شوریده دلی دارم، دیوانه چنین باید
کز خون نشود خالی، پیمانه چنین باید
عمری ست که می گردم، برگرد سر شمعی
می سوزم و می سازم، پروانه چنین باید
خوب است جفا امّا، با من تو ز حد بردی
باید دلی آزردن، امّا نه چنین باید
خون از مژه می بارم، ای ابر تماشاکن
چشمی که شود گریان، مستانه چنین باید
من دانم و دل کز تو، در عشق چها دیدم
جانم به فدایت باد، جانانه چنین باید
غلتیده دلم در خون پیش صف مژگانی
گرکشته شوی باری، مردانه چنین باید
شوری ست حزین با توکز زمزمه ات امشب
در دیده نمک دارم، افسانه چنین باید
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این غزلی از حال و هوای عاشقانه و درد دلهای خود سخن میگوید. او خود را دیوانهای میداند که دلی پر از رنج و تشویش دارد و از عشق و سوز و گداز ناشی از آن میگوید. شاعر در زندگیاش در پی شعلهای میگردد و به پروانهوار سوز و ساز عشق اشاره میکند. او از جفای معشوق مینالد و میگوید که رنج و آزار جفا خوب است، اما نه به اندازهای که او را اینگونه دردمند کند. شاعر به چشمان گریانش اشاره میکند و از عشق و آلامی که تجربه کرده، سخن میگوید. در نهایت، او از شور و حزن ناشی از محبوس شدن احساسات در دلش یاد میکند و به نوعی میخواهد بگوید که عشق و درد عاشقانه باید به گونهای باشد که به عمق وجود انسان نفوذ کند.
هوش مصنوعی: من دلی پریشان دارم، و یک دیوانه باید که پیوسته پر از احساسی باشد، به طوری که دلش هیچگاه از عشق و احساس خالی نشود.
هوش مصنوعی: مدت زیادی است که در جست و جوی حقیقت هستم. همچون پروانهای که دور شمع میچرخد و شعلۀ آن را میبیند، من نیز در این راه میسوزم و رشد میکنم. پروانه باید همین گونه باشد.
هوش مصنوعی: جفا و نرمی با من خوب است، اما تو از حد و مرز خود فراتر رفتهای. دل را باید آزرد، اما نه به این شدت و شکل.
هوش مصنوعی: از چشمانم اشک میریزد و ای ابر، تو نظارهگر باش! چشمی که در این وضعیت به گریه افتاده، باید بهطور دیوانهوار احساس کند.
هوش مصنوعی: من از عشق تو آگاه هستم و دل من چه تجربههایی از این عشق داشته است. جانم فدای تو باد، زیرا عشق باید اینگونه باشد.
هوش مصنوعی: دل من از شدت ناراحتی و غم مانند خون غلتیده است. اگر قرار باشد کسی کشته شود، باید این کار با شجاعت و مردانگی انجام گیرد.
هوش مصنوعی: امشب با تو حال و هوای غمانگیزی دارم، زیرا زمزمهات در چشمانم شور و شوقی خاص ایجاد کرده است. چنین داستانی باید باشد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
هوشم به نگاهی برد، جانانه چنین باید
یک جرعه خرابم کرد، پیمانه چنین باید
تا کرد بنا عشقت، افسانهٔ هجران را
در خواب فنا رفتم، افسانه چنین باید
از بس که غبار غم، از سینه بشد رُفته
[...]
می می چکد از چشمش جانانه چنین باید
از گردش خودمست است پیمانه چنین باید
افسوس نمی داند انصاف نمی فهمد
از رحم دل جانان بیگانه چنین باید
تا بال زند برهم آتش جهد از بالش
[...]
جان سوختهٔ روئیست پروانه چنین باید
دل شیفتهٔ روئیست پروانه چنین باید
تا لب نهدم بر لب جان میرسدم بر لب
احسنت زهی باده پیمانه چنین باید
گه مست زناسوتم گه غرفه لاهوتم
[...]
گردم بسر کویت دیوانه چنین باید
سرگشته یک شمعم پروانه چنین باید
از جای نمیرفتم از صد خم و کارم ساخت
چشم تو بیک گردش پیمانه چنین باید
نه بام و نه در دارد در گشته سرای ما
[...]
معرفی ترانههای دیگر
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.