گنجور

 
میرزا حبیب خراسانی

شکسته زلف یکی ترک مست یار منست

که آرمیده چو جان سخت در کنار من است

بهر چه امر کند من باختیار ویم

بهر چه حکم کنم او باختیار من است

شبی که دیرتر آیم بخانه از بازار

نشسته بر در مشکو بانتظار من است

بگرد مشکوی من غم گذر نیارد کرد

که دل فریبی از اینگونه غمگسار من است