یا خاتم النبییّن، غمخوار عالمی تو
پیش تو چون ننالم؟ از جور آسمانی
از عرض شکوه هرچند، خالی نمی شود دل
از من سخن طرازی، از خامه خون چکانی
ناید نهفتن از من، با لطف شامل تو
رازی که می نماید، در سینه ام سنانی
دیرینه شد چو مخلص، در حضرت است گستاخ
نتوانم از تو کردن، اسرار دل نهانی
همچشم کوثر از توست، پیمانهٔ املها
لبریزگوهر ازتوست، گنجینهٔ امانی
ماهیچهٔ لوایت، آرد به درع و خفتان
کاری که می کند مه، با پیکر کتانی
فریادرس خدیوا، بیداد بین که کرده ست
هندوی چرخ ما را، تاراج ترکمانی
دور از حمایت تو، دور سپهر بشکست
پشت خمیده ام را، از بار زندگانی
بالین و بستر من، خشتیّ و بوریایی ست
این است در بساطم، ز اسباب این جهانی
از نقد در کنارم، رنگ طلایی ای هست
ز الوان نعمتم نیست، جز اشک ارغوانی
بگسسته الفت من، از خیل بی وفایان
پوشیده همّت من، چشم از نعیم فانی
آواره همچو من نیست، خاکی نهاد دیگر
تا این کهن بنا را، افلاک گشته بانی
ده سال شد که در هند، عمرم به رایگان رفت
زین سان کسی نداده، بر باد زندگانی
دم سردی زمانه، خرم بهارم افسرد
عریان تن است نخلم، از باد مهرگانی
ای سر غبار راهت، زان خاک سرمه واری
خونبار دیدهام را، بفرست ارمغانی
جایی که نور رویت، گلگونه برفروزد
از ذره کمتر آید، خورشید خاورانی
در خون نشسته دارد، هند جگر فشارم
من داد شکوه دادم، باقی دگر تو دانی
نه قوّتی که آیم تا خاک آستانت
نه طاقتی که سازم، با حرقت چنانی
از باد سرد مهری، شاخ خزان رسیده
رخساره در زریری، ز اغصان ضیمرانی
نفس بلند همّت، تاکی کند تحمّل
با طعنهٔ اراذل، با نخوت ادانی
در سومنات دهلی، مدح تو می سرایم
زان پیشتر که آید، بلبل به زندخوانی
هر فردی از مدیحت، باشد حدیث منزل
من اسرت المعلّی، من سرحهٔ المعانی
هر سو صریر کلکم، طبل سکندری زد
تا گشت در هوایت، سرگرم مدح خوانی
بنگر به مایه داری، نیسان خامه ام را
جز من کسی نیارد، زین سان گهر فشانی
بر خاک عجز ریزد، سرپنجهٔ تهمتن
چون خامه ام گشاید، بازوی پهلوانی
لب برگشا و گوهر، در جیب بحر و کان کن
کف برگشا و بفشان، صدگنج شایگانی
از داغ مهرت امروز، محفل فروزِ دهرم
کمتر دهد چو من یاد، آثار باستانی
از مصرعی توان یافت، طبع هنر طرازم
جان را به تن نباشد، این جودت و روانی
هرگز نداشت حسان، رطب اللسانی من
هرگز نکرد سحبان، این معجز البیانی
از صولت مدیحت، ملک سخن گرفته
گردن فرازکلکم، با چتر کاویانی
گر رخصت تو باشد، از لخت دل نمایم
مستان معنوی را، تا حشر میزبانی
قدر سخن بلند است، زیرا که دارد آباد
تا حشر سروران را، قصر رفیع شانی
از معجز سخن ماند، روح اللهی به عیسی
موسی کلیمِ حق شد، از فیضِ نکته دانی
شدکاخ ملک و ملت، ازکلک نکته پرور
مستهدم المفاسد، مستحکم المبانی
از عنصری بود نام، شاهان غزنوی را
از گنجوی بود یاد، بهرام شاه ثانی
آن آل بویه رفتند، امّا به روزگاران
دارد روانشان شاد، مهیار دیلمانی
سلجوقیان گذشتند، امّا ز انوری ماند
نام بلند ایشان، بر لوح این جهانی
دور اتابکان رفت، امّا کلام سعدی
پرورده نامشان را، با آب زندگانی
ذکر اوبس باقیست، از نکته های سلمان
نام تکش دهد یاد، خلّاق اصفهانی
شاه مظفری را، نسلی نماند لیکن
هر مصرعی ز حافظ، شد شمع دودمانی
راه سخن نبودی، در حضرتت حزین را
از عفو اگر نبودی، امّید طیلسانی
کلکم ز فیض لطفت زانسان به جلوه آید
کز جنبش بهاران، شمشاد بوستانی
تا سرفراز کرده ست، نام تو خامه ام را
با گوی مهر دارد، دعویّ صولجانی
بر صفحه ام بنازد، جمشید و نقش خاتم
از خامه ام ببالد، ارژنگ و کلکِ مانی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به مدح و ستایش پیامبر اکرم، خاتم النبیین، پرداخته و از او به عنوان غمخوار جهانیان یاد میکند. او از دردها و رنجهای خود میگوید و ابراز میکند که هرچند دلش پر از شکایت است، اما نمیتواند از لطف پیامبر غافل شود. شاعر با زبانی استعاری و زیبا بیان میکند که در نبود حمایت پیامبر، بار زندگی بر دوش او سنگینی میکند و او را از زندگی مادی دور کرده است.
شاعر همچنین به اوضاع غمانگیز خود اشاره میکند و به توصیف حالش در دوری از مهر پیامبر میپردازد. او به یادآوری گذشتگان و شعرای بزرگ پرداخته و بر دوام یاد و نام آنها تأکید میکند. در پایان، شاعر از عشق و ارادت خود به پیامبر میگوید و از او درخواست میکند که در روز قیامت او را مورد مهر خود قرار دهد.
هوش مصنوعی: ای آخرین پیامبر، چگونه میتوانم در برابر غم و اندوه جهانی که بر من سایه انداخته، بیصدا بمانم؟
هوش مصنوعی: با اینکه دلم از بیان زیباییها خالی نمیشود، اما وقتی مینویسم، انگار خون از قلمم میریزد.
هوش مصنوعی: راز محبتت را نمیتوانم پنهان کنم، زیرا لطف و مهرت به قدری آشکار است که در دل من همچون شعلهای سوزان میدرخشد.
هوش مصنوعی: زمان زیادی است که در عشق تو خالص شدهام، اما در حضور تو نمیتوانم به خود جرأت دهم که رازهای پنهان دلم را با تو در میان بگذارم.
هوش مصنوعی: چشم و نگاه زیبای تو همچون کوثر است، و پیمانهٔ آرزوهایت پر از گوهر و ارزشهای توست. تو همان گنجینهٔ باارزشی هستی که به امانت سپرده شده است.
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف قدرت و زیبایی ماهیچههای بدن میپردازد و اینکه چگونه این زیبایی شبیه به کار مهارتآمیزی است که یک هنرمند با پارچههای نرم و لطیف انجام میدهد. به نوعی به تجلی زیبایی در بدن اشاره دارد که میتواند همچون هنر بافتن پارچههای زیبا باشد.
هوش مصنوعی: این بیان به این موضوع اشاره دارد که خدیوا (رئیس یا فرمانروای یک منطقه) به فریاد و کمک نیاز دارد و در عین حال به بیعدالتیهایی که در حق مردم شده است، توجه میکند. همچنین، در اینجا به تاراج و غارت اشاره میشود که توسط یک هندو در دنیای چرخان (زندگی) ما انجام شده و این وضعیت به گونهای است که باز هم یک ترکمان (مرد ذخمهزن) بر مردم تسلط پیدا کرده است.
هوش مصنوعی: بدون حمایت تو، زیر فشار زندگی و سختیها، توانم کمکم از دست میرود و به زحمت خمیده شدم.
هوش مصنوعی: تخت خواب و بالین من، از خاک و کاه ساخته شده است. این تنها چیزی است که در زندگیام دارم و همه چیزهایی که در این دنیا وجود دارند، موقتی و زودگذر هستند.
هوش مصنوعی: کنار من، رنگی از طلا وجود دارد که ناشی از نعمتهایم است و تنها چیزی که از آن میماند، اشکی به رنگ ارغوانی است.
هوش مصنوعی: دوستی من از کسانی که وفا ندارند، قطع شده است. در مخفی بودن تلاش من، از لذتهای زودگذر و گذرا چشم پوشیدهام.
هوش مصنوعی: هیچکس مانند من در بیخانمانی نیست، زیرا این بنا کهن را کسی با خاکی متفاوت ساخته است، و به همین خاطر آسمانها در شکلگیری آن نقش داشتهاند.
هوش مصنوعی: ده سال است که در هند زندگی میکنم و عمرم به بیهوده و بدون ارزش سپری شده است. هیچکس برای من کاری نکرده و زندگیام به هدر رفته است.
هوش مصنوعی: سرما و سختی روزگار به من آسیب زده و در این فصل بهار که باید شاداب و سرزنده باشم، احساس ناامیدی میکنم. حال من مثل درختی بیپوشش است که در معرض بادی سرد قرار گرفته و آسیب دیده است.
هوش مصنوعی: ای سر غبار راهت، از خاکی که زینت بخش چشمان گریانم است، giftی به من بفرست.
هوش مصنوعی: در مکانی که زیبایی و نور چهرهات میدرخشد، حتی این زیبایی از ذرات ریز هم کمتر نیست و مانند خورشید در صبحگاه خاور میتابد.
هوش مصنوعی: هند در خون و در درد فرو رفته است و من تحت فشار و سختی به او شکایت کردهام. حالا دیگر بقیهاش را خودت میدانی.
هوش مصنوعی: نه قدرتی دارم که به درگاه تو بیایم و نه توانایی که در برابر آن آتش سوزان تحمل کنم.
هوش مصنوعی: از وزش باد سرد پاییزی، چهرهام شبیه به حال خزان شده است، مانند درختان ضیمرانی که در فصل پاییز قرار دارند.
هوش مصنوعی: نفس بلند همّت تا کی میتواند تحمل کند زخم زبان و تمسخر افراد پست و حقیر را، با وجود اینکه در برابرشان احساس برتری و خودپسندی میکند؟
هوش مصنوعی: در سومنات دهلی، من به ستایش تو میپردازم، پیش از آنکه بلبل به آوازخوانی بپردازد.
هوش مصنوعی: هر کسی از تو تمجید کند، داستانی از منزلت و مقام تو برای others بازگو میکند که نشاندهنده عمق معانی وجودت است.
هوش مصنوعی: در هر طرف صدای خوشی وزید و طبلهای پر شور به صدا درآمدند، تا اینکه در فضای تو غرق در مدح و ستایش شدم.
هوش مصنوعی: به ثروت و دارایی خود توجه کن، زیرا هیچکس جز من نمیتواند این قلم خامهام را به دست بیاورد. به این شکل، خود را به نمایش میگذارم و ارزشم را نشان میدهم.
هوش مصنوعی: وقتی که دستان قوی و پرتوان تهمتن بر زمین ضعف و ناتوانی بریزد، همچون قلمی که به راحتی حرکت میکند، قدرت و توانایی یک پهلوان دوباره نمایان خواهد شد.
هوش مصنوعی: دستت را باز کن و به جای جستجوی گنجهای دوردست، از دریای بیپایان دانش و خلاقیت بهرهمند شو. با گشودن دستانت، گنجهای ارزشمندی را در اطرافت نثار کن و از آنها به بهترین نحو استفاده کن.
هوش مصنوعی: امروز به خاطر عشق و محبت تو، روشنایی محفل من کمتر میشود، چون فقط من یاد تو را بر جای میگذارم، مانند آثار قدیمی که از گذشته باقی ماندهاند.
هوش مصنوعی: از یک شعر میتوان فهمید که روح هنر در وجود من جاری است و این نوعی از سخاوت و لطافت است که فراتر از جسم و ظاهر من است.
هوش مصنوعی: حسان هرگز به زیبایی گفتار من نرسید و سحبان هرگز به توانایی بیان من دست نیافت.
هوش مصنوعی: به خاطر زیبایی و شکوه مدح تو، پادشاهی سخن به خود گرفته و با افتخار سرش را بالا نگه داشته است، در حالی که حمایتی چون چتر کاویان بر سرش دارد.
هوش مصنوعی: اگر تو اجازه بدهی، من از عمق دلم به مهمانی عشق و حال و خوشی معنوی میروم، تا روز قیامت.
هوش مصنوعی: سخن ارزشمند و با اهمیت است، زیرا میتواند تا روز قیامت باعث رونق و آبادانی زندگی افراد سرشناس و با مقام شود و مانند یک کاخی با شکوه و بلند، جایگاهی رفیع برای آنها فراهم کند.
هوش مصنوعی: از قدرت کلام، روح الهی به مقام عیسی و موسی، پیامبران بزرگ دست یافت و این ناشی از بهرهمندی از علم و دانایی عمیق است.
هوش مصنوعی: کاخ حکومت و ملت به خاطر قلم نویسندهای زبردست و هوشمند ویران شد، اما پایههای آن به خوبی استوار است.
هوش مصنوعی: نامی از یک عنصر (که اشاره به وجود و اهمیت آن دارد) وجود داشت که شاهان غزنوی را به یاد گنجوی میآورد و به بهرام شاه دوم مربوط میشود.
هوش مصنوعی: آل بویه دیگر در میان ما نیستند، اما روحشان در طول زمان شاد و زنده خواهد ماند.
هوش مصنوعی: سلجوقیان از دنیا رفتند، اما نام بزرگ انوری همچنان بر روی این کره خاکی ثبت شده است.
هوش مصنوعی: دورانی که اتابکان بودند به پایان رسیده، اما سخن و آثار سعدی که نام آنها را پرورش داده، همیشه زنده و ماندگار خواهد ماند.
هوش مصنوعی: یاد خداوند همواره پایدار است و از نکات و نکتهسنجیهای سلمان، نام او را به یاد میآورد. خالق اصفهانی به این موضوع اشاره دارد.
هوش مصنوعی: شاه مظفری به فراموشی سپرده شده و نسلی از او باقی نمانده است، اما هر شعر حافظ مانند شمعی است که یاد و نام او را حفظ کرده و نورانی نگه داشته است.
هوش مصنوعی: اگر راهی برای گفتگو نبود، و اگر عفوی از جانب تو نبود، امید من به زبان نازک و لطیف تو باقی میماند.
هوش مصنوعی: همهی شما از نعمت لطفتان به انسانیت میرسید؛ همانطور که از شور و شوق بهار، شمشاد باغ نمایان میشود.
هوش مصنوعی: تا زمانی که نام تو باعث افتخار من شده و قلمم به یاد تو میدرخشد، ادعای عشق و محبت نسبت به تو در دل دارم.
هوش مصنوعی: در چهرهام جمشید و در نقوشم نقش خاتم میدرخشد، و از قلم من ارژنگ و آثار مانی به وجد میآید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گفتم مگر که ما را؛در دل به جای جانی
نه نه خطاست جانا جانی و زندگانی
یار گشاده زلفی دلبند شوخ چشمی
معشوق خوبروئی؛ دلدار خوش زبانی
برده سبق فراقت؛ از رنج بی نهایت
[...]
بختی نه بس مساعد یاری چنان که دانی
بس راحتی ندارم باری ز زندگانی
ای بخت نامساعد باری تو خود چه چیزی
وی یار ناموافق آخر تو با که مانی
جانی خراب کردم در آرزوی رویت
[...]
کردی نخست با ما عهدی چنان که دانی
ماند بدان که بر سر آن عهد خود نمانی
راندی به گوش اول صد فصل دلفریبم
و امروز در دو چشمم جز جوی خون نرانی
آن لابههای گرمت ز اول بسوخت جانم
[...]
ای باد روح پرور زنهار اگر توانی
امشب لطافتی کن آنجا گذر که دانی
در شو چو مهربانی در تیرگی زمانی
یابی مگر نشانی زان آب زندگانی
ره ره گذر بکویش دم دم نگر برویش
[...]
ای جان جان جانم تو جان جان جانی
بیرون ز جان جان چیست آنی و بیش از آنی
پی میبرد به چیزی جانم ولی نه چیزی
تو آنی و نه آنی یا جانی و نه جانی
بس کز همه جهانت جستم به قدر طاقت
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.