خراباتینژادم دلق شیادانهای دارم
صراحی در بغل، در آستین پیمانهای دارم
به ناقصفطرتان بخشیدهام دنیا و عقبا را
گدای کوی عشقم همت مردانهای دارم
ز جانان میگریزم، شور استغنا تماشا کن
به هجران میستیزم خوی بیباکانهای دارم
بود پیر خرابات از کرم دست مرا گیرد
اگر هشیارم اما لغزش مستانهای دارم
درین دیماه بیبرگی شوم همخانه با بلبل
که من هم انتظار بیوفا جانانهای دارم
زیاد نشئه حسن دلارام خون آغوشی
چو چشم خوشنگاهان در بغل پیمانهای دارم
حزین از سرگذشت دلکش خود پایکوبانم
زبان و گوش محو لذت افسانهای دارم