساز، شد ضرور

چندی، وداع بزم تو ای قدردان کنم

از صبر، می زند دل مغرور لاف ها

خواهم که خویش را به فراق امتحان کنم