گنجور

 
حزین لاهیجی

شهیدان تو را ای نونهال سرگرانی‌ها

نمی‌آید قیامت بر سر، از نامهربانی‌ها

که خودداری کند با جلوهٔ شمشاد نوخیزت؟

ز رفتارت خجالت می‌کشد سرو از روانی‌ها

نهال عیش ما را گر به تاراج خزان دادی

بهار گریه‌ام در پیش دارد، گل‌فشانی‌ها

ندارم قوّت رفتن ز کویت، عجز را نازم

به فریادم رسید فتادگی‌ها، ناتوانی‌ها

عبث عمری‌ست با دل ناخن غم کاوشی دارد

به سعی تیشه نتوان کند کوه سخت‌جانی‌ها

ز طفلی تلخ دارد کام جان را شورش عشقی

نمک در دیده ما شد شکر خواب جوانی‌ها

به هر نکهت نپردازد دماغ پیر کنعانی

نیسم پیرهن در آستین دارد نشانی‌ها

نمی‌فهمد کسی افسانهٔ ما را درین محفل

من و شمعیم داغ، از دولت آتش‌زبانی‌ها

حزین از خارخار دل درین حسرت قفس گاهی

صفیری می‌زنم در یادِ گلبن‌آشیانی‌ها