گنجور

 
حزین لاهیجی

می رسدم از سخن رایت جم داشتن

مشرق و مغرب زمین، زیر قلم داشتن

لایق شان من است، مژده به انصاف ده

نوبت شاهی زدن، خامه علم داشتن

لفظ و معانی بود، زیر رکابم روان

این بود اندر جهان، خیل و حشم داشتن

پیشهٔ فکر من است، غوطه به دریا زدن

شیوهٔ کلک من است، معجزِِ دَم داشتن

از نفس عنبرین، وز خط سنبل رقم

دامن هر صفحه را، باغ ارم داشتن

دست خوش مو سوی، حربهٔ دریا شکاف

سرخط خصم قوی، رو به عدم داشتن

از هنر مانوی، غازه به ارژنگ دِه

بر اثر عیسوی، معجز دم داشتن

لیلی معنیِّ بکر، لفظ سیه خانه اش

خامهٔ مجنون صفت، طوف خِیم داشتن

کلک مرا می رسد، در ره رامشگری

نغمه به قانون زدن، ساز نِغم داشتن

باج به کلکم دهد، خطهٔ دانشوری

تاج به فرقم نهد، فوج حکم داشتن

رسم بیان من است، دل به نمک پروری

کار زبان من است تیغ دو دم داشتن

از سخن آراستن، مجلس دانشوری

جام مصفّا زدن، مجلس جم داشتن

بر فلک سروری، می رسد، انصاف ده

یک تنه خورشید من، چتر و علم داشتن

شد سخنم کیمیا، چاره نباشد مرا

از دل گرم و نفس، آتش و دم داشتن

جاهل و دانا برد، از سخنم لذتی

نُزل فقیر و غنی، خوان نِعم داشتن

عزت مردانه را ، عادت خود کرده است

نغمهٔ شادی زدن، پردهٔ غم داشتن

جرعهٔ خون جگر، خوردن و در ساختن

چهرهٔ کاهی ز غم، رشک بَقَم داشتن

همتم افسانه کرد، قاعدهٔ حاتمی

کیسه و دست تهی، بذل و کرم داشتن

مردمک دیده ام، خشک نماند ز دل

عادت دهقان بود، دانه به نم داشتن

ساحل آرام را، ناصیه سایت ...

ذوق دل انگیختن، موجهٔ یم داشتن

رهبر منزل شود، وحشت ازین خاکدان

راست به جنّت برد، جادهٔ رَم داشتن

کام وگلوی تو تر، شیر توکّل نکرد

کار تو از کودکی، خوردن و غم داشتن

حرص و طمع را شود بنده، که کنّاسی است

خالی و پر ساختن، فکر شکم داشتن

هیچ ندانسته ای، فایدهٔ فربهی

داده ای از ابلهی تن به ورم داشتن

یافته ای از خری، لذت تن پروری

فرض وجود تو شد، پاس عدم داشتن

چند دواند تو را مغز طمع پرورت؟

زحمت موران دهد، قوت سم داشتن!؟

نفس چه می پروری؟ فکر دل زار کن

راست نیاید به هم، گرگ و غنم داشتن

شهد و سم آمیختی، صاف ورع ریختی

بیهده معجون مکن، مدحت و ذم داشتن

گوش سخن ناشنو، صرفهٔ کارت نبود

چیست بگو حاصلت، جذر اَصَم داشتن؟

مزرع دنیا و دین، سوختی از ابلهی

تخم ستم کاشتن، ذوق نعم داشتن؟

سکهٔ قارون زند، چین به رخ انداختن

روح به سوهان دهد، چهره دژم داشتن

مالک دینار شو، حسرت درهم شکن

لکه پیسی بود، داغ درم داشتن

با مژهٔ اشکبار،کف به سخاوت برآر

ابر و گهر ریختن، دست و کرم داشتن

فخر تو از خاندان، لاف تو از استخوان

هیچکس آدم نشد، از اب و عم داشتن

کاسهٔ دریوزه گر، چشم لئیمان بود

گریه ز هرخاروخس، سودوسلم داشتن

مائدهٔ قسمت است، شهد و شرنگ جهان

کفر طریق رضا، لا و نعم داشتن

در نظر من بود، دولت دنیا و دین

رایت توفیق را، پیش قدم داشتن

آرزوی خاطر است، طوف حریم نجف

بوسه به خاکش زدن، کار اهم داشتن

از شرف دولت است، سجدهٔ آن آستان

فخر عرب یافتن، عز عجم داشتن

بر در خدّام او، رفتن و بستن کمر

وز قدم بندگی، رشک به هم داشتن

از اثر سطوتِ، خار بیابان او

دل به تن ناتوان، شیر اجم داشتن

حلقهٔ درگاه حق، در نظر عارفان

بر در تعظیم اوست، قامت خم داشتن

نقش پی زایرش، زیب جبین شرف

خاک ره عابرش، فخر قسم داشتن

فایدهٔ خدمتش، منزلتِ جاودان

لازمهٔ فرقتش، رنج و الم داشتن

ای شه مردان تویی، حامی و فریادرس

پیش تو می نالم از قسمت کم داشتن

دوری درگاه توست، از کمی قسمتم

سوخته جان و دلم، داغ ستم داشتن

خسته مرا هجرت ازکعبه آن آستان

کشته مرا حسرت از فوت نعم داشتن

بسته ره بازگشت چرخ به کویت مرا

باید ازین رهگذر، حسرت و غم داشتن

دهر به کامم نشد، چاره و تدبیر چیست؟

کار نسازد تمام، سعی اتم داشتن

ساقی کوثر تویی، تشنه لب فیض، من

غیر تو نتوان زکس، چشم کرم داشتن

بستن دل جز به تو، هست به چشم خرد

کعبه فرامش شدن، رو به صنم داشتن

کفر طریقت بود، در نظر راست بین

جای صمد در نگین، نقش صنم داشتن

حجت کوری بود، نزد شناسندگان

لعل و خزف ریزه را، همسر هم داشتن

گوش نشاید شنود، غیر ثنای تو را

گرچه نشاید چو گل، عیب صمم داشتن

از تو بلندی گرفت، مرتبهٔ سروری

بندگیت را سزد، فخر امم داشتن

دامن دل می کشد، شوق ثنا خوانیت

بایدم این غازه را، زیب رقم داشتن

بویی از اخلاص من، در همه جا می دهد

کلک ثناسنج را، غالیه دم داشتن

از خطر مدعی، داشته در ایمنی

دشت خیال مرا، صید حرم داشتن

از دم صدق و صفا، سینهٔ پاک مرا

می رسد اندر جهان، صبح دو دم داشتن

خامه چه سان افکند ، دست ثناگر که هست

فرض به ما و قلم، حرمت هم داشتن؟

بندهٔ دیرینه ام، تشنهٔ احسان تو

از تو قبول دعا، از مژه نم داشتن

پیر غلام توام، شأن خداوندی است

گوشهٔ چشم کرم، سوی خدم داشتن

خیز و برآور حزین، رخت ازین خاکدان

چند درین فتنه گه، قلب و قدم داشتن؟

هیچ نیاید چرا، عادت ازین بی بقا؟

خوار شدن از خسان، ملک قدم داشتن

موجهٔ دریا زند، تلخی کامت حزین

از قدحت دور باد شربت سم داشتن

ای نفس سوخته، صبح شبابت چه شد

تا به کجا می توان، پاس حرم داشتن؟

تنگی میدان شود، قیدکمیت قلم

کرد سخن مختصر، قافیه کم داشتن