آمد آن شمع شبی بر سر و، سامانم سوخت
جستم از جای چنان گرم، که دامانم سوخت
غنچهای غارت ایام به گلشن نگذاشت
غم تنهایی مرغان گلستانم سوخت
مدتی شد که ز دشت آبله پایی نگذشت
جگر از تشنگی خار بیابانم سوخت
من که در صومعه سرحلقهٔ دین دارانم
نگه کافر آن مغبچه ایمانم سوخت
نفس سوخته، در سینه نگهدار حزین
این چه افسانهٔ گرم است که مژگانم سوخت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گرمی گریه به سودای تو دامانم سوخت
همچو صبح از اثر داغ، گریبانم سوخت
هیچ جایی اثری نیست ز خاکستر من
آتش عشق تو از بس که پریشانم سوخت
کیست این شعله ی بی باک ندانم، کآمد
[...]
آن که بی پرده به صد داغ نمایانم سوخت
دیده پوشید و گمان کرد که پنهانم سوخت
نه بدر جسته شرار و نه بجا مانده رماد
سوختم لیک ندانم به چه عنوانم سوخت
سینه از اشک جدا، دیده جدا می سوزد
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.