هزار رنگ گل داغ در کنار من است
جنون کجاست که جوش سیه بهار من است؟
ز خاک سوختهٔ خویش، دامن افشانی
کمینه سرکشی سرو پایدار من است
ز رشحهٔ قلمم زنده می شود دل و جان
زلال چشمه حیوان به جویبار من است
به خصم، عرصهٔ دعوی نمی دهد سخنم
که خامه در کف اندیشه، ذوالفقار من است
ز جا نخاسته بیجا، غبار هستی من
به جلوه در دل این گرد، شهسوار من است
ز خال کنج لبی رفته صبر و آرامم
سپند آتش غم جان بی قرار من است
حزین اگر به درازی کشد سخن چه کنم؟
سیاه مستی کلک سخن گزار من است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر احساسات عمیق و متناقضی را بیان میکند. او از زیبایی و رنگهای زندگی و عشق صحبت میکند که در کنار او است، در حالی که در عین حال به جنون و داغی احساساتش اشاره دارد. او خود را در حال سوختن و عذاب میبیند، اما از قلم و نوشتن به عنوان راهی برای زنده نگه داشتن روح و جانش استفاده میکند. در عین حال، او با دشواریهایی در ارائهی سخن و احساساتش مواجه است و از غم و اندوهی که او را در بر گرفته، رنج میبرد. به طور کلی، شعر ترکیبی از زیبایی و غم است که در آن شاعر از طرفی به امید و زندگی اشاره میکند و از طرفی دیگر دردی عمیق را حس میکند.
هوش مصنوعی: در کنار من هزاران رنگ و زیبایی وجود دارد، اما احساس جنون و شور و شوقی که باید در این بهار داشته باشم، کجا رفته است؟
هوش مصنوعی: از خاک سوختهای که متعلق به من است، اندکی دامن افشاندهام. این نشانهای از سرکشی و ثبات من مانند درخت سروی است.
هوش مصنوعی: از نوشتههای من، دل و جان زنده و شاداب میشوند؛ مانند چشمهای زلال که در جویبار من جاری است.
هوش مصنوعی: من به دشمن خود اجازه نمیدهم که در میدان جدل پا بگذارد، زیرا قلم من در دستان فکر، مانند شمشیری تیز و برنده است.
هوش مصنوعی: من در جایی که نباید باشم، تحت تأثیر دنیا و واقعیتهای زندگیام قرار دارم و در دل این دنیای پرهیاهو، شخصیتی بزرگ و شایسته وجود دارد که به آن افتخار میکنم.
هوش مصنوعی: از جایی که خال لب تو را دیدهام، صبر و آرامشم را از دست دادهام. آتش غم، جان ناآرام و بیقرار من را فرا گرفته است.
هوش مصنوعی: اگر حرفهایم طولانی شود، چه باید بکنم؟ زیرا در حال intoxication از غم و اندوه، قلم من فقط به بیان این حال میپردازد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مشابهیابی بر اساس وزن و قافیه
شب دراز که مانند زلف یار من است
چو زلف یار به دست است، کار کار من است
ز روزگار همین یک دم است حاصل من
که کارساز دلم یارِ سازگار من است
نخواهم آخرِ این شب ولی چه شاید کرد
[...]
اگر عنایت غم نیستی که یار من است
که را غم من و اندوه بیشمار من است
غم تو یک نفس از من نمی شود غایب
هم اوست در همه عالم که یارغار من است
مرا نه یار و نه اغیار جز تو یاری نیست
[...]
ز آنگهی که دل من به سوی یار من است
زهی دراز که شبهای انتظار من است
ز من نماند نشان و دلم به زلف تو ماند
به گوش داری، جانا، که یادگار من است
مگر تو خود کنی این لطف، ورنه می دانم
[...]
شکسته زلف یکی ترک مست یار منست
که آرمیده چو جان سخت در کنار من است
بهر چه امر کند من باختیار ویم
بهر چه حکم کنم او باختیار من است
شبی که دیرتر آیم بخانه از بازار
[...]
مگر چسان نکنم گریه گریه کار من است
کسیکه باعث اینکار گشته یار من است
متاع گریه ببازار عشق رایج و اشک
برای آبرو و قدر و اعتبار من است
شده است کور ز دست دل جنایتکار
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.