گنجور

 
بلند اقبال

در ودیوار دل از عشق جانان چون خراب آید

فضای دل هماندم پر زنور آفتاب آید

دلم ازآتش عشق پریروئی بود بریان

که چون ازدل کشم هوئی زمن بوی کباب آید

شبی در خواب دیدم می کنم با زلف اوبازی

چه شب ها رفته وز من باز بوی مشک ناب آید

به شمع روشنم دیگر چه حاجت امشب ای خادم

اگر در بزم من آن ماه طلعت بی نقاب آید

نه نالان هستم از قهرش نه بالان گردم از لطفش

اگر آید گناه از من وگر از من ثواب آید

نمی دانم چه می بود این که ساقی ریخت درساغر

که این مستی که من دارم کجا کی از شراب آید

به دلگفتم بلند اقبال گرددکس چو من گفتا

بلی هر کس بر دلبر دعایش مستجاب آید

 
 
 
قطران تبریزی

ببستان هر سحرگاهان نسیم مشکناب آید

دهان گل ز چشم ابر هر شب پر گلاب آید

گل اندر بوستان اکنون بدیگر آب و تاب آید

عقیقی روی و مشگین زلف و زنگاری نقاب آید

بنفشه چون دل عاشق کبود و پر ز تاب آید

[...]

سعدی

نقاب از بهر آن باشد که بربندند روی زشت

تو زیبایی بنام ایزد چرا باید که بربندی

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سعدی
سیدای نسفی

دم صبحی که در میخانه از بهر شراب آید

ز دلها بهر استقبال او بوی کباب آید

اگر در خواب آن شوخ انتظاری های من بیند

در آغوشم بغل واکرده با صد اضطراب آید

مسیحا گر کند بالین ز خشت آستان او

[...]

قصاب کاشانی

تو را دادند چشم و دست و پا هر یک دو، الّا دل

که چون لیلی است یک محمل تو را باید یکی باشد

حزین لاهیجی

به خاطر چون خیال لعل آن رنگین عتاب آید

چو مستان از دهان خامه ام بوی شراب آید

دلی دارم که رنگ از پرتو مهتاب می بازد

چه خواهم کرد، اگر آن آتشین رو بی نقاب آید

حجاب عشق می بندد نظر، مجنون مسکین را

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه