حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۲

کار دل و خراش، به هم عشق واگذاشت

این عقده را به ناخن مشکل گشا گذاشت

پنداشت چون سپند،که میدان آتش است

هرجا به سینه، شعلهٔ داغ تو، پا گذاشت

صرف لب تو کرد قضا، صاف رنگ و بو

دردی که ماند در قدح غنچه وا گذاشت

در زیر سنگ، سبزه سبک بارتر از اوست

هرکس به دوش، منّت نشو و نما گذاشت

گام نخست وحشت مجنون به گرد رفت

راهی که شور عشق، مرا پیش پا گذاشت

ناید برون چو فاخته از طوق بندگی

زلفت ز حلقه ای که به گوش صبا گذاشت

نبود حزین ، کم از رگ ابر گهر نثار

هر خامه ای که مصرع رنگین به جا گذاشت