امشب که دل در آتش آن گلعذار بود
هر موی بر تنم رگ ابر بهار بود
غافل نمود چهره و دیدار، رو نداد
چشمی که داشتم به ره انتظار بود
محرومی وصال همین در فراق نیست
تا یار بود دیده به حیرت دچار بود
امروز طبع در پی فکر بلند نیست
شهباز ما همیشه همایون شکار بود
آن شاخ گل ز حال که پرسد درین چمن؟
چون من هزار عاشق بی اعتبار بود
ای گریه گرد غم ننشاندی چه فایده؟
بسیار خاطرم به تو امّیدوار بود
نبود به غیر سینهٔ خونین دلان حزین
دشتی که لاله اش جگر داغدار بود
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر احساسات عمیق خود را نسبت به عاشقانهای سرد و دور از دسترس بیان میکند. او به شدت به یاد محبوبش است و در آتش عشق او میسوزد. دلش در فراق یار میتپد و از غم دوری او رنج میبرد. شاعر اشاره میکند که تا زمانی که یار بود، چشمش به راه او بود و حالا در حسرت وصال به سر میبرد. او نسبت به آینده ناامید است و میگوید که زندگی همچنان به یاد محبوبش ادامه دارد، اما قلبش زخمی است و غم او را آزار میدهد. شعر در نهایت به بیان تنها بودن و درد عاطفی در دل شاعر میپردازد.
هوش مصنوعی: امشب که دل عاشق در آتش عشق آن معشوق میسوزد، هر رشتهی مویی که بر تن دارم، مانند رگهای باران بهاری است.
هوش مصنوعی: بغض و پنهانکاری چهرهاش باعث شد که در ملاقاتش، چشمم که به انتظار نشسته بود، به او نرسد.
هوش مصنوعی: نداشتن معشوق تنها به خاطر جدایی نیست؛ تا زمانی که محبوب حضور دارد، چشمها در حیرت و شگفتی به سر میبرند.
هوش مصنوعی: امروز حال و هوای من در پی افکار بزرگ نیست. پرندهی شگفتانگیز ما همیشه در جستجوی فرصتهای خوب بوده است.
هوش مصنوعی: آن گل در این باغ چطور میتواند حال مرا بپرسد؟ چون من مانند هزاران عاشق دیگر، ارزشی ندارم.
هوش مصنوعی: ای اشک، چه سودی دارد که غم را بر من نشانی؟ من امیدهای زیادی به تو داشتم.
هوش مصنوعی: در دشت فقط کسانی بودند که دلهایشان از درد و غم پر بود و لالههایی که در آنجا میرویید، نماد زخمهای عمیق آنها بود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
آن روزگار کو که مرا یار یار بود
من بر کنار از غم و او در کنار بود
روزم به آخر آمد و روزی نزاد نیز
زان گونه روزگار که آن روزگار بود
امروز نیست هیچ امیدم به کار خویش
[...]
از گلبن زمانه مرا بهره خار بود
وزجانم روزگار نصیبم خمار بود
اکنون چه راحتست درین دور زندگی
چون شد بهر زه آنچه ز عمر اختیار بود؟
از حادثات دهر و جفاهای روزگار
[...]
چون از ازل نصیبه ما عشق یار بود
در عاشقی مگو که مرا اختیار بود
هر دم جمال تازه نماید بعاشقان
زان رو که جلوه های رخش بیشمار بود
مست مدام جام وصال حبیب را
[...]
زین باغ بسکه بیثمری آشکاربود
دست دعای ما همه برگ چنار بود
دفدیم مغزل فلک و سحر بافیاش
یک رفت وآمد نفسش پود وتار بود
خلقی بهکارگاه جسد عرضه داد و رفت
[...]
تا دست شانه در شکن زلف یار بود
روزم ز رشگ تیره چو شبهای تار بود
گردیده سرخ هر مژه ما ز خون دل
پیوسته دست و دیده ما در نگار بود
وحشت تمام رفت ز یاد غزالها
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.