شهیدان تو را ای نونهال سرگرانیها
نمیآید قیامت بر سر، از نامهربانیها
که خودداری کند با جلوهٔ شمشاد نوخیزت؟
ز رفتارت خجالت میکشد سرو از روانیها
نهال عیش ما را گر به تاراج خزان دادی
بهار گریهام در پیش دارد، گلفشانیها
ندارم قوّت رفتن ز کویت، عجز را نازم
به فریادم رسید فتادگیها، ناتوانیها
عبث عمریست با دل ناخن غم کاوشی دارد
به سعی تیشه نتوان کند کوه سختجانیها
ز طفلی تلخ دارد کام جان را شورش عشقی
نمک در دیده ما شد شکر خواب جوانیها
به هر نکهت نپردازد دماغ پیر کنعانی
نیسم پیرهن در آستین دارد نشانیها
نمیفهمد کسی افسانهٔ ما را درین محفل
من و شمعیم داغ، از دولت آتشزبانیها
حزین از خارخار دل درین حسرت قفس گاهی
صفیری میزنم در یادِ گلبنآشیانیها
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر با زبان احساسی و شاعرانه به وصف غمها و دردهای ناشی از جدایی و فراق میپردازد. شاعر به احساساتی مانند حسرت و تنهایی اشاره میکند و به زیباییها و شادیهایی که از دست رفتهاند میتازد. او همچنین به کمال و شکوفایی درختان و طبیعت اشاره میکند و رابطه آن را با احساساتی نظیر عشق و اندوه بیان میکند. در نهایت، شاعر از ناشناخته بودن دردهای عمیقش در جامعه سخن میگوید و حسی از امید و آرزو برای آیندهای بهتر را القا میکند.
هوش مصنوعی: شهیدان تو ای جوان، به خاطر مشکلات و دردسرها نگران نباش که قیامت به خاطر بیمهریها بر تو نخواهد آمد.
هوش مصنوعی: آیا میتواند کسی با زیبایی و جذابیت تو، خود را کنترل کند؟ بهطوری که سروها از رفتار تو شرمنده میشوند و احساس خجالت میکنند.
هوش مصنوعی: اگر در فصل خزان به شادابی ما آسیب زدی، باید بدانی که بهار در مقابل این آسیب، غم و اندوه مرا به نمایش خواهد گذاشت و زمینهای برای شکوفایی و زیباییهای جدید فراهم خواهد کرد.
هوش مصنوعی: من قدرت ترک کردن سرزمین تو را ندارم، و به ناتوانیام افتخار میکنم که با صدای فریاد من به حالتهای ضعیفی که دارم، پی برده میشود.
هوش مصنوعی: زندگی من بیهوده است، چرا که دل آزردهام در جستجوی اندوه به تلاشی ناتوان مشغول است و نمیتواند کوه سختیها را از بین ببرد.
هوش مصنوعی: از کودکی تلخیها را چشیده و جانم به خاطر عشق دچار اختلال است. اشکهایم مانند نمک در چشمانم، شیرینی خوابهای جوانیام را زائل کرده است.
هوش مصنوعی: هر بویی و عطری نمیتواند توجه و علاقه من را جلب کند، مثل پیرمردی از نژاد کنعان که نشانهایی را در آستین خود دارد.
هوش مصنوعی: هیچکس در این جمع افسانه ما را درک نمیکند؛ ما در کنار هم چون شمعی داغ و روشن هستیم که از برکت زبان آتشین خود میدرخشیم.
هوش مصنوعی: بعضی اوقات از دل پرغصه و حسرت خود، صدای نالهای برمیآورم تا یادآور گلهای خوشبو و جایگاه زیبای زندگیام باشد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مشابهیابی بر اساس وزن و قافیه
زمانه شکل دیگر گشت و رفت آن مهربانیها
همه خونابه حسرت شدست آن دوستگانیها
عزیزانی که از صبحت گرانتر بودهاند از جان
چو بر دلها گران گشتند بردند آن گرانیها
نشان همدمان جایی نمیبینم، چه شد آری
[...]
نات سلمی و لکن لاخ برق من مغانیها
بلی منزلگه مقصود را باشد نشانیها
نسیم کوی او بخشد دل امیدواران را
امید کامگاریها نوید شادمانیها
کجا شد آن ز روی او شبم را روشناییها
[...]
زهی از جام عشقت بیخودان را دوستگانیها
وزان رطل گران افسردگان را سرگرانیها
نشانت یافت هر کو بینشان شد هست ازان آتش
به هرسو داغهایت بینشانان را نشانیها
به صحرای غمت آواره و بیخانومان گشتم
[...]
کجا شد آن نمکپاشی به زخم از همزبانیها
نهان در هر نگه صد لطف و ظاهر سرگرانیها
کنون گر صد ادا از غیر میبینی نمیفهمی
چه شد آن خردهبینیهای ناز و نکتهدانیها
به جادویی خراج بابل از هاروت میگیرم
[...]
به پیری آنچنان گردیدهام از ناتوانیها
که نتوانم گشودن چشم حسرت بر جوانیها
گداز آتش هجران او جایی که زور آرد
توان بر طالع خود تکیه کرد از ناتوانیها
ز بار غم چه پروا؟ لیک یار آید چو در گفتن
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.