آموخت چو اشکم روش ره سپری را
بستم به میان توشهٔ خونین جگری را
درکوچهٔ دنیا گذر افتاده گذشتم
پروای نشستن نبود رهگذری را
در محکمهٔ شرع بصیرت، به گدایی
دعوی نرسد سلطنت در به دری را
حیرتکده، آیینهٔ آشوب ندارد
جمعیت خاصی ست پریشان نظری را
بی واسطه نتوان در آسوده دلی زد
از کف ندهی رابطهٔ بی خبری را
صوفی اگر از خرقه برآرد دل روشن
پوشد به نمد، آینه روشن نگری را
بگشای زبان، گوش سخن کش چو بیابی
مهر لب خاموش، علاج است، کری را
بر دوده کلکم نشود شیفته، جاهل
با سرمه صفایی نبود، بی بصری را
آرایش گلزار نکرد ابر بهاری
از اشک من آموخت چمن غازه گری را
وامانده ام از راهنوردان سبک سیر
تن بار گرانی شده جان سفری را
دل حوصله ورزید و نم اشک فرو خورد
تا سیر نمک ساخت، کباب جگری را
ممنون سپهرم که شکنج قفس او
نگذاشت به دل حسرت بی بال و پری را
در دودهٔ آدم نبود مردمی امروز
بر باد دهد ناخلف، ارث پدری را
شمشاد چه تابیده عبث طرّهٔ دعوی
زلف تو شکسته ست پر و بال پری را
از حیرت این طرز خرامی که تو داری
رفتار فراموش شود کبک دری را
بر لب نفسی بیش حزین تو ندارد
هنگام وداع است، چراغ سحری را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بیان احساسات عمیق و پیچیده شاعر میپردازد. شاعر از درد و رنجی که در زندگی کشیده و رهگذر بودن در دنیای پر درد و بیرحم صحبت میکند. او به تجربیات تلخ خود اشاره میکند و به عشق و جدایی فکر میکند. از جمله مهمترین مضامین این شعر، تالم و اندوه ناشی از جدایی، ناامیدی از دنیای مادی و وابستگی به عشق است. شاعر همچنین به جستجوی روشنی و امید در دل تاریکی میپردازد و به نوعی به نقد بیاخلاقی و فراموشی ارزشها در جامعه معاصر میزند. در نهایت، او از زیباییهای زندگی و دشواریهایی که بر سر راهش قرار دارد، به صورت نمادین صحبت میکند.
هوش مصنوعی: وقتی که آموختم چگونه باید با درد و اشک روبرو شوم، تصمیم گرفتم که با زخمها و رنجهای قلبم به سفر بروم و احساسات عمیق و غمانگیزم را با خود همراه داشته باشم.
هوش مصنوعی: در کوچههای زندگی عبوری داشتم و وقت نشستن نداشتم، انگار که مهمان یا رهگذری بودم.
هوش مصنوعی: در دادگاه دین، کسانی که بینش و آگاهی دارند، نمیتوانند به صف گدایان بپیوندند و سلطنتی که به دروازهها مربوط میشود، نمیتواند بر آنها تسلط پیدا کند.
هوش مصنوعی: محل حیرت و شگفتی، مانند آینهای است که در آن، هیچ نظم و ترتیبی مشاهده نمیشود و افرادی که در آنجا جمع شدهاند، همگی دچار آشفتگی ذهن و افکار پریشان هستند.
هوش مصنوعی: برای اینکه بتوانی با دل آرام و آسوده زندگی کنی، لازم است ارتباطات خود را حفظ کنی و نباید به راحتی از آنها بگذری.
هوش مصنوعی: اگر صوفی دل شفاف و روشنی داشته باشد، حتی اگر لباس او از خرقه باشد، میتواند نمدی بپوشد و همچنان مثل آینه به تماشای نور و حقیقت بپردازد.
هوش مصنوعی: اگر زبان خود را باز کنی و به صحبت گوش بدهی، زمانی که محبت و دوستی را در لبهای خاموش پیدا کنی، برای فرد ناشنوا درمانی خواهد بود.
هوش مصنوعی: هیچکس نمیتواند به زیبایی و جاذبه شما دل ببازد، چون نادان با زینت کردن چشمانش هم نمیتواند خود را زیبا نشان دهد؛ کسی که بینا نیست، نمیتواند به درستی زیباییها را ببیند.
هوش مصنوعی: ابر بهاری با گریههای من، زیبایی و طراوت را به گلزار نیاموخت؛ بلکه چمن و گلها از احساسات من یاد گرفتند که چطور خود را آراسته کنند.
هوش مصنوعی: من از همراهان سفر که با سرعت میروند، عقب ماندهام. حالا جسم من سنگین شده و روح من برای ادامه سفر آماده نیست.
هوش مصنوعی: دل صبر و تحمل کرد و اشکها را در درون خود نگه داشت تا به اندازه کافی غم و اندوه جمع کند و آن را به نوعی تبدیل به تفاوت یا طعم خاصی کند مانند طعم کباب جگر که نمک دارد.
هوش مصنوعی: از سپهر سپاسگزارم که سرنوشت تلخ و سخت آنقدرها بر من سنگین نبود که به آرزوی داشتن بال و پر، حسرت بخورم.
هوش مصنوعی: امروز در نسل آدم، افرادی هستند که به راحتی میراث پدران خود را به باد میدهند و هیچ ارزشی برای آن قائل نیستند.
هوش مصنوعی: شمشاد، که نماد زیبایی و استقامت است، به طور بیهوده به خود میپیچد، در حالی که موهای زیبای تو به راحتی میتواند بال و پر یک پری را بشکند.
هوش مصنوعی: این شیوهی راه رفتن تو به قدری حیرتانگیز است که حتی رفتار کبک دری را تحتالشعاع خود قرار میدهد و فراموش میشود.
هوش مصنوعی: در لحظه وداع، هیچ صدایی بیش از صدای غمناک تو وجود ندارد. در این زمان، چراغ سحر خاموش است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای خواجه چه تفضیل بود جانوری را
کو هیچ به از خود نشناسد دگری را
گر به ز خودت هیچ بهی را تو نبینی
پس چون که ندانی بتر از خود بتری را
پس غافلی از مذهب رندان خرابات
[...]
ای کرده نهان شرم جمال تو پری را
روی تو خجل ساخته گلبرگ طری را
بی تو به چمن ریختم از دیده بسی خون
این است سبب سرخی بید طبری را
عالم همه در هم شد ازان روز که دادند
[...]
ای شوخ، مکش عاشق خونین جگری را
شوخی مکن، انگار که کشتی دگری را
خواهی که ز هر سو نظری سوی تو باشد
زنهار! مرنجان دل صاحب نظری را
زین پیر فلک هیچ کسی یاد ندارد
[...]
فانوس حجاب است چراغ سحری را
دامن به میان بر زده باید سفری را
در دامن منزل نبود بیم ز رهزن
همراه چه حاجت سفر بی خبری را؟
دریاب اگر اهل دلی، پیشتر از صبح
[...]
کاش آن صنم آماده شدی جلوهگری را
در پرده نشاندی صنم کاشغری را
گر جعد تو مویی فکند بر سر آتش
احضار کند روح هوا فوج پری را
از منظر خورشید تو گر پرده برافتد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.