گنجور

 
حزین لاهیجی

دو خصم داده به هم دست و این فگار یکی

یکی تو دشمن جانیّ و روزگار یکی

به خون من دو زبردست، هم زبان شده اند

نگاه مست یکی، چشم میگسار یکی

دو فتنه گر به کمین دل رمیدهٔ ماست

کمند طره یکی، زلف تابدار یکی

یکی، دو کرده غمم را فریب وعدهٔ تو

بلای هجر یکی، درد انتظار یکی

نه در دلی و نه در دیدهٔ خراب مرا

ازین دو خانه، نیامد تو را به کار یکی

نیم به هجر تو تنها، دو همنشین دارم

دل شکسته یکی، جان بی قرار یکی

به عندلیب چمن نوبت فغان نرسد

حدیث جورت اگر گویم، از هزار یکی

کنون دو سلسله جنبان بود جنون مرا

خط عبیر شمیمت یکی، بهار یکی

خدنگ های تغافل خطا نمی گردد

ز شست غمزه ات، ای نازنین سوار، یکی

گدا و شاه به تنهایی از جهان رفتند

درین دیار، به یاری نشد دچار، یکی

به دهر، الفت و انصاف نیست یاران را

یکی حریف نشاط است و سوگوار، یکی

زگرد حادثه میدان روزگار پر است

خدا کند که برآید ازین غبار، یکی

ز بزم وصل، حزین این قدر خبر دارم

که بیخودانه، سرم داشت درکنار، یکی

 
 
 
امیر شاهی

مرا دلی است بدان زلف تابدار یکی

مرا سری است بر آن خاک رهگذار یکی

ز لوح خاطر عاطر غبار غیر بشوی

که شرط عشق بود دل یکی و یار یکی

ببند بر همه خوبان، که نوبهار ترا

[...]

صائب تبریزی

ز عشق شد همه غم های بی شمار یکی

یکی هزار شد چون شود هزار یکی

ز آشکار و نهانی که می رسد به نظر

نهان یکی است درین بزم و آشکار یکی

دو برگ نیست موافق ز صنع رنگ آمیز

[...]

غالب دهلوی

نخواهم از صف حوران ز صد هزار یکی

مرا بس ست ز خوبان روزگار یکی

سراغ وحدت ذاتش توان ز کثرت جست

که سایرست در اعداد بی شمار یکی

کسی که مدعی سستی اساس وفاست

[...]

محیط قمی

به آب و رنگ، دو گل راست اعتبار یکی

گل بهشت یکی، طلعت نگار یکی

غذای روح من آمد، دو راح روحانی

شراب عشق یکی، لعل نوش یار یکی

مرا کشد به سوی خویش، دوست با دو کمند

[...]

عارف قزوینی

به روشنایی افکار نغز، پی نبرد:

قلم که راه نپیمود، جز به تاریکی

درین خیال ز دست خیال باریکم:

به صورت قلم افتاده‌ام ز باریکی

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه