گنجور

 
حزین لاهیجی

چون مهرهٔ ششدر، شده رفتار ز یادم

از چار جهت بسته فلک راه گشادم

آب گهرم ساخته باگرد یتیمی

جنس هنرم، در همه بازار کسادم

ممنون نبود شمع من از دست حمایت

یاران وفا پیشه سپردند به بادم

سر رشته ی تدبیر من از دست برون است

باشد چو نفس در کف دل، بست و گشادم

اقبال بلندم، علم افراشت چو خورشید

روزی که به دنبال تو چون سایه فتادم

دارم به دل از لالهرخسار تو داغی

دور از تو نشسته ست به جا، نقش مرادم

نامم به زبان فلک سفله گران است

چون حرف وفا از دهن دهر فتادم

خوشتر چه ازین غم که دلم را غم عشق است؟

شادی چه ازین به که به اندوه تو شادم؟

سازد چو دم صبح حزین زنده جهان را

از دل چو برآید نفس پاک نژادم