بیمهری اگر چه بیوفا هم
جور از تو نکو بود جفا هم
بیگانه و آشنا ندانی
بیگانه کشی و آشنا هم
پیش که برم شکایت تو
کز خلق نترسی از خدا هم
بس تجربه کردهام ندارد
آه سحری اثر دعا هم
در وصل چو هجر سوزدم جان
از درد به جانم از دوا هم
ای گل که ز هر گلی فزون است
در حسن رخ تو در صفا هم
شد فصل بهار و بلبل و گل
در باغ به عشرتند با هم
با هم ستم است اگر نباشیم
چون بلبل و گل به باغ ما هم
جز هاتف بینوا در آن کوی
شاه آمد و شد کند، گدا هم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن شامل اشعاری است که به موضوعات عشق و بیوفایی میپردازد. شاعر از بیتوجهی و جفاهایی که از محبوبش میبیند، سخن میگوید و به تجارب گذشتهاش اشاره میکند. او از درد عشق و شکست در وصال مینالد و زیبایی محبوبش را در مقایسه با دیگر گلها توصیف میکند. همچنین به فصل بهار و خوشحالی بلبل و گل اشاره میکند و بر اهمیت بودن در کنار یکدیگر تأکید میکند. در نهایت، شاعر به این نکته میپردازد که حتی در دنیای چالشها و مشکلات، زیبایی و عشق میتواند ناامیدیها را فراموش کند.
هوش مصنوعی: اگرچه بیمحبتی و بیوفایی تو ظلم و جفاست، اما به نوعی رفتار تو هم نیکو به نظر میرسد.
هوش مصنوعی: نمیتوانی تشخیص بدهی که چه کسی بیگانه است و چه کسی آشنا؛ نه تنها در کشتن بیگانهها بلکه در مورد آشناها هم دچار مشکل هستی.
هوش مصنوعی: به چه کسی میتوانم از تو شکایت کنم وقتی که از مردم نمیترسی، حتی از خدا.
هوش مصنوعی: خیلی با تجربه شدهام و میدانم که آه سحرگاهی تأثیری در دعا ندارد.
هوش مصنوعی: وقتی که به محبوبم وصل شدم، مانند دوران جدایی از درد میسوزم؛ حتی دارویی که برای درد است، برای من دردآور شده است.
هوش مصنوعی: ای گل، تو که در زیبایی از هر گل دیگری برتری داری، در پاکی و صفا نیز درخشانی.
هوش مصنوعی: فصل بهار فرا رسیده و در باغ، بلبل و گل به خوشحالی و شادی در کنار هم هستند.
هوش مصنوعی: اگر ما کنار هم نباشیم، زندگیمان پر از مشکل و رنج خواهد بود، همانطور که بلبل و گل در باغ به یکدیگر نیاز دارند.
هوش مصنوعی: در آن محله، فقط صدای بیصاحب و بینوا شنیده میشود که به گوش میرسد، و حتی گدا هم در آنجا رفت و آمد میکند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای بیخبران ز درد و آهم
خیزید و رها کنید راهم
نه وصل تو می دهد پناهم
نه برخیزد غمت ز راهم
هر روز تو در جفا فزائی
هر لحظه من از غمت بکاهم
گرماه بدم کنون چو مورم
[...]
من عاشق آن رخ چو ماهم
گو زار مکش که بی گناهم
تاراج غمت شدم که فتنه
زد در شب گیسوی تو راهم
از شعله بسی گریخت پشمم
[...]
فریاد ز چشم روسیاهم
صد آه ز گریه و ز آهم
هر شب ز غم فراق چون شمع
تا چند بسوزم و بکاهم
از گریه هزار آب شستم
[...]
نه فقر بماند و غنا هم
نه حکم فنا و نه بقا هم
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.