گنجور

 
امیرعلیشیر نوایی

زهی از جام عشقت بی‌خودان را دوستگانی‌ها

وزان رطل گران افسردگان را سرگرانی‌ها

نشانت یافت هر کو بی‌نشان شد هست ازان آتش

به هرسو داغ‌هایت بی‌نشانان را نشانی‌ها

به صحرای غمت آواره و بی‌خان‌ومان گشتم

خوش آن آوارگی‌ها خرم این بی‌خانمانی‌ها

اگر در حلقه بزم سگانت ره دهد بختم

ز سرمستی کنم با شیر گیران سرگرانی‌ها

هر آن کو تا تواند ناتوانی در غمت ورزد

توانایان زبون او شوند از ناتوانی‌ها

به درس عشق آن شد که نکته‌دان کو لوح شست از غیر

درین ره ساده‌لوحی‌ها به است از خرده‌دانی‌ها

مرا شد زندگانی سربه‌سر بر باد از هجرت

خوشا آن‌ها که دارند از وصالت زندگانی‌ها

اگر تو حافظ فانی شوی از سهو در حمدت

در اقلیم سخن‌دانی کنم صاحبقرانی‌ها

زبانم گر کنی گویا به دستان‌های حمد خود

چه خسرو بلکه با جامی کنم هم‌داستانی‌ها

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
امیرخسرو دهلوی

زمانه شکل دیگر گشت و رفت آن مهربانی‌ها

همه خونابه حسرت شدست آن دوستگانی‌ها

عزیزانی که از صبحت گران‌تر بوده‌اند از جان

چو بر دل‌ها گران گشتند بردند آن گرانی‌ها

نشان همدمان جایی نمی‌بینم، چه شد آری

[...]

جامی

نات سلمی و لکن لاخ برق من مغانیها

بلی منزلگه مقصود را باشد نشانی‌ها

نسیم کوی او بخشد دل امیدواران را

امید کامگاری‌ها نوید شادمانی‌ها

کجا شد آن ز روی او شبم را روشنایی‌ها

[...]

فیاض لاهیجی

کجا شد آن نمک‌پاشی به زخم از همزبانی‌ها

نهان در هر نگه صد لطف و ظاهر سرگرانی‌ها

کنون گر صد ادا از غیر می‌بینی نمی‌فهمی

چه شد آن خرده‌بینی‌های ناز و نکته‌دانی‌ها

به جادویی خراج بابل از هاروت می‌گیرم

[...]

واعظ قزوینی

به پیری آنچنان گردیده‌ام از ناتوانی‌ها

که نتوانم گشودن چشم حسرت بر جوانی‌ها

گداز آتش هجران او جایی که زور آرد

توان بر طالع خود تکیه کرد از ناتوانی‌ها

ز بار غم چه پروا؟ لیک یار آید چو در گفتن

[...]

جویای تبریزی

نمی‌دانم چرا با من به حکم بدگمانی‌ها

چو بادامی همه تن پشت چشم از سرگرانی‌ها

به قدر طاقت عاشق بود بی‌رحمی خوبان

کشم شمشیر جورش را به سنگ از سخت‌جانی‌ها

بهاران را از آن رو دوست می‌دارم که این موسم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه