بلبل و پروانه را عشق گریبان گرفت
این ره بزم، آن یکی، راه گلستان گرفت
تیره شبستان دهر، جای نشستن نبود
دامن جان مرا، صحبت جانان گرفت
جور جهان می شود، قسمت خونین دلان
خار، مکافات برق، ز آبله پایان گرفت
خونی صد خانه است، اشک جهان گرد من
شکرکه این سیل خون، راه بیابان گرفت
آن دل نامهربان سوخت به مرگ حزین
ماتم پروانه را، شمع به سامان گرفت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، عشق بلبل و پروانه را درگیر کرده است. بلبل به سمت بزم عشق میرود و پروانه به سمت گلستان. شبهای تیره برای نشستن وجود ندارد و عشق جان بلبل را تسخیر کرده است. در این دنیا، رنج و سختی به خون دلهای عاشق ختم میشود و عذابهای آن به صورت خونهای جاری در آمده است. دل بیرحم پروانه با مرگ غمانگیزش سوخته و شمع به سوگ او مراسمی ترتیب داده است.
هوش مصنوعی: در اینجا، بلبل و پروانه به عشق گرفتار شدهاند. بلبل به میخانه میرود و پروانه به گلستان میرود. هر کدام راهی را انتخاب کردهاند که با عشق و زیبایی مرتبط است.
هوش مصنوعی: در ظلمت و تاریکی روزگار، جایی برای آرامش و نشستن نبود، اما صحبت و هم نشینی معشوق، جان مرا پر کرد و تسلی بخشید.
هوش مصنوعی: جور و ستمی که در دنیا وجود دارد، به دلیلی به دلهای مجروح و خونین سختی میآورد. عذاب و رنج ناشی از این ستم، میتواند به زودی به پایان برسد، مثل این که نشانههای درد و رنج به دست میآید و زود محو میشود.
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به احساس عمیق خود اشاره دارد که ناشی از درد و رنج اوست. او میگوید که این درد و اشک به اندازهای است که گویی صد خانه را تحت تأثیر قرار داده است. او به نوعی از این سیلاب خون یاد میکند که به سمت بیابان روان شده، و به این ترتیب نشان میدهد که این احساسات شدید و عمیق در زندگیاش جریان دارد. به عبارت دیگر، این یک تصویر قدرتمند از غم و اندوهی است که در دل او وجود دارد و به اطرافش سرایت کرده است.
هوش مصنوعی: دل بیرحم در سوگ پروانهای که به خاطر عشقش جان باخت، به شدت غمگین شد و شمع به روشناییاش ادامه داد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
حس جهانگیر تو مملکت جان گرفت
کفر سر زلف تو عالم ایمان گرفت
دل چو نسیم تو یافت جامه به صد جادرید
دیده چو روی تودید ترک دل و جان گرفت
جان بشد و آستین بر من مسکین فشاند
[...]
دولت سلطان اویس، عرصه دوران گرفت
ماه سر سنجقش، سر حد کیوان گرفت
هر چه ز اطراف بحر، وآنچه زاکناف بر
داشت به تیغ آفتاب، سایه یزدان گرفت
ماهچه رایتش، سر به فلک برفراشت
[...]
هر که در دوست زد دامن احسان گرفت
و آنکه در دوستی مایة عرفان گرفت
دوستی کردگار معرفت آرد بیار
هر که از این تخم کشت حاصل از آن گرفت
ار در احسان هر انک روی بمقصود کرد
[...]
تاج سر عقل کل باج ز کیوان گرفت
ز انبیا و رسل بیعت و پیمان گرفت
ز هیبت او مثُل راه بیابان گرفت
بر سر هر شاخ گل، زمزمه دستان گرفت
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.