گنجور

 
حزین لاهیجی

رخ تو رونق صبح بهار می شکند

کرشمه تو، دل روزگار می شکند

غرور گریهٔ دریا مدار مستی ما

پیاله بر سر ابر بهار می شکند

هلاک غمزه آن ترک می پرست شوم

که دشنه در جگر روزگار می شکند

به بزم وصل تو، پیمانه را به سنگ زنم

که رنگ آل تو، پشت خمار می شکند

حزین شکستی اگر آیدت شگفت مدار

که آسمان، گهر آبدار می شکند