کار دل و خراش، به هم عشق واگذاشت
این عقده را به ناخن مشکل گشا گذاشت
پنداشت چون سپند،که میدان آتش است
هرجا به سینه، شعلهٔ داغ تو، پا گذاشت
صرف لب تو کرد قضا، صاف رنگ و بو
دردی که ماند در قدح غنچه وا گذاشت
در زیر سنگ، سبزه سبک بارتر از اوست
هرکس به دوش، منّت نشو و نما گذاشت
گام نخست وحشت مجنون به گرد رفت
راهی که شور عشق، مرا پیش پا گذاشت
ناید برون چو فاخته از طوق بندگی
زلفت ز حلقه ای که به گوش صبا گذاشت
نبود حزین ، کم از رگ ابر گهر نثار
هر خامه ای که مصرع رنگین به جا گذاشت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن شعری درباره عشق و دردهای ناشی از آن است. شاعر به تصاویر طبیعی و احساسی اشاره میکند و بیان میکند که عشق، دل و روح را جراحت میزند و مشکلات را به وجود میآورد. او از زلف معشوق به عنوان یک دام یاد میکند که بر دل عاشق افتاده و او را در بند کرده است. در نهایت، شاعر بر این نکته تأکید میکند که حتی در مرگ و حزن، عشق و احساس عاشقانه به گونهای باقی میماند و تأثیر خود را بر جای میگذارد.
هوش مصنوعی: این بیت به بیان احساسات عمیق و پیچیدهای میپردازد که در دل سوخته و خراشیده وجود دارد. عشق، که خود به نوعی پیوند و ارتباطی عمیق است، باعث شده تا این درد و مشکل درونی به نوعی رها شود. در واقع، گویا این احساسات را به ابزاری تبدیل کرده که میتواند مشکلات را حل کرده و به آرامش برسد.
هوش مصنوعی: او گمان کرد که مانند سپند، هرجا که آتش وجود دارد، در سینهاش شعلههای داغی وجود دارد که قدم گذاشته است.
هوش مصنوعی: سرنوشت من با لبهای تو رقم خورد، اما آن درد و حسرتی که در دل دارم، همچنان در گلبرگ غنچهای باقی مانده است.
هوش مصنوعی: زیر سنگ، گیاهی وجود دارد که سبکی و بیقیدیاش بیشتر از کسی است که بار سنگینی از منت و توقع دیگران را به دوش میکشد.
هوش مصنوعی: اولین قدم ترسناک مجنون، به دور رفتن از راهی است که عشق، مرا در آن گام گذاشته است.
هوش مصنوعی: پرنده فاخته نمیتواند از بند زلف تو فرار کند، چون صبا (باد صبح) آن را به گوش خود آویخته است و نمیتواند به راحتی از این قید رها شود.
هوش مصنوعی: حزین، شاعر بزرگ، اگر نبود، به اندازهی قطرات باران هم نبود که بر هر قلمی که شعری زیبا و رنگین را نوشته، نثار شود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دل کار خود بطالع ناساز واگذاشت
شمع اختیار خویش بباد صبا گذاشت
با ماندگان بساز که کفر طریقتست
رهرو اگر نشان قدم را بجا گذاشت
گل را شکفته در چمن دهر کس ندید
[...]
دل کار خود به دامن پاک دعا گذاشت
اغیار را به باطن مهر و وفا گذاشت
ناخن شکست و سینه همان برقرار خویش
فرهاد رفت و کوه الم را به جا گذاشت
خضری که خار از قدم سعی می کشید
[...]
گل در چمن رسید و قدم بر هواگذاشت
جای دگر نیافتکه بر رنگ پاگذاشت
تعمیر رنگ ز آب و گل اعتماد نیست
نتوان بنای عمر به دوش وفا گذاشت
عمری است خاک من به سر من فتاده است
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.