لبم خموش ز آواز مدعا طلبی است
که مدعا طلبیدن ز یار بیادبی است
حکیم جام جم و آب خضر چون گوید
مراد جام زجاجی و بادهٔ عنبی است
نرنجم ار سخن تلخ گویدم که ز پی
شکرفشان لبش از خندههای زیر لبی است
شب از جفای تو مینالم و چو مینگرم
همان دعای تو با نالههای نیمه شبی است
به یک کرشمهٔ چشم فسونگر تو شود
یکی هلاک یکی زنده این چه بوالعجبی است
برد دل از همه کس نظم او که هاتف را
ملاحت عجمی و فصاحت عربی است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مدار صحبت ما بر حدیث زیر لبی است
که اهل هوش عوام اند و گفتگو عربی است
قبول خاطر معشوق شرط دیدار است
به حکم شوق تماشا مکن که بی ادبی است
نکاح دختر رز بود دوش با عرفی
[...]
ز یار لطف نهان خواستن فزون طلبی است
که دل زیاده برد خنده ای که زیر لبی است
به احتیاط سخن در حضور خوبان کن
که خوی سنگدلان آبگینه حلبی است
نمی کنند نظر عارفان به حسن مجاز
[...]
سئوال طلعت از آن حضرت ارچه بیادبی است
زبان خموش ولیکن دهان پر از عربی است
نهفته حق رخ و باطل به عشوه جلوهکنان
بسوخت عقل ز حیرت که این چه بوالعجبی است
ز شوق نور حضورش بسوخت دل آری
[...]
نظر به جوهر اصلی نه زشت مکتسبی است
که عیب زاده تصحیف باده عنبی است
فزود کام دل ما ز نا امیدی ما
فروغ گوهر عاشق زلال تشنه لبی است
شکست خاطر ما خانه زاد خاطر ماست
[...]
به شاخ زندگی ما نمی ز تشنه لبی است
تلاش چشمهٔ حیوان دلیل کم طلبی است
حدیث دل به که گویم چه راه بر گیرم
که آه بی اثر است و نگاه بی ادبی است
غزل به زمزمه خوان پرده پست تر گردان
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.