گنجور

 
ناصر بخارایی

فریاد ز چشم روسیاهم

صد آه ز گریه و ز آهم

هر شب ز غم فراق چون شمع

تا چند بسوزم و بکاهم

از گریه هزار آب شستم

اسپید نشد رخ سیاهم

ازکینهٔ دشمنان چه نقصان

کز عصمت دوست در پناهم

هر کس ز تو بر امید چیزیست

من از تو به جز تو می‌نخواهم

از پیش خودم مران به خواری

گر چه تو گُلی و من گیاهم

ناصر به تو همچو تیر یکتاست

تا کی چو کمان کنی دوتاهم