گنجور

حاشیه‌گذاری‌های تماشاگه راز

تماشاگه راز 🌐


تماشاگه راز در ‫۵ سال و ۴ ماه قبل، شنبه ۲۴ آذر ۱۳۹۷، ساعت ۰۷:۵۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۰:

شرح غزل شماره 240: ابر آذاری برآمد باد نوروزی وزید
معانی لغات غزل ( 240)
آذار:نام ماه ششم رومی معادل ماه مارس مسیحی و اواخر اسفند ماه
.ابرآذاری:ابر ماه اسفند.
وجه:پول نقد.
که می گویدرسید؟:چه کسیبا گفتن ( رسید) آن را تقبل کرده و به عهده می گیرد؟.
جلوه:تظاهر ، نمایش زیبایی ، حسن فروشی ، خود نمایی
.شرمسارکیسه:شرمندگی به سبب تهی بودن کیسه پول.
مفلسی: بی چیزی .
صعب: سخت.
می بایدکشید:بایستی تحمّل کرد .
قحط: سخت، کم یابی ، خشک سال ، بند آمدن باران ، نایابی.
قحط جود:نایابی بخشش.
صبح صادق:صبح صادق طلوع کرد.
با لبی: با یک لب.
از کریمی:از یک انسان کریم و بخشنده.
جامه دریدن:دست به افشا گری زدن، همگان را از حال خود خبر دار کردن.
دامنی گر چاک شد در عالم رندی چه باک: اگر در عالَمِ رندی و بد نامی دامنی چاک و سبب علنی شدن بدنامی و رسوایی ما شد باکی نیست .
جامهیی در نیکنامی نیز می بایددرید: جامه یی را هم باید در عالم نیکنامی بدریم و به نیکنامی مشهور شویم
!لطایف: جمع لطیفه، نکات باریک و کلمات تعریف نغز.
تطاول:تجاوز ، دراز دستی ، غارت ، ستمگری.
عدل سلطان: دادِ پادشاه.
شعرتر: شعر با مضمون تر وتازه ولطیف.
معانی ابیات غزل (240)
(1) ابربهاری پیدا شد و باد نوروزی وزیدن گرفت و برای می و مطرب به پول احتیاج دارم . چه کسی قبول پرداخت آن را می کند؟
(2) خوبروریان در حال جلوه گری و عرض اندام اند و من از کیسه خالی خود خجالت می کشم . کشیدن بار عشق و بی چیزی کار سختی است و چاره یی جز کشیدن آن را ندارم .
(3) کرم و جوانمردی قحط ونایاب شده و نبایستی با تقاضایی آبروی خود را از دست داد.و شراب و گل را بایستی با پول حاصل از فروش خرقه تهیه کرد .
(4) احتمال می دهم که به برکت بخت واقبال ، گره از کار من باز شود . زیرا شب پیشین در حالی که به درگاه خدا دعا می کردم چهره صبح صادق از افق نمودار می شد.
(5) گویی گل از وجود شخص کریم و بخشاینده یی در گوشه و کنار نشانه و اثری یافته که با یک لب و صدهزار خنده و دلشادی به باغ آمد .
(6) اگر درعالم رندی و بدنامی دامن آبرو چاک شد باکی نیست جامه یی را هم باید در عالم نیکنامی دریده و به نیکی مشهور شویم!
(7) چه کسی آن همه نکته وتعریفهای لطیفی که من از لبلعل تو گفتم گفته و کدام کسی این همه تجاوز و بیداد که من از سر زلف تو کشیدم کشیده و دیده است؟
(8) شیوه عدالت پادشاه اگر سبب دلجویی و احوالپرسی از آنان که در برابر جور عشق ، ستم دیده اند نشود ، عاشقان بی نوا و گوشه گیر باید فکر و خیال راحتی و آسایش را از سر بد در کنند .
(9) آگاهی ندارم که تیر کاری که عاشق را از پای در می آورد چه کسی بر دل حافظ زد . همینقدر می دانم که از شعر آبدارش که از دل برآمده بود خون می چکید .
شرح ابیات غزل (240)
وزن غزل: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فا علات
بحر غزل: رمل مثمن مقصور
*
کمال خجندی :زاهد باریک بین لبهای باریک تو دیدخواند اَللهَّم بارِک آن دم و بر وی دمید
*
خاقانی: چشم ما بر دوخت عشق و پرده ما بردید از درما چون در آمد دل ز روزن بر پرید
*
هنگام بازگشت حافظ از تبعید و ورود اوبه شیراز مقارن ایام بهار بوده و شاعر با کیسه خالی منتظر وصول مقرری گذشته خود است تا بتواند به مصرف گل و نبید برساند . این امر تازگی ندارد، تا اواخر قاجاریه و اوایل مشروطیت ، وظیفه ومقرری عاملان دیوانی و دولتی و سربازان هیچ موقع وضع مرتبی نداشته و همیشه با تأخیر همراه و غالباً به صورت حواله و آن هم با کسر تنزیل بوسیله عوامل و اشخاصی که امروزه به نام شر خر مشهورند همراه بوده است و ما مشاهده می کنیم که حافظ باز در این غزل که آن هم به هنگام بهار بهار سروده شده و به ظن قوی همان اولیه بهار پس از تبعید است از رسیدن وظیفه نومید شده و برای تحریم شاه شجاع ، بر همان روال و شیوه گذشته به طنز و ولطیفه و درشت گویی متوسل شده و در مطلع غزل خود فریاد برمی آورد که کیسه ام تهی است و پول می و مطرب و شاهدبازی را ندارم . چه کسی آن را تقبّل می کند؟ و این کاری است که لوطیان سر گذر برای تأمین هزینه خوشگذرانی خود انجام می داده و از متمکّنین خرج اعاشه و عیّاشیهای خود را به صورت باج سبیل می گرفتند. شاعر بلافاصلهدر بیت سوم پس از وارد آوردن این ضربه هولناک غیر مستقیم به شاه شجاه ، پا را فراتر نهاده و می فرماید : در این شهر نهال جوانمردی و کرامت خشکیده و بیش از این صلاح نیت که به این صورت لوطی مآبانه سبب هتک آبروی خود شوم وبهتر است که با فروشخرقه خود وجه باده و گل را به دست آورم و این اشارتی دیگر است به نا جوانمردی شاه شجاع، بنابراین مشاهده می شود که خواجه حافظ برای شاه شجاع هیچوقت مدّاح متملق و نوکر ووظیفه بگیر نبوده بلکه فردی مستقل و صاحب عقیده و شخصیت، به سبب منافع مشترک با شاه همکاری داشته و در احقاق حق خود از تندگویی و صراحت لهجه و طنزدریغ ندارد و این عظمت روح و شجاعت ذاتی او را می رساند.
شاعر در ابیات بعدی چنانکه همیشه، درشتی و نرمی را به هم در می آمیزد و نخست به عنوان عذر خواهی از خوانندگان غزلش از اینکه او خود رادر مطلع غزل به صورت رندان واقعی درآورده و دامن آبرو را چاک داده و خود را بدنام کرده است می گوید اگر این افشاگری رندانه سبب کسر شأن و بدنامی من شد، چاره یی نداشتم و سعی می کنم به موقوع خود، در راه حسن شهرت ونیکنامی جبران مافات کنم آنگاه در ابیات هفتم و هشتم روی سخن را به شاه شجاع برگردانیده و خطاب به او می گوید : این همه که من از تو تعریف کردم چه کس دیگری چنین کرد و این حد که من از دست تو عذاب کشیدم چه کسی دیگر کشید؟ و اگر بزرگواری و عدالت سلطان به فریاد مظلومانی چون من نرسد، گوشه گیران ودرویشان باید فاتحه آسایش زندگی خود را بخوانند .
شاعر در مقطع غزل از اینکه هنوز نتوانسته سبب کم توجهی شاه را پس از بازگشت به شیراز نسبت به خود دریابد دچار حیرت ودودلی است.
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی

 

تماشاگه راز در ‫۵ سال و ۴ ماه قبل، پنجشنبه ۲۲ آذر ۱۳۹۷، ساعت ۱۳:۴۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۹:

معانی لغات (239)
وظیفه:تکلیف ، مقررّی، مستمری، ادرار، وجه معاش ماهیانه یا سالیانه.
نبید:نبیذ،افکنده شدهو کنایه از شرابی است که از افکندن انگور ، در خُم و استحاله آن حاصل و پس از صاف کردن بدست می آید.
صفیر: بانگ و آواز مرغان، سوت.
بط شراب: ظرف شرابی که به صورت مرغابی می ساخته اند.
فغان فتاد به بلبل: بلبل به فغان و فریاد افتاد.
نقاب گل که کشید:روبنده گل را چه کسی کنار زد.
ذوق:چشیدن ، لذت و خوشی حاصل از چشیدن خوراک خوشمزه.
نگزید:گاز نزد ، به دندان نگزید ، زیر دندان مزّه نکرد.
طریق طلب:راه جستن مطلوب ، راه رسیدن به مقصود.
عارض: چهره.
گردعارض بستان: اطراف چهره باغ.
کرشمه:غمزه و ناز و دلربایی.
برگ:التفات ، پروا ، قصد.
مُرَقّع:خرقه یی که رُقعه رُقعه و وَصله وَصله به هم دوخته شده باشد.
جرعه:آن مقدار مایعی که یکبار و در یکدم نوشیده شود.
دلیل راه: راهنمایی.
خدای را مددی: محض رضای خدا کمکی.
معانی ابیات غزل(239)
(1) خبر خوشی رسید که بهار آمده و سبزه از خاک بَردمیده است اگر وجه مقررّی برسد به صرف خرید گلو شراب خواهد رسید . (2) آواز مرغان چمن به گوش رسید، ظرف شراب کجاست ؟ بلبل به نوا وفغان افتاد، چه کسی نقاب از چهره گل به کنار زده است؟ (3) آن کسی که سبب زنخدان زیبایی ر ازیر دندان مزّه نکرده است از خوردن میوه های بهشتی چه لذّتی می برد! (4) از دست غم ، شکوه و شکایت مکن که در راه جستن مطلوب آنکه رنجی نبرد به آسایش دست نیافت .
(5) اکنون که گرداگردِ چهرهِ باغ ، گلِ بنفشه مانندِ خطِّ سبزِ عذارِ دلدار سر برزده ، تو هم از روی ساقی زیبا گلبوسه یی بر گیر. (6) آنچنان ناز و ادای ساقی دل مرا ربوده که میل وهوس گفتگو با کسی دیگر را ندارم .
(7) من این خرقه وصله دار که از شراب ، چون
(8) ای دوست ، شگفتیهایِ راه عشق زیاد است . یکی از آنها شیر نر از پیش آهوی دشتِ عشق ، رمیده و فرار می کند .
(9) بدون راهنما، پا به سر کوی عشق مگذار که در این راه، کسی که با راهنماییحرکت نکند گم خواهد شد.
(10) ای راهنمایی که مرا به حرم محبوب می رسانی از برای خدا یاری ده که این صحرای عشقی که در پیش رو دارم آنچنان وسیع است که پایان آن پدیدار نیست .
(11) شراب را بنوش و جام طلایی آن را به حافظ ببخش به شادی اینکه پادشاه از بزرگواری خود از گناه صوفیان در گذشت.
شرح ابیات غزل(239)
وزن غزل : مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلات
بحر غزل: مجتث مثمن مخبون مقصور
*
کمال خجندی:چو یار ، زندگی اهل درد نپسندید چرا به قتل من خسته تیغ بر نکشید
*
این غزل پس از مراجعت از تبعید و رسیدن به شیراز سروده شده است ومی توان پنداشت که در اوایل روزهای بهاری بوده است.
شاعر آزاده و با اراده ای به جرم شراب خواری و بی توجهی به ظواهر شرع و صراحت لهجه ، کارش به تبعید می کشد، پس از دو سال و کسری تحمل شداید علی الظاهر بخشوده شده به شیراز بر می گردد و مانند بلبلی که به گل رسیده باشد به غزلسرایی می پردازدو باز در غزل خود همان حرفهایی را می زند که بر آن پای فشرده و به تبعید رفته و بر سر همان عقاید اولیه خویش در مطلع غزل می گوید:
بهار از راه رسیده وسبزه از زمین سر بر کشیده است و من اولین وظیفه یی که وصول کنم به صرف خرید گل و شراب خواهم ! زهد مردانگی و ثبات قدم !
سپس بَطِ شراب طلب می کند و به زاهد قشری همچنان گذشته کنایه می زند که گرفتم که این زاهد از کثرت عبادت و مراعات تقو ا به بهشت رفت . او از خوردن سیب بهشتی چه لذتی می برد. حال آنکه هر گز مزه سبب زنخدان دلبر زیبایی را در این دنیا در زیر دندان خود مزه نکرده است. شاعر در ابیات چهارم و پنجم خود را دلداری می دهد و می گوید از غم و غصه های آنچه گذشت شکایت مکن زیرا برای رسیدن به راحتی تحمل رنج الزاوم آور است و در عوض ، در این بهار سعی کن تا از گل وشراب و ساقی بره ببری .
شاعر در این زمان پنجاه سال از عمر او می گذرد و با اینکه حاصل نوشتجات عرفا را دریافته و با تفکر و تعمق چون عارفی آگاه راه عشق و اشراق را برگزیده، اما همچنان سوالهایزیادی دارد که به جواب آنها نرسیده و در این برهه از سال و زندگی ، دچار این وسوسه شده است که اگر من هم به هادی و رهبر و مرادی بصیر دست ارادت داده بودم آیا بهتر نبود ؟ به همین دلیل و این اندیشه است که در بعضی از غزلهای ثلث اخیر عمرش در یکی چند مورد به این مضمون بر می خوریم و این توصیه یی است ، نه دلیلی برای اینکه مراد خاصی را منظور داشته است. شاعر در بیت مقطع غزل از اینکه شاه شجاع از سر تقصیر او گذشته و او را بخشوده شادمان است.
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی

 

تماشاگه راز در ‫۵ سال و ۴ ماه قبل، پنجشنبه ۲۲ آذر ۱۳۹۷، ساعت ۰۹:۲۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۸:

جهان بر ابروی عید از هلال و سمه کشید هلال عید بر ابروی یار باید دید
جهان-مبتدا و کشید خبرش و باقی جمله متعلق بفعل کشید. ابروی عید، برای عید ابرو استعاره کرده. و وسمه بر ابرو. وسمه، راستغ است.

مصرع ثانی، برای شرط محذوف بشکل جواب واقع شده.

محصول بیت-جهان بر ابروی عید از هلال وسمه کشید. یعنی هلال عید هویدا گشت و دیده شد. پس هلال عید را در ابروی یار باید دید. یعنی بدل هلال عید ابروی یار را باید دید. مردم عادت دارند وقتی هلال ماه دیده شد باید به چیزی نگاه کنند. همین است که خواجه می‌فرماید، بمحض اینکه هلال عید دیده شد باید به ابروی یار نگاه کرد.

شکسته گشت چو پشت هلال قامت من  کمان ابروی یارم چو وسمه بازکشید در بعضی نسخ. بجای گشت، «کرد» واقع شده پس فاعلش کمان ابروی یار است.
محصول بیت-قامتم چون پشت هلال خمیده گشت. کمان ابروی یارم که به خودش وسمه کشید. مراد اینست ابروی یارم چون وسمه سیاه رنگ و کمانی است همین امر قامت مرا چون هلال دو تا کرده.
در زبان فارسی اسم مفعول با صیغه‌های «گشت و یا شد» ترکیب می‌شود.
چنانکه در این بیت «شکسته گشت» آمده. حاصل کلام مصرع ثانی کنایه است از کمان‌وش بودن و چون وسمه سیاه بودن ابروان یار.
مپوش روی و مشو در خط از تفرج خلق که خواند خط تو بر رو و ان یکاد و دمید در خط شدن-گاه در حجاب و گاه در اضطراب بکار می‌رود. در این بیت به معنای حجاب است.
که-حرف تعلیل، بر رو، در اصل: بر رویت بوده. به ضرورت وزن ضمیر خطاب حذف شده است.
مراد از «و ان یکاد» آیۀ و ان یکاد الذین کفروا می‌باشد که برای جلوگیری از چشم زخم می‌خوانند.
محصول بیت-رویت را مپوشان. یعنی برای جلوگیری مردم از تماشای رویت در حجاب مرو خلاصه محجوب مشو. زیرا خط تو آیۀ و ان یکاد خواند و به‌رویت فوت کرد. یعنی خطت سبز شده از این ببعد دیگر رویت را می‌پوشان که نظر نمی‌خوری. ما حصل بعد از این دیگر عشاق در تعریفت غلو نخواهند کرد چه رویت را بپوشانی و چه نپوشانی. در عبارت:
بر خط روی جانان. و ان یکاد خواندن و از عدم التفات مردم به رویش ایهام وجود دارد تأمل و تدبر.
مگر نسیم تنت صبح در چمن بگذشت که گل ببوی تو بر تن چو صبح جامه درید  -  مگر-به معنای کانه و نسیم در این بیت به معنای بوی خوش تجرید شده است.
نسیم تن-اضافه لامیه. صبح، از ظروف زمانیه است برای لفظ بگذشت که-حرف تعلیل. گل، مبتدا و درید خبر مبتدا و باقی جمله متعلق بخبر.
بر تن-بتقدیر بر تنش. جامه، مفعول مقدم فعل درید.
محصول بیت-کانه نسیم تنت هنگام صبح از چمن گذشت که گل بسبب بوی تو چون صبح بر تنش جامه چاک زد. مراد از چاک زدن گل و صبح، باز شدن آنهاست.
نبود چنگ و رباب و گل و نبیذ که بود گل وجود من آغشتۀ گلاب و نبید
گل وجود-اضافه بیانیه. آغشتن آغشتۀ گلاب، اضافه لامیه. مراد از نبید در اینجا باده است.
محصول بیت-چنگ و رباب و گل و نبید در دنیا نبود ولی من بودم، یعنی هنوز اینها بوجود نیامده بودند که گل وجود من به گلاب و نبید آغشته شده بود. یعنی طینت من در ازل با گلاب و باده مخمر شده است.
بیا که با تو بگویم غم و ملالت دل چرا که بی‌تو ندارم مجال گفت و شنید
بیا-خطاب به جانان است. چرا، اینجا ادات تعلیل است به معنای زیرا. که، حرف بیان.
محصول بیت-بیا که غم و غصۀ دل را به تو بگویم. زیرا تو که نباشی مجال گفت و شنید ندارم. یعنی اگر تو باشی می‌توانم غم و ملالت دل را تعریف کنم.
اما بی‌تو قادر نیستم حتی دهانم را باز کنم و سخن بگویم. زیرا هستی من به‌هستی تو بسته است.

بهای وصل تو گر جان بود خریدارم که جنس خوب مبصر بهر چه دید خرید

بهای وصل-اضافه لامیه. وصل تو، مصدر بمفعول خود اضافه شده. خریدارم، فعل مضارع متکلم وحده. که، حرف تعلیل. جنس خوب، اضافه بیانیه مراد از جنس قماش است.
مبصر-در بین تجار به کسی که در خریدوفروش اجناس خبره باشد و ارزش واقعی هر جنس را بداند مبصر گویند.

خرید، فعل ماضی، مفرد غایب به معنای ابتیاع کرد.

محصول بیت-اگر بهای وصل تو جان هم باشد من مشتریم. زیرا جنس و متاع خوب را مبصر بهر قیمتی باشد می‌خرد. وصل تو هم یک متاع گران‌بهاست که اگر جان باشد بهایش می‌خرم.

مریز آب سرشکم که بی‌تو دور از تو چو باد می‌شد و در خاک راه می‌غلطید می‌شد-یعنی می‌رفت. می‌غلطید. یعنی غلط می‌خورد و می‌رفت.
محصول بیت-اشک چشم مرا مریز. زیرا بی‌تو و دور از تو چون باد می‌رفت و در خاک راه غلط می‌خورد. یعنی همین‌که از تو دور می‌شود چون باد در خاک راه می‌غلطد.
جایز است در اینجا فعلهای: می‌شد و می‌غلطید به معنای ماضی خالص باشد.
یعنی رفت و غلطید. دور از تو. در این قبیل موارد معنای دعائی دارد. یعنی از تو بر کنار باشد چنانکه در زبان ترکی هم گویند: دور از حاضران.
کسی که در معنای مصرع ثانی گفته است: چون باد شد. معنا را بجا نیاورده است. رد شمعی چو ماه روی تو در شام زلف می‌دیدم شبم بروی تو روشن چو روز می‌گردید
ماه روی تو-اضافها لامیه و بیانیه. شام زلف، اضافه بیانیه. بروی، با حرف سبب فعلهای می‌گردید و می‌دیدم، جایز است حکایت حال ماضی باشند.
محصول بیت-وقتی که ماه روی ترا در شام زلفت می‌دیدم یا دیدم. بواسطۀ روی تو شب برایم چون روز روشن می‌گشت یا گشت. یعنی با دیدن خورشید رویت شبم چون روز روشن شد.
بلب رسید مرا جان و برنیامد کام بسررسید امیدم طلب بسر نرسید
مرا-یعنی مال من. برنیامد. یعنی حاصل نشد. کام فاعل برنیامد. بسررسید یعنی بحد و غایت رسید.
محصول بیت-جانم بلبم رسید اما مراد حاصل نشد. و امیدم بسررسید.
یعنی به نهایت رسید اما طلبم به غایت نرسید. یعنی امیدم تمام شد اما طلبم به پایان نرسید.
مراد اینست که برای طلب وصال جانان حد و پایان نیست.
ز شوق روی تو حافظ نوشت حرفی چند بخوان بنظمش و در گوش کن چو مروارید
شوق روی تو-اضافها لامیه است. حرفی، یا حرف وحدت. بنظمش، شین ضمیر راجع «بحرفی چند» . مروارید را به ترکی اینجو گویند.
محصول بیت-از شوق روی تو حافظ چند حرف نوشت. حالا آن حرفهای منظوم را بخوان و چون مروارید در گوشت کن. یعنی از نظم حافظ چون مروارید در گوش کن.
شرح سودی بر حافظ

 

تماشاگه راز در ‫۵ سال و ۴ ماه قبل، پنجشنبه ۱۵ آذر ۱۳۹۷، ساعت ۱۱:۱۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۷:

معانی لغات غزل (237)
زدلبرآمدم:از دل برآمدم ، از عهده دل برآمدم ، جلوی تندرویهای دل را گرفتم.
کار نمی آید:کار به نتیجه نمی رسد. کار به انجام نرسیده و عملی نمی شود
.زخود برون شدم: از خانه خود بیرون شدم ، خانه را خالی کردم .
درین خیال به سر شد:عمر گرانمایه در این خیال سپری شد.
بَسَم:از بس مرا
به بخت من:من به خاطر بخت من ، به خاطر بخت نامساعد من.
معانی ابیات غزل: (237)
(1) جلوی زیاده خواهی های دل را گرفتم ولی کار به نتیجه نمی رسد . از خانه دل خود بیرون شدم اما یار در آن پا نمی نهد . (2) عمر عزیز در این خیال به سر آمد که زمان فتنه انگیزی زلف سیاه تو روزی به پایان خواهد رسید اما هنوز می بینم که این فتنه به پایان نمی رسد. (3) بسیار از دل خود گفتنی های دارم که با نسیم سحر در میان گذارم ، اما از بخت بد من امشب سحر نمی شود! (4) افسوس که عمر و مال در راه دوست فدا نکردیم دریغا که در راه عشق اینقدر فداکاری از دست ما ساخته نیست . (5) هیچ وقت تیر ناله های سحری من به خطا نمی رفت. نمی دانم چه شده که اکنون یکی از آنها هم به هدف اجابت نمی رسد. (6) از بس دل بیمناک حافظ از همه کس رمیده شده ، اکنون هم که در حلقه زلف تو پای بند است از آن بند بیرون نمی آید.
شرح ابیات غزل(237)
وزن غزل : مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن بحر غزل: مجتث مثمن مخبون اصلم
*
همانطور که در شرح غزل 236 پیش از این گفته شد و چه بسا که با ساختن و پرداختن ابیات این دوغزل ومضامین متناسب با قافیه، قصد شاعر براین بوده استکه از انتخاب ابیات سروده شده، یک غزل بیافریند . کاری که بعدها حافظ پژوهان در این ایام کرده اند اما واقعیت امر این است که ابیات این دوغزل در دونسخه در دستها باقی مانده و بعدها در نسخ مختلف ثبت شده است. وجود ابیات و مصراعهای مشترک در بعضی از ضبطها در گذشته هم به همین سبب است شاعر مضمون بیت:
خلوت دل نیست جای صحبت اغیار دیو چو بیرون رود فرشته در آید
را به هنگام سرودن مطلع این غزل در جلوی چشم مجسم داشته و بیت نخست غزل را سروده است یعنی خود را غیر به حساب اورده و از خانه دل بیرون رفته معذلک یاراو به درون نیامده است.
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی

 

تماشاگه راز در ‫۵ سال و ۴ ماه قبل، چهارشنبه ۱۴ آذر ۱۳۹۷، ساعت ۱۳:۴۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۶:

معانی لغات غزل (236)
طایر قدسی : پرنده عاالم پاک بالا ، پرنده عرشی ، کنایه از شاه شجاع.
پیرانه سر: سَرِ پیری .
برق: درخشش ، فروغ . برقِ دولت:فروغ ستاره بخت واقبال.
شخص: پیکر ، تن ، کالبد و جودی انسان . نثار:ریختن و پاشیدن زرو و گوهر به پای عروس ، ریختن و پراکندن زرو سکّه بر سر عروس ، شا باش کردن ، افشاندن مسکوک یا نقل ونبات .
کوس:طبل ، دُهُل ، نقّاره .
کوس نودولتی: نواختن دُهُل و طبل به هنگام استقرار دولت جدید بر پشت بام دار الحکومه به منظور با خبر شدن مردم از این واقعه .
غلغل چنگ: صدای چنگ ، صدای بم و همهمه مانند چنگ .
شکر خواب صبوح: خواب شیرین بامدادای .
آرزومند رخ شاه چو ماهم: آرزوی دیدارِ رویِ چو ماه شاه را دارم .
معانی ابیات غزل (236)
(1) اگر یکبار دیگر آن پرنده عرشی صفت بر من وارد شود ، در این سر پیری عمر ، از دست رفته ام دوباره به من بر می گردد .(2) از این اشک چون باران چشمداشت دارم که برق سعادتی که از جلو دیدگانم رفته است دوباره ( در آسمان اقبال جهش کرده ) وبه چشم بخورد. (3) از خدا می خواهم که آن کسی که خاک زیر پایش به منزله تاج سر من بود بار دیگر به سر من باز گردد. (4) به دنبال محبوب خود خواهم شتافت و اگر من شخصاً به نزد یاران عزیز برنگردم خبر( جان سپردن) من به آنها خواهد رسید. (5) اگر گوهر جان خود را به زیر پای یار عزیز نریخته و نثار مقدم او نکنم ، این جواهر جان دیگر به چه درد من خواهد خورد. (6) اگر در یابم که ماه تازه سفر کرده من می گردد از پشت بام خوشبختی تقّاره دولت جدیدرا به صدا در خواهم آورد.(7) صدای غلغل نواختن چنگ و خواب شیرین بامدادی مانع کار است و گرنه اگر آه و ناله سحر من به گوش او برسد یقیناً باز خواهد گشت . (8) حافظ از آرزوی دیدار وی چون ماه شام را دارم . همتی کن تا به سلامت به خانه من باز گردد.
شرح ابیات غزل (236)
وزن غزل: فاعلاتن فعلاتن فع لن
بحر غزل: رمل مثمن مخبون اصلم
*
عماد فقیه : اگر آن طایر فرخنده لقا باز آید جان علوی به تن سفلی ما باز آید
*
این غزل نیز همانند غزل 225 در فاصله 765-767 یعنی در فاصله زمانی که شاه شجاع از حکومت به دور و شاه محمود بر شیراز حکومت می کرد و در اشتیاق بازگشت مجدد او سروده شده است .
و همه ابیات حکایت از شوق وافر شاعر به مراجعت و رسیدن دوباره شاه شجاع به سلطنت می کند. شاعر در بیت دوم اشک خود را به مانند باران تصور کرده و از این باران انتظار جهش برق دولت، در فضای ابر آلود دوری از دیار شاه را دارد . اینکه در بیت چهارم می گوید خیال دارد به دنبالش بروم و اگر هم باز نگشتم یاران خواهندفهمید که من در راه دیدار او فداکاری کردم بدین سبب است که شاه شجاع پس از ترک شیراز و در خلال مدتی که در کار تدارک حمله مجدد به شیراز بود یا حافظ مکاتبه و مراوده داشته و از او می خواهد که به او بپیوندد و حافظ از این کار طفره می رود و این موضوع تا حدی سبب دلگیر سی شاه شجاع شده و حافظ تلویحاً در غزلی دیگر از این عمل اظهار پشیمانی می کند. اینک در این غزل لفظاً و لساناً جبران مافات را کرده و می گوید حال چنین خیالی را دارم که به او بپیوندم
نواختن کوس و نقاره نو دولتی از قدیم الایام مرسوم بوده و به هنگام ورود حکمران یا شاه به دارالحکومه بر بالای بام عمارت حکومتی به منظور آگاهی عموم نواخته می شده وامروزه به جای آن پرچم مخصوص را بر فراز کاخ پادشاهان به اهتزاز در می آوردند . همچنین در رؤیت ماه رمضان و شوال وبه هنگام اذان صبح و غروب ایام رمضان در سابق ، در شهر ها نقاره نواخته می شد.
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی

 

تماشاگه راز در ‫۵ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۱۲ آذر ۱۳۹۷، ساعت ۱۵:۰۰ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱ - سرآغاز:

آیا از خود پرسیده اید چرا مثنوی و دیوان شمس مانند دیوان سایر شعرا با بسم الله و نیایش خداوند و نعت رسول و خلفا آغاز نمی شود ؟ اگر جواب صحیح را بیابید با مولانا آشناتر خواهید شد.
ما با توایم و با تو نه‌ایم اینت بلعجب
در حلقه‌ایم با تو و چون حلقه بر دریم

 

تماشاگه راز در ‫۵ سال و ۵ ماه قبل، یکشنبه ۱۱ آذر ۱۳۹۷، ساعت ۰۶:۱۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۵:

معانی لغات (235 )
خجسته : مبار ک
زهی خجسته زمانی : خوشا وقت مبارکی .
غمزدگان : اندوه گینان .
غمگسار : آنچه غم را بزداید ، دوست .
خیل : گروه سپاهیان ، قبیله ، دوست .
اَبلَق : سیاه و سفید ، اسب سیاه و سفید .
اَبلقِ چشم : چشم ابلق ، چشم سیاه وسفید .
خدنگ: تیر
همی پردر دل : دل حیوان شکاری در تب وتاب افتد .
خَم : انحنا.
زلفین : زلفهای ، زلفهای دو طرف صورت .
به بوی : به امیّد.
نقش بند: نقاش ، صورتگر ، آنکه به خالکوبی نقشهای مختلف بر روی دست و بازونقش طرح می کند ، آنکه با حنا بر روی کف ددست و پا نقش رنگین درست می کند، طرّاح نقش پارچه در بافندگی ، آرایشگر .
نقش بند قضا: صورتگر تقدیر .
نگار : نقشی که با حنا بر دست و پا کنند ، کنایه از معشوق زیبا روی .
معانی ابیات غزل (235)
(1) خوشا وقت مبارکی که یار بر گشته وغمخوارانه واندوهگین ان را به آرزوی خود برساند .
(2) اسب سیاو سفید چشم را پیشاپیش لشکر خیالش در انتظار نگهداشته ام به امید اینکه آن چابک سوار برگشته و بر آن نشیند ( قدم بر چشم مانهد)
(3) دل حیوان شکاری ، چشم به راته تیر (آن شهسوار) و در تب وتاب و تپش و به این امید است که او به قصد شکار کردنش باز گردد. .
(4) اگر سر من به مانند گوی در انحنای چوگان او قرار نگیرد، دیگر از سر ، سخنی به میان نمی آورم و این سر دیگر به چهدرد ی می خورد .
(5) چون گرد راه بر سر راهش به انتظار و به این آرزو نشسته ام که به این رهگذار بر گردد . ( تا به دنبالش بیفتم) .
(6) دلی که با سر زلفهای او عهد وپیمان اقامت بسته تصور مکن که دیگر ،آن دل به قرارا وآرامشی دستیابد.
(7) به امیّد این که بار دیگر فصل بهار باز آید ، بلبل ها از دست مادی و زمستان رنج ها کشیدند .
(1) حافظ، از آن نقاش قضا امید آن هست که به مانند نقش سرویی که بر روی دست می کشند آن نگار را به دست من بر ساند
شرح ابیات غزل ( 235)
وزن غزل : مفاعلن فعلاتن مفاعلن فع لن
بحر غزل : مجتث مثمن مخبون اصلم
*
خواجو کرمانی:به چشم رفته ما گر به صلح بازآید سـعادت ابـدی از درم فـراز آید
*
این غزل در زمان تسلط شاه محمود بر شیراز یعنی بین سالهای 765 – 767 به انگیزه وامید بازگشت شاه شجاع سروده شده است. و از فحوای کلام چنین بر می آید که حافظ کمال امیدواری و اطمینان به باز گشت پیروز مندانه او را داشته و هر آن در انتظار فتح شیراز به دست او بوده است. سابق بر این شخصیّت بزرگی اگر از مسافرت بر می گشت اهل بیت ودوستان او تا پشت دروازده شهر به استقبال او رفته واسب را و مرکب سواری او را آراسته در کنار جاده، در انتظار می ایستاد اند تا آن مسافر عزیز رسیده وبرآن سوار شود و به خانه خود باز گردد.بدین سبب حافظ چشم خود را به اسب سیاه وسفید تشبیه و می گوید این دیده را پیشاپیش لشکر خیالش که به استقبال او صف کشیده نگهداشته ام تا آن شهسوار برگشته و قدم بر دیدگانم یعنی اسب سیاه وسفید بگذارد.
شاعر در ابیات بعدی حالت چشم انتظاری خود را در مضامین مختلف بازگو کرده ودر مقطع کلام از خود نقش بند و دست وسر و نگار در بیتی یاد می کند که این کلمات باهم ارتباط دارند .
1- ما می دانیمشیراز مرکز سرو ناز است و سرو ناز در کمال آراستگی همیشه در ثلث انتهای بالای آن یک شاخه از مخروط برگها سر بیرون کرده و به نام دست سرو موسوم است .
2- همچنین می دانیم جماعتی از کولی ها کارشان حجامت وخالکوبی و نقش بندی بر روی دست وپا ی متقاضیان بوده به این نحوکه بوسیله خالکوبی یا با حنای خیس شده تصویر درخت و گل و حیوانات بر روی دست نوجوانان رقم می زده و از جمله نقش سر وناز را بر وی د ستها می کشیده اند .
به این ملاحظات حافظ می فر ماید از نقش بند قضا وقدر چنین انتظار دارم که همانطور که نقش سرو به دستم می کشد، کاری کند که دست من هم مانند دست سر و به قد سرو شاه شجاع برسد. این ابیات از لحاظ مضمون وانتخاب کلمات کاملاً تحت تأ ثیر ابیات مثنوی خسرو وشیرین نظامی است و حافظ دقیقاً مضمامین نظامی را در آنجا که داستان بازگشتن شیرین را نزد خسرو می سرایددر پیش چشم خود داشته است . در آن داستان مادر شیرین برای باز آمدن شیرین ( گلگون ) اسب ویژه خود را همزاد اسب شبدیز) شیرین بود با قاصدی به پیشواز دختر خود می فرستد و حافظ این موضوع را در بیتی می گنجاند و می گوید به پیش خیل خیالش کشیدم ابلق چشم …. و همینطور کلمات نقشبند و سرو ونگار را از بیات مثنوی خسرو وشیرین در باز گشت شیرین انتخاب و برای آن مضمون آفریده است. و شعرای دیگر نیز مشابه این مضمون ساخته اند از جمله خواجو کر مانی می گوید :
از کلک نقشبند ازل بر بیاض چهر آن نقطه های خال چه زیبا چکیده اند
در پایان مضمون بیت چهارم این غزل را سعدی در بیت زیر چنین سروده است و.
سر که نه در راه عزیزان بود بار گرانی است کشیدن به دوش
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی

 

تماشاگه راز در ‫۵ سال و ۵ ماه قبل، شنبه ۳ آذر ۱۳۹۷، ساعت ۰۶:۴۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۴:

حواله در بیت 5 یاد آور آیات منعدد قرانی با مفهوم هدایت الهی است مانند
وَاللَّهُ یَهْدِی مَنْ یَشَاءُ إِلَی صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ
در غزلی دیگر می فرماید :
زاهد ار راه به رندی نبرد معذور است
عشق کاریست که موقوف هدایت باشد

 

تماشاگه راز در ‫۵ سال و ۵ ماه قبل، شنبه ۳ آذر ۱۳۹۷، ساعت ۰۶:۴۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۴:

حواله در بیت 5 یاد آور آیات منعدد قرانی با مفهوم هدایت الهی است مانند
وَاللَّهُ یَهْدِی مَنْ یَشَاءُ إِلَی صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ

 

تماشاگه راز در ‫۵ سال و ۵ ماه قبل، شنبه ۳ آذر ۱۳۹۷، ساعت ۰۵:۲۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۴:

در غزلی دیگر می فرماید :
خورشید می ز مشرق ساغر طلوع کرد گر برگ عیش می‌طلبی ترک خواب کن

 

تماشاگه راز در ‫۵ سال و ۵ ماه قبل، شنبه ۳ آذر ۱۳۹۷، ساعت ۰۵:۰۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۴:

معانی لغات غزل(234)
آفتاب می: ( اضافه تشبیهی ) می بهآفتاب یعنی درخشندگی قرص خورشید تشبیه شده است.
مشرق: محل سر بر کشیدن خورشید ونمودار شدنآن در طلوع.
مشرق پیاله: محل لب پیاله که چون از شراب پر شود تابش نور سطح شراب از لبه پیاله نمودار می شود.
باغ عارض: باغ چهره ساقی، گونه های ساقی.
نسیم:بادملایم صبحگاهان که از جانب شمال می وزد .
در سر گل:برروی سَرِ گُل.
کُلاله:زلف مجعّد، موی پیچیده، کاکل، مجموعه میله ها و پرچموسط گل که به صورت درهم پیچیده به هنگام شکفتن آن نمودار است، کاکل سنبل
.شَمّه: اندک ، مختصر.
به صد رساله برآید: درصد جزوه بگنجد.
گردخون: سفره گرد گسترده ، سینی و مجمعه گرد غذا.
نگون: وارون.
غصّه: در ادب عربی به معنای گلوگیر، گیر کردن لقمه در گلو ودر ادب فارسی گیر. کردن باد غم در گلو و مالاً به معنای غم به کار می رود.
نواله: لقمه خوراکی از پشی امده شده برای انسان یا حیوان.
کام هزار ساله: آرزوی هزار ساله ، کنایه از عمر هزار ساله نوح نبی.
بلا بگردد: بلاد دور شود .
کالبد:پیکر.
معانی ابیات غزل(234)
(1) بدان هنگام که پیاله از شراب لبالب شده و در خشش آفتاب مانند باده نمودار گردد، در باغ چهره ساقی سبب شکفتن لاله شده و از بازتاب آن درخشش بر گونه او گویی هزار لاله سر برآورده است.(2)بدان هنگام بوی زلف پر چین دلدار در چمن بپیچید ، باد صبا کاکل سنبل را بر سر گل سنبل درهم خواهد شکست ( تا دیگر ادعای عطرافشانی نکند). (3) حکایت شب فراق از آن رویداد هایی نیست که مختصری از آن را بتوان در صد جزوه گنجانیده و شرح داده.(4) ازاین سفره گرد وارونه فلک ، نمی توان چنین انتظار داشت که بدون رنج و مشقت صد غصه گلوگیر ، یک لقمه روزی ، نصیب و بهره ما شود. (5) امکان ندارد که با سعی و کوشش خود به گوهر مقصود دسترسی پیدا شود و این خیال خام است که بدون اراده و مشیت الهی ای کار عملی گردد. (6) اگر مانند نوح پیامبر در برابر غصه و مشکلات طوفان شکیبا باشی ، بلا رفع شده و آرزوهای هزار ساله برآورده می شود. (7) آنگاه که بوی خوش زلف تو بر تربت حافظ بوزد ، از پیکر خاک شده او صد هزار گل لاله سر بر خواهد کشید.
شرح ابیات غزل: (234)
وزن غزل: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلاتن بحر غزل: مجتث مثمن مخبون
*
در شرح مختصر غزل151 صفحة 864 گفته شد که این غزل را به مناسبت اشاره حافظ به ظلّ ممدود خم زلف ممدوح شاه شیخ ابواسحاق منتسب می دانند.اینک مشاهده می شود که بین آن غزل و این غزل مورد شرح وجه تشابهاتی موجود است . حافظ در دوری شاه ابواسحاق متواری در آن غزل می فرماید :
من چواز خاک لحد لاله صفت برخیزم داغ سودای توام سر سویدا باشد
و در این غزل می گوید :
نسیم زلف تو گر بگذرد به تربت حافظ زخاک کالبدش صد هزار لاله برآید
و یا در غزل 151 می فرماید ظلّ ممدودخم زلف توام بر سر باد و در اینجا باز از آن زلف صحبت به میان آمده می گوید : نسیم در سر گل بشکند کلاله سنبل – چو از میان چمن بوی آن کلاله برآید و این نزدیکی مضامین واشاره به زلف بلند که از ویژگیهای ابواسحاق اینجو بود می رساند که هر دو غزل در زمان دوری ومتواری شدن شاه ابواسحاق سروده شده و از فحوای کلام هر دو غزل برمی آید که حافظ چندان امیدی به بازگشت اوندارد ، لیکن از ایام خوش دوره او در زمان امیر مبارزالدین یاد می کند و ناله سر می دهد .
شاعر در این غزل از گرد خوان فلک نام می برد. مامی دانیم که خوان به معنای طبق و خوانچه به معنای طبقچه است و آن عبارتست از یک ظرف مسطح چوبی مستطیل و سبک که اطراف آن چند سانتیمتر لبه برجسته داشته از جایی به جای دیگر حمل می کنند. و تا امروز هم در عروسیها این خوانچه مرسوم ومتداول است نوعی دیگر از خوان و خوانچه هم به صورت گرد و به همان شکل از مس ساخته می شده که به آن سینی می گویند و مقصودشاعر سینی خوراکی و راونه فلک است که تلویحاً می خواهد مفاد این بیت را بازگوکند:
جز زهر ندارد در نواله گردون به شکل گردِ خوان است
شاعر در بیت پنجم بر عقیده جبری بودن خودو اینکه سرنوشت هر کسی از پیش در روز ازل تعیین شده است تکیه فکری دارد. فی الجمله از ایهام این بیت و بیت ششم چنین بر می آید که سرنوشت ابواسحاق این بود و با سعی خود نمی توانست آن را عوض کند و در حال حاضر هم صبر ایوب و نوح نبی شاید چاره گشای کار باشد که باز می بینیم شاعر مقدرّات را حاکم بر سرنوشت می داند . مفاد بیت مقطع دلالت بر این دارد که تاحافظ زنده است دیگر امیدی به بازگشت اوبه قدرت دارد .
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی

 

تماشاگه راز در ‫۵ سال و ۵ ماه قبل، جمعه ۲ آذر ۱۳۹۷، ساعت ۱۶:۱۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸:

بیت آخر کشتی نوح می تواند اشاره به شراب باشد که در ابیات قبل آمده است :
مضمون مشابه در بیت زیر از حافظ آمده است
اگر نه عقل به مستی فروکشد لنگر
چگونه کشتی از این ورطه بلا ببرد

 

تماشاگه راز در ‫۵ سال و ۵ ماه قبل، جمعه ۲ آذر ۱۳۹۷، ساعت ۱۵:۵۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸:

دختر رَز: بنت العنب، شرابی که از انگور حاصل گردد، دانه ی انگور
رز یعنی انگور

برسان بندگی دختر رز، گو به درآی که دم و همت ما کرد ز بند آزادت
چه شود گر من و تو چند قدح باده خوریم باده از خون رزان است نه از خون شماست
جمال دختر رز نور چشم ماست مگر که در نقاب زجاجی و پرده عنبیست
امام خواجه که بودش سر نماز دراز به خون دختر رز خرقه را قصارت کرد
دوستان دختر رز توبه ز مستوری کرد شد سوی محتسب و کار به دستوری کرد
نامه تعزیت دختر رز بنویسید تا همه مغبچگان زلف دوتا بگشایند
به نیمشب اگرت آفتاب می‌باید ز روی دختر گلچهر رز نقاب انداز
فریب دختر رز طرفه می‌زند ره عقل مباد تا به قیامت خراب طارم تاک
عروسی بس خوشی ای دختر رز ولی گه گه سزاوار طلاقی

 

تماشاگه راز در ‫۵ سال و ۵ ماه قبل، جمعه ۲ آذر ۱۳۹۷، ساعت ۱۵:۴۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸:

معانی لغات غزل
مبارک بادت: مبارکت باد.
مواعید: جمع موعود – چیزهایی که وعده شده.
مَرَواد: (الف حرف ندا) خدا کند که نرود.
حریف: هم پیشه، همکار، هم قطار، طرف مقابل در بازیهای دو طَرَفه.
دل می دادت؟: آیا دلت راضی می شد؟ دلت اجازه می داد؟
دختر رز: بنت العنب، کنایه از شراب است.
بندگی: خدمتگزاری.
دَم: نَفَس (و دَم به عربی به معنای خون).
همّت: اراده، عزم و در نزد صوفیه توجّه قلب و قصد سالک برای رسیدن به کمال.
قَدَم: گام.
مَقدَم: قَدَمگاه، جای پا.
تاراج: چپاول، یغما کردن، غارت کردن.
تاراج خزان: غارت خزان، کنایه از برگ ریزان خزان.
رخنه: شکاف دیوار، سوراخ و شکاف در هر چیز.
رخنه نیافت: شکاف بر نداشت، ویران نشد.
تفرقه: پراکندگی، از هم جدا شدن، جداجدا کردن چیزی.
طالع: برآینده، طلوع کننده، بخت و اقبال، پیشانی، شانس.
نامور: نام آور.
طالع نامور: سرنوشت نیک.
دولت: امکانات، ثروت و مکنت، نیک بختی.
دولت مادرزاد: قدرت و امکانات سرشتی.
معانی ابیات غزل
(1)ای ساقی! فرا رسیدن عید به تو مبارک باد. به امّید اینکه وعده هایی که داده بودی فراموشت نشده باشد.
(2)در شگفتم که آیا در این مدّتِ دوری و فراق دلت راضی می شد که چنین از دوستان دل برگیری.
(3)(ای باد صبا) مراسم خدمتگزاری ما را به شراب ابلاغ کرده بگو که از طینت پاک و همّت و اراده ما بود که تو از زندانِ خُم رهایی یافتی. حالیا آشکارا بیرون آی …
(4)… (که) شادی اهل مجلس وابسته به قدوم توست (و) هر دلی که شادی ترا نخواهد قرین غم و اندوه باد.
(5)سپاس خدای را که دست غارتگر خزان خللی در گلزار پر گل و سبزه تو پدید نیاورد.
(6)چشم بد از تو دور که در اثر بخت و اقبال بلند و امکانات جبلّیِ تو، از پراکندگی و جدایی رهایی یافتی.
(7)حافظ مبادا امکانات این کشتی نوح را از دست بدهی وگرنه طوفانِ رویدادها تو را از بین خواهد برد.
شرح ابیات غزل
وزن غزل: فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فع لن
بحر غزل: رمل مثمّن مخبون اصلم
*
1-این غزل در روزهای اول ماه محرّم سال 768 هجری یعنی در ایّام ورود مجدّد شاه شجاع به شیراز، پس از شکست فاحشی که به برادر خود داد، توسط حافظ سروده شده و تبریک عید در بیت اوّل مربوط به روز اوّل ماه محرّم سال 768 هجری است که روز اوّل سال عربی و مقارن با این رویداد می باشد و از مفاد مصراع دوم بیت اوّل چنین بر می آید که در تمام مدّتی که شاه شجاع دور از پایتخت خود شیراز مشغول تدارک حمله مجدّد خود بوده است به وسیله مکاتبه، با حافظ در ارتباط و تماس و وعده هایی به شاعر داده بوده است.
2-در بیت دوم تعارفی دل پسند و زیباست که علی رغم واقعیّت تلخ اتّفاق افتاده و دور بودنِ اجباریِ شاه شجاع از شیراز، حافظ در مقام تجاهل العارف برآمده چنین وانمود می کند که تو هر وقت و هر زمان اراده می کردی می توانستی شیراز را فتح کرده و مراجعت کنی و خودت آن را به تعویق می انداختی و در این مدّت چه طور دلت راضی می شد که دوری دوستان و هم قطاران را تحمّل نمایی!
3-در بیت سوم حافظ می گوید ای باد صبا سلام مرا خدمت شاه شجاع رسانیده و به او بگو از برکت نَفَسِ گرم و همکاریها و پشت کار ما بود که از مخمصه خلاصی یافتی و شاعر می خواهد به شاه شجاع بفهماند که بعد از تعارف، واقعیّت امر این است. در نظر داشته باش.
4-در بیت چهارم اضافه می کند که ورود تو به شیراز سبب خوشحالی و مسرّت اکثریت مردم می شود و آن عدّه قلیلی هم که با برادرت همراه و با تو دشمنند بگذار دلشان از غم بترکد.
5-در بیت پنجم شاعر از اینکه در کیفیّت لشکر و احوال خانواده سلطنتی و وضعیت امور مادّی شاه شجاع خللی وارد نشده اظهار مسرّت می کند.
6-در بیت ششم مجدداً از مراجعت شاه شجاع اظهار خوشحالی نموده و تهوّر و پایمردی و پافشاری او را تا دستیابی به فتح می ستاید.
7-و بالاخره در بیت مقطع مراتب همکاری و خدمتگزاری خود را ابلاغ می کند.
در شرح این غزل اقتضا دارد به دو نکته مهمّ که در ساختار غزلهای حافظ مشاهده می شود اشاره شود:
1-بسیاری از حافظ پژوهان اعتقاد چندانی به ذو وجهین بودن غزلهای حافظ نداشته و آنها را صِرفاً غزلهایی عاشقانه یا عرفانی به حساب می آوردند و برای ابیات کلیّه غزلها معنانی مستقل در نظر گرفته و تعبیرات یا مفاهیم نهفته در بطن غزل را امری پندارگونه ناشی از تخیّلات پاره یی از شارحین می دانند. چنین نیست و به عنوان مثال چنانچه در همین غزل (18) دقّت شود مشاهده می شود که روی سخن شاعر در مطلع شروع کلام با ساقی است و در بیت دوم که دنباله مطلب بیت اوّل است شاعر با ساقی مشغول عرض تبریک و تعارف است و در بیت سوم و چهارم شاعر خطاب به همان ساقی می گوید که ای ساقی سلام مرا به شراب برسان و به او بگو حال که از زندان خم بیرون آمده یی ما مجلسیان مقدمت را گرامی می داریم. حال باید ببینیم بیت پنجم چه معنا می دهد و ضمیر آن به چه کسی بر می گردد؟ چرا شاعر در بیت پنجم مطلب معترضه یی را پیش می کشد و می گوید که شکر خدای را که به بوستان سمن و گل و شمشاد تو آسیبی نرسیده است. مگر ساقی یا شراب باغچه و گل و شمشاد دارند که از باد خزان آسیب ببیند؟ در بیت ششم کار از اینهم بدتر می شود آنجا که می گوید خدای را شکر که از طالع نیکوی تو بود که از تفرقه به در آمدی. این مضامین و مطالب نه به ساقی می چسبد نه به شراب. پس ضمیر بیت پنجم و ششم به چه کسی بر می گردد؟ اگر به ساقی یا شراب که مطالب و مضامین وافی به مقصود نیستند و این پراکنده گویی ها چه معنی می دهد؟ به ناچار باید قبول کنیم که منظور شاعر از ساقی، ساقی میخانه نیست و این نام عاریتی است که در زیر پوشش آن شاعر با کسی طرف مکالمه است که مضامین بیت چهارم و پنجم هم به او مربوط شده رفع عیب می شود و این همان شاه شجاع است که شاعر با او مبارکباد کرده و مضامین ابیات بعدی نیز هر کدام دارای ایهامی است که همانطور که در شرح این ابیات گفته شده به او بر می گردد.
2-نکته دوم این است که با اندک دقّت در مفاد ابیات این غزل متوجّه می شویم که اگر شاعری بخواهد غزلی تعبیردار بگوید چاره یی ندارد که این ویژگی را قبول کند که صورت ظاهر غزلش در مکتب وقوع نباشد یعنی غزلهای او نمی تواند با موضوع واحدی شروع و در همان موضوع تا پایان غزل خاتمه پذیرد بلکه هر بیت باید درباره مطلب مستقلّی ساخته و پرداخته شود. از اینجا نتیجه می گیریم که این شیوه که حافظ در پیش گرفته و اکثر غزلهای خود را بدان سبک سروده در راه نیّت و هدف اصلی او یعنی ساختن غزلهایی ذو وجهین با تغییر صورتی در ظاهر و صورتی در باطن بوده است و هرگز شاعر صِرفاً برای اینکه غزلی عاشقانه یا عارفانه بسازد دست به قلم نشده و غزلسرایی او به منظور انتقال یک نوع خبر و مطلب است به فرد یا افراد مورد نظر خود، منتها هنر شاعر در این است که این کار معجزه آسا را شخصاً ابتکار و از عهده آن به خوبی برآمده است و به عقیده نویسنده این سطور حافظ این هنر را از کلام الله مجید تقلید کرده است و آفرین خدا بر او.
3-مطلب دیگر اینکه از همین جا معلوم می شود که چرا حافظ در طول حیات خود علاقه چندانی به جمع آوری اشعار خود نداشته است؟ زیرا او شاعری همانند ناظمهای دیگر نبوده است که برای اینکه دیوانی فراهم آورد شعر گفته باشد و سعی کند در همه ردیف و قافیه ها شعری بسازد و با 29 حروف الفبا بازی کند. او مردی فاضل و عارف و دانشمند بوده که مسیر زندگانیش او را به دسته بندی کشانیده و هنر و ذوق شاعری خود را در راه مبارزه با رقیبان بالاجبار به کار گرفته است و هرگز نباید او را با دیگر شاعران قیاس کرد. او مردی است فوق العاده و نابغه که هنر شاعری کمترین و کوچکترینِ نمونه و قطره ای است از دریای فضل و کمال و معلومات او، بنابراین آن خودخواهیها و شهرت طلبیها که در دیگر شاعران مشاهده می شود در او نبوده و چندان به اشعار خود دلسپردگی نداشته است. ما باید این واقعیت را قبول کنیم که ناظمها مانند اکثر آنهایی که نام آنها صفحات تذکرة الشعراها را پر کرده است همگی در اصل و ضمیر باطن خود گرسنه نام و تشنه شهرت بوده و شأن شاعران بالفطره مانند خیّام و مولوی و حافظ و … اجلّ از آنهاست.
***
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالیان

 

تماشاگه راز در ‫۵ سال و ۵ ماه قبل، پنجشنبه ۱ آذر ۱۳۹۷، ساعت ۱۴:۳۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۳:

شرح غزل شماره 233: دست از طلب ندارم تا کام من برآید
1٫من دست از جستجو بر نمی دارم تا به مقصد و آرزویم برسم.در این راه یا به معشوق خواهم رسید یا اینکه می میرم و جان از تن بیرون خواهد رفت.دست از آرزوی درک اسرار عالم معنا بر نمی دارم تا عشق در پی این خواسته و آرزو در دل من عاشق شعله کشد و به کام دلم که همان گشوده شدن روزنه ی معرفت است، برسم.در این راه باید از تن و خواسته های این جهانی چشمپوشی کنم و جان، آزاد از قید و بند با جانان در آمیزد.

2٫پس از مرگ، گور مرا بشکاف و تماشا کن که چگونه از آتش عشق درونم -که با مرگ جسمم هم فروکش نمی کنند و همیشه در دل عاشقم باقی می ماند -دود از کفنم بر می خیزد.

3٫ای معشوق و ای محبوب ازلی و ابدی!پرتوی از نور وجودت را در دل عاشقان، متجلی ساز تا همه شیفته و حیران تو گردند و لب به سخن بگشا و در گوش دل عاشقانت خطابی کن تا همه ی آنها فریاد شور و شوق برآورند.(اشاره به آیه ی 172 سوره ی اعراف).

4٫در اشتیاق دیدار معشوق جانم به لب رسیده است و بی تاب و بی قرارم و همیشه نگرانم و در دل، این حسرت را دارم که عمرم برای وصال به معشوق کفایت نکند و هنوز از لبان شیرین او کامی نگرفته، جان بسپارم.

5٫از حسرت نبوسیدن دهان شیرین یار، بی تاب شدم؛ به راستی آرزوی تهیدستانی چون من از آن دهان کی برآورده می شود؟ در آرزوی عنایت و لطف پروردگار و وصال و درک عالم غیب -که بی عنایت او ممکن نیست -جانم به لب رسید.آرزوی ما درویشان عاشق که در تمنّای وصال و عنایت او هستیم.کی بر آورده می شود؟

6٫هر جا که اسم حافظ و غزل های شیرین و لطیف در جمع صاحبدلان و عاشقان مطرح می شود، از او به خیر و نیکی یاد می کنند و حاضران هر جه بگویند، ذکر حق است.
منبع مقاله :
باقریان موحد، رضا؛ (1390)، شرح عرفانی دیوان حافظ بر اساس نسخه دکتر قاسم غنی و محمد قزوینی،

 

تماشاگه راز در ‫۵ سال و ۵ ماه قبل، چهارشنبه ۳۰ آبان ۱۳۹۷، ساعت ۱۴:۰۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۲:

معانی لغات غزل(232)
بر آنم : قصد آن را دارم ، برآن سرم ، عزم آن دارم.
زدست برآید : مقدور وممکن باشد.
خلوت: تنهایی گزیدن ، انزوا ، عزلت ، نهانخانه، جای خالیا زاغیار .
خلوت دل : شبستان دل ، نهانخانه دل .
اغیار : بیگانگان ، اضداد ، ناموافقان ( جمع غیر ).
صحبت: مصاحبت ، هم نشینی.
حُکّام: فرمانروایان ، حاکمان.
ظلمت : تاریکی .
یَلدا: لغت مأخوذ از سریانی به معنای میلاد عربی ، شب آخر پاییز اول زمستان که درازترین شبهای سال است و با شب اول جدی وهفتم دی ماه جلالی و بیست و یکم دسامبر مطابقت دارد و آن شب را شب میلا د حضرت مسیح می دانسته و قدما در این شب دمراسمی انجام و امروزه شب نشینی در این شب رایج است ( فرهنگ دهخدا) .
بو، که برآید: شاید طلوع کند، باشد که سر بزند.
گدایی : 1. سائلی 2. پرسیدن و طلبیدن برای رسیدن به کمال نفس
.از نظر : از رأی، از فکر .
صالح: درست کاری ، نیکو کار .
طالح: بدکردار ، تبهکار
.متاع : کالا .
سراچه : خانه محقر و کوچک .
معانی ابیات غزل (232)
(1) بر سر آنم که اگراز عُهده اش برآیم، کاری کنم که غم وغصه پایان پذیرد .
(2) نهانخانه دل جای هم نشینی ناموافقان و بیگانگان نیست آنگاه که دیو از آن بیرون رود فرشته در آن فرود می آید.
(3) هم نشینی با فرمانروایان ( بیدادگر ) ( به منزله فرورفتن در ) تاریکی شب یلداست . از خورشید( عدالت ) نور طلب کن ، باشد که این مِهرِ جهانتاب عدالت طلوع کند
(4) تاکی بَر دَرِ خداوندگاران بی رحم می نشینی ، به این امید که از خانه بیرون آید ( و به توالتفات کند)
(5) ترک گدایی و پرستش معنوی مکن تا از نظریات و عقاید مردمان حتی رهگذاران بتوانی بهره بردهبه گنج معرفت دست بیابی .
(6) هر دودسته نیکوکار و تبهکاری کالای خویش را به نمایش گذاشتند باید دید تا کدام دسته مورد قبول قرا رگفته و چه کالایی مورد پسند واقع می شود .
(7) ای بلبل عاشق تو خواستار دوام زندگی باش زیرا سرانجام بار دیگر باغ سر سبز و گل بر شاخه شکوفا خواهد شد.
(8) در این دنیای بی نقدار ، نا آگاهی حافظ ( از پایان کار) تعجب آور نیست . زیرا هر کس در میخانه ( این دنیا) از باده هوا وهوس مست شد به ناچار از آن بیرون می رود .
شرح ابیات غزل (232)
وزن غزل : مفتعلن فاعلات مفتعلن فع
بحر غزل : مُنسرح مثمن مطوی منحور
*
ایهامات این غزل براین گواهی میدهد که پس از رانده شدن شاه شجاع از شیراز وتسلط شاه محمود ودر زمان حکومت موقت او این غزل سروده شده است.
بیت اول دلالت دارد بر همدستی و همکاری مخفیانه حافظ با شاه شجاع دارد و چنانکه قبلاً هم در این باره شرح داده شد روابط و پیغام بین حافظ و شاه شجاع برقرار بوده است. شاعر در بیت دوم ، شهر شیراز را جای هر دومدعی نمی داند و می گوید شاه محمود عاقبت به بیرون رانده شده وشاه شجاع به شیراز بر می گردد . سپس در بیت سوم، مصاحبت و دوستی با حاکم ظالم و تبهکار را به فرو رفتن در تاریکی شب دراز یلدا تشبیه کرده و به خود می گوید که طالب نور خورشید شاه شجاع باشد. باشد که به زودی پیروز مندانه به شیراز بر می گردد. سپس در بیت چهارم ، انتظار و چشمداشت از شاه محمود را کاری بیهوده دانسته و در بیت پنجم صراحتاً می گوید هم شاه شجاع و هم شاه محمود نحوه حکومت خود را به مردم به مردم شیراز عرضه داشتند باید دید که مردم شیراز از کدام یک را قبول کرده و مورد پذیرش قرار می دهند. سپس در بیت ششم ، خطاب به خود می فرماید توهم صبر و شکیبایی از خدا طلب کن و امیدوار باش که عاقبت بهار آزادی به باغ شیراز بر می گردد و در بیت مقطع اشاره به غفلت و سهل انگاری قبلی خود دارد که نتیجه آن بی خبری و بلاتکلیفی فعلی اوست و ریشه این ایهام در این زمان بر ما معلوم نیست. باید دانست در بعضی از نسخه ها مانند نسخه قدیمی ودیوان انجوی شیرازی این دوبیت مشهور :
صبر و ظفر هر دو دوستان قدیمند بــر اثر صبر نوبت ظفر آید
بـگذرد این روزگار تلخ تر از زهر بار دگر روزگار چون شکر آید
را اضافه دارد و این ناتوان را عقیده براین است که این دوبیت نیز متعلق به حافظ و همین غزل بوده لیکن به علت صراحت گفتاری که در آن بکار رفته و احتمال خطر و گرفتاری از جانب شاه محمود ودار ودسته اطراف او که طبعاً از مخالفین و رقیبان حافظ بوده اند ،این دوبیت توسط حافظ سانسور و حذف شده ومعانی ظاهری و ایهام هر دوبیت نیز دلالت بر امیدواری وانتظار حافظ از رفتن حکومت شاه محمود و بازگشت شاه شجاع را می کند.
در پایان مفاد بیت دوم غزل واستعمال حتمیکلمه اغیار در آن بیت، از گفته های نجم رازی در مرصادالعباد سرچشمه می گیرد (بدانکه دل خلوتگاه خاص حق است و تازحمت اعیار در بارگاه دل یافته شود غیرت عزت اقتضای تعزّز کند از غیر ولیکن چون چاووش ( لااله ) ، بارگاه دل از زحمت اغیار خالی کرد منتظر قدوم تجلی سلطان (الله) باید بود .
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی

 

تماشاگه راز در ‫۵ سال و ۵ ماه قبل، دوشنبه ۲۸ آبان ۱۳۹۷، ساعت ۱۲:۴۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۱:

معانی لغات غزل( 231)
برآید : بلا آید ، طلوع کند ، از دست من برآید.
مهرورزان: عاشق پیشه ها.
شبرو: شبگرد، عیار و چابک دست ، دزد شبگرد.
کفر زلف: تاریکی زلف ، سیاهی زلف ودر اصطلاح صوفیه عبارتست از کثرت شئونات که حجاب نور وحدت مطلقه است .
بوی زلف: بوی دلفریب زلف.
گفتا اگر بدانی هم اوت رهبرآید: گفت اگر اهل فهم ودانش باشی همان کثرت تورا به وحدت می رساند. خُنَک: مبارک ، نیک (اِفاده تحسین می کند) .
نوش: شیرینی .مارا به آرزو کشت: مارا در اشتیاق خود از پای در آورد .
عشرت: عیش ونوش
معانی ابیات غزل( 231)
(1) به او گفتم که ، غم تو را در دل دارم گفت غم تو به پایان خواهد رسید . گفتم تابان شب تار در زندگی من شو گفت اگر از دست من اگر برآید و امکان آن موجود باشد.
(2) به او گفتم از عاشق پیشه ها راه ورسم وفا داری را یاد بگیر ، گفت از زیبارویان این کار ساخته نیست .
(3) به اوگفتم که راه ورود صورت خیالی تو را بر چشمهای خود میبندم ، گفت که تصویر خیالی من شبگردی عیار است، از راه دیگر وارد خواهد شد.
(4) الف) گفتم که بوی دلفریب گیسوی تو مرا در عالم ، گمراه کرد . گفت اگر هوشیار ودانا باشی ، همین گمراهی به یک نوع راه یافتگی به سوی من خواهد انجامید.
ب) به او گفتم که تاریکی کفر زلفت مانع از مشاهده نور وحدت شده و این کثرت حاجبِ نور مطلقه وحدت ، مرا گمراه نموده است . اگر دانا و بصیر باشی همان کثرت تو را به وحدت می رساند.
(5) گفتم چه خوش است حال هوایی که از نسیم بامدادای بهره گیرد، گفت چه خوش است نسیمی که از کوی دلبر بوزد.
(6) گفتم که لب لعل شیرینت مارا در اشتیاق خود از پای در آورد،گفت تودر بندگی خود کوشا باش تا اوهم بنده پروری بپردازد .
(7) گفتم که دل مهربان تو با ما چه وقت بر سر آشتی و صلح در خواهد آمد پاسخ داد که این خواسته را با کسی در میان مگذار تا زمان مناسب آن فرا خواهد رسید.
(8) به او گفتم دیدی که زمان شادی وشادکامی چگونه به سر رسید. گفت حافظ خاموش باش وشِکوَه مکن ، این غصه کنونی تو به پایانی خواهد رسید.
شرح ابیات غزل(231)
وزن غزل: مفعول فاعلاتن مفعولفاعلاتن
بحر غزل: مضارع مثمن اخرب
*
ناصر بخارایی: از درد هجر جانا جانم همی برآید ای جان تو بر نیابی که دلبر آید
*
سلمان ساوجی: وصلت به جان خرید ن سهلست اگر برآید جان میدهم بر این ره، باشد مگر برآید
دوران تبعید حافظ به یزد کمی بیشتر از دوسال به دراز کشید. از قرائن تاریخی چنین بر می آید که در خلال سال 773 هجری حافظ با دعوت نامه یی از طرف شاه شجاع و پیام تورانشاه وزیر ، مژده مراجعت به شیراز را که عنقریب صورت خواهد گرفت دریافت داشته ودر همان سال به سبب تغییراتی که در سیاست شاه شجاع صورت پذیرفته بوده و همین تغییر رویه باعث استحکام پایه حکومت شده بود . حافظ بی سرو صدا به شیراز بر می گردد.
این غزل تراوشات فکری شاعر پس از دریافت پیغامها و امیدواری او به بازگشت به شیراز سروده شده و ایهامات آن کاملاً بازگو کننده این مطلب است. حافظ قدسی در بیت چهارم بر رویکلمه ( بوی زلفت) کلمه کفر را علاوه نموده ودر حاشیه توضیح داده که چون زلف در اصطلاح ، عبارتست از کثرت شئونات و اعتبارات ، مانع از مشاهده نور وحدت است. یعنی گفتم کثرت که حجاب نور وحدت مطلقه است مرا کافر وگمراه کرد که از مشاهده آن نور محرومم یاخت و در جواب من گفت اگر دانشمند و محقق باشی همان کثرت تورا به وحدت می رساند . وَفی کُلِّ شَیءٍ لَهُ آیَهٍ تَدُّلُ عَلی اَنَّهُ واحِد.
به زیر پرده هر ذره پنهان جمال جانفزای روی جانان
و شادروان قزوینی در تائید این مطلب می نویسد: خواجه در غزلی دیگر گوید : کفر زلفش ره دین می زد و این سنگیندل – در پی اش مشعلی از چهره برافروخته بود.و (کُفر) است که با تاریکی و سیاهی ملازمه دارد . علاوه بر این کنایه از عالم کثرت است. همچنین شادروان قزوینی در بیت پنجم خوشا هوایی کز باد صبح خیزد را اصّح دانسته اند.
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی

 

تماشاگه راز در ‫۵ سال و ۵ ماه قبل، شنبه ۲۶ آبان ۱۳۹۷، ساعت ۱۰:۵۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷:

شرح غزل 017- سینه از آتش دل در غم جانانه بسوخت
معانی لغات غزل
جانانه: معشوق.
کاشانه: خانه محقّر و در اینجا اشاره به سینه است.
واسطه: سبب، علّت.
زِبَس: از بسیاری، از زیادی.
ز بس آتش اشکم: از بسیاری و زیادی حرارت و گرمی اشک من.
آتش خمخانه: (استعاره) می، شراب و به همین معناست آبِ خرابات.
ماجرا: آنچه گذشت و در اصطلاح و عرف صوفیه اشاره به این رویه حسنه است که مرادِ صوفیان هرگاه متوجّه این مطلب شود که مریدی از دست و زبان مریدی دیگر دچار کدورت خاطر شده است، مرید خاطی را در حضور جمع بازخواست می کند و مرید خاطی با پوزش، دل برادر خود را به دست می آورد و به این عملِ مراد، اصطلاحِ ماجرا گفتن داده اند.
مردمِ چشم: سیاهی چشم.
معانی ابیات غزل
(1)از لهیب آتشی که فراق معشوق در خانه دلم افروخته بود، کاشانه سینه ام آتش گرفت.
(2)جسمم به خاطر دوری از دلبر گداخته و جانم از گرمی آتش محبّت او شعله ور شد.
(3)دلسوزی و همدردی شمع را بنگر که دوش، دلش از سر مهر و از زیادی حرارت اشکم، همانندِ پروانه، به حال من سوخت.
(4)یک نفر آشناست. غریب نیست آن کسی که سبب سوختن دل من می شود و به خاطر اینکه من از دست خویشان و نزدیکان مورد آزار قرار گرفتم، دلهای بیگانه به من رحمت آورد.
(5)شراب، این آب خرابات، خرقه پارسایی مرا با خود بِبُرد و این آتش خمخانه کاشانه عقل مرا آتش زد.
(6)برای ترک می، توبه کرده، پیاله شکستم و دلم هم به مانند آن پیاله شکسته شد و در سوز فراق می و میخانه جگرم همانند لاله داغدار گردید.
(7)دست از گله و شکایت بردار و به سوی من بازگرد که سیاهی چشمم، همچنان که مُراد، از سر صوفی خطاکار خرقه به در آورده و می سوزاند بر اثر گریه پشیمانی سفید شد.
(8)حافظ! دست از سرودن شعر بکش و پیاله یی بزن که شب گذشت و از سوز افسانه تو عمر شمع هم به پایان رسید.
شرح ابیات غزل
وزن غزل: فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلات
بحر غزل: رمل مثمّن مخبون مقصور
*
1-این یک غزل عاشقانه بدون ایهام است که حافظ در اثر فراق و دوری از معشوق خود سروده و به سبب پُختگی مضامین و تشبیهات و سوز کلام، در مرحله تکامل دوران شعر و شاعری او سروده شده و ظنّ و گمان این ناتوان بر این است که حافظ احتمالاً برای همسر خود که از دست اعمال و رفتار شوهر شاکی، و به صورت قهر از منزل رفته بوده است گفته و او را دعوت به بازگشت به خانه و کاشانه خود می کند و مفاد بیت هفتم بر این امر دلالت دارد که حافظ محبوبی داشته و پس از چندی به صورت قهر ترک او نموده و شاعر از او می خواهد که دست از گله و آنچه گذشته برداشته و به سوی او که پشیمان است بازگردد و به احتمال قوی این محبوب همسر دلبند او بوده که از شب نشینی ها و شرابخوریها و عشقبازیهای او به جان آمده بوده است.
2-در بیت هفتم حافظ خطاب به محبوب خود می گوید ماجرا کم کن. کدام ماجرا؟ حافظ در بیت چهارم، آن ماجرا را بازگو کرده و می گوید آشنایی که سوزاننده دل من است چندان هم غریب نیست. او از نزدیکان است و این می رساند که منظور شاعر همسر خود بوده است و یاء کلمه آشنایی برحسب اینکه یاء وحدت یا نکره باشد دو جور معنا را افاده می کند همین طور کلمۀ دلسوز. بهتر است در این باره توضیح بیشتری داده شود.
کلمه دل سوز دو معنا می دهد: یکی سوزاننده دل و دیگری همدردی با دل. به عنوان مثال:
الف- او پرستاری دلسوز برای بیمار خود بود.
ب- معشوقی دلسوز و بی رحم و جانگداز بود.
حافظ در جای دیگر می فرماید:
غزلیات عراقی ست سرور حافظ
که شنید این ره دلسوز که فریاد نکرد
بنابراین معنای بیت چهارم این غزل بطور واضح چنین است: آنکه سوزاننده دل من است یاری آشناست نه غریب و بدین سبب چون من از دست خویش و آشنا از دست رفته ام، دل بیگانه هم بر حال من سوخت و این بطن دوم معنای بیت است که ما را دربارۀ قهر همسر شاعر و شأن نزول این غزل به گمان می اندازد.
***
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالیان

 

تماشاگه راز در ‫۵ سال و ۵ ماه قبل، جمعه ۲۵ آبان ۱۳۹۷، ساعت ۱۶:۰۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۰:

معانی لغات (230)
باده مشکین: شراب مشک بو ومعطر .
دلم کَشَد: میل دلم بکشد.
شاید: شایسته است ، خوب است .
خدواندگار : صاحب ، مالک، خدای متعال .
فیض کرامت: فیض کرم الهی ، بهره رسانی ، کرم خداوندی .
خلق کریم:خلق و خوی بزرگوار ،خوی نیک کریم خداوندی.
حلقه ذکر : دایره وانجمن برای ذکر ودعا .
زلف یار: در اصطلاح صوفیه انبوهی برای ذکر ودعا .
زلف یار : در اصطلاح صوفیه انبوهی و ایهام اسرار خلقت.
حجله: اطاق آراسته و زینت کرده برای عروس و داماد .
حجله بخت: ( اضافه تشبیهی ) حجره بخت و اقبال .
مَشّاطه : آرایشگر.
بیاراید: آرایش کند.
در بایستن: ضرور بودن ، سزاوار بودن ، لازم بودن .
در نمی یابد: ضرور نیست ، لازم نیست.
جمیله: زن زیبا روی .
مُخَدَّره: در پرده پوشیده شده ، مستور ه، پرده نشین.
لابه : اظهار نیاز توأم با التماس ، تضرع و چاپلوسی .
یک شِکَر:بوسه .
بیالاید: آلوده کند.
معانی لغات غزل(230)
(1) اگر میل دلم به سوی شراب خوشبو کشیده می شود ، شایسته است . چرا که از زهد ریایی و دروغین بوی خیر به مشام نمی رسد.
(2) اگر تمام مردم دنیا من را ا عشق ورزی منع کنند ، من همان کار را خواهم کرد که خداوند فرموده است . (3) از اینکه کرم الهی تورا بهره مند کند نومید مباش زیرا خُلقِ کریمانه محبوب از گناهان در می گذرد و عاشقان را می بخشاید. (4)از آن سبب دل در انجمن ذکر و اوراد برای دعا کردن جای گرفته که (شاید ) حلقه یی از سر زلف یار را بگشاید ( رمزی از رموز خلقت را در یابد .
(5)تو که زیبایی خدا داده و حجله بخت آراسته داری ، چه نیازی است که آرایشگر به آرایش تو بپردازد .
(6) اکنون که چمن با صفا وهوا دل آرا و شراب خالص و ناب است ، برای بهره برداری ، هیچ چیز دیگر غیر از دل خوش لازم نیست.
(7) دنیا به مانند عروس زیبایی است اما این را بدان که ای پرده نشین دلربا به عقد همسری کسی در نمی آید .
(8) به التماس و زاری به او گفتم ، ای ماهرو به تو چه زیانی میرسد اگر خسته دلی با یک بوسه توآرامش یابد ؟
(9) باخنده پاسخ داد که حافظ ، از برای خاطر خدا راضی مشو که بوسه تو چهره ما را آلوده کند
شرح ابیات غزل (230)
وزن غزل: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فع لن
بحر غزل: مجتث مثمن مخبون اصلم
*
عـبـید زاکانی :گَـرَم عـنایت او بـه در روی بـگــشاید هـزار دولـتـم از غـیـب روی نـمـاید
*
سـعـدی : بــه حسـن دلـبرمن هیـچ در نـمـی بـایدجز این دقیقه که با دوستان نمی باید
*
ســعدی : مـرو بـه خـواب کـه خـوابـت ز چشم بِرباید گـرت مـشاهده خویش در خیال آید
*
سلمان ساوجی : مـرا از آیـنه سـخـت روی ، سـخت آید کـه در بـرابـر روی تـو روی بـنـمـایـد
*
کمال خجندی: جهان به خوابو دمی چشم من نیاساید چـو دل به جای نباشد چگونه خواب آید
*
چنین به نظر می رسد که این غزل ، با رگه های عرفانی و ایهام باطنی ، که در کمال پختگی سروده شده مربوط به سالهای آخر غز لسرایی شاعر باشد و آنچه مفاد و ایهامات ابیات بر می آید حکایت از اوضاع و احوال آرام و مساعد می دهد و لذا احتمال داده می شود که در زمان شاه منصور سروده باشد.
شروع غزل با مشی عرفانی و عقیده باطنی حافظکاملاً هماهنگی دارد. به این معنا که این شاعر متفکر و روشنفکر در تمام طول عمر خود برای عقیده که راه زهد ریایی راه رسیدن به مقصود نیست پای استقامت فشرده است . شاعر دربیت دوم می فرماید اگر خلق خدا من را از راه عشق بازدارند من بدان اعتنایی نکرده من بدان اعتنایی نکر ده و به همان راهی می روم که در روز ازل خداوند خالق مرا برای آن آفرید و این بار سنگین عشق را بر دوش من نهاد و این اشاره یی است به آیه 72 سوره احزاب (اِنا عَرَضنَا الاَمانَهَ عَلَی السَّمواتِ وَالارضِ وَ الجِبالِ فَاَبَینَ اَن یَحمِلنَها وَ اَشفقَنَ مِنها وَ حَمَلَهَا الِانسانُ اِنَّه کانَ ظَلوماً جَهُولاً ) 72 به درستی که ما عرضه کردیم امانت را بر آسمانها وزمین و کوهها پس اِبا نمودند که بردارند آن را ترسیدند از آن و انسان آن را برداشت . به درستی که او در حق خود ستمکار و بی اطلاع است . آنگاه با دید وسیع به کرامت قادر متعال نگریسته و می گوید اگر من در حلقه ذکر عارفان شرکت کردم و راه عرفان را برگزیدم تمام مقصود من این است که مشکلی از مسئله خلقت و رمز آن را دریابیم .
ابیات پنجم و ششم باز گو کننده وصف شاه منصور و اوضاع و احوال زمان حکومت اوست و شاعر در بیت هفتم نصیحتی عالمانه به او می کند . به او هشدار می دهد که این دنیا و حکومت چند روزه آن برای همیشه پایدار و مستقر نیست ودست به دست می شود . شاعر در بیت ماقبل آخر غزل که همیشه خواسته باطنی خود را بیان می کند. اشاره غیر مستقیمی به بذل و بخشش در حق خود را دارد. در پایان ، مضمون بیت ششم را حافظ از نظامی در شرفنامه گرفته که می گوید :
هوا معتدل بوستان دلکش است هوای دل دوستان زان خوش است
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی

 

تماشاگه راز در ‫۵ سال و ۵ ماه قبل، یکشنبه ۲۰ آبان ۱۳۹۷، ساعت ۰۷:۱۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۹:

معانی لغات (229)
بخت: طالع
دولت: اقبال ، کامکاری
در این پرده: 1- درون این سراپرده ، درون حرم . 2- در بارگاه اسرار الهی
مجل: فرصت
دوران : روزگار
زمانم نمی دهد: مجال و فرصت به من نمی دهد.
پرده دار: حاجب.
معانی ابیات غزل (229)
(1) بخت و طالع مدد نمی کند که نشانی از دهان دوست به دست آورم و دولت و اقبال همراهی نمی کند تا از آن دهان ناپیدا راز نهانی دل دوست را بشنوم .
(2) برای بوسه یی از لب او جانم را فدا می کنم ، نه جانم را می گیرد و نه بوسه یی به من می دهد.
(3) از شوق دیدار او جانم به لب رسیدو به سراپرده او راهی نیست یا اگر هم باشد نگهبان به من نشان نمیدهد.
(4) دست نسیم صبا در زلف او رفت، پستی روزگار را بنگر که به اندازه باد گذرا هم به من امکان دست یازی نمی دهد .
(5) هر چه قدر چون شاخه متحرک پرگار، در کنار ددایره، در حالت سرگردانی به سرمی بردم روزگار به من اجازه ورود به داخل دایره امکان نمی دهد .
(6) عاقبت با شکیبایی ، شیرینی کامیابی حاصل خواهد شد اما روزگار ناسازگار فرصت و زمان برای صبر کردن به من نمی دهد .
(7) با خود گفتم به خواب می روم و در عالم خواب و خیال روی دوست را می بینم اما از آه وناله حافظ ، مجال خواب رفتن حاصل نمی شود .
شرح ابیات غزل( 229)
وزن غزل : مفعمل فاعلات مفاعیل فاعلن
بحر غزل ک مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف
*
در این غزل هیچ گونه نکته عرفان وایهامی به کار نرفته است . غزلیاست که با گله از بخت و اقبال و شرح اشتیاق شروع شده و به بد عهدی روزگار ختم می شود .
آنچه از مفاد بیت آخر مستفاد می شود این است که حافظ این غزل را از زبان آرزوهای درونی خود سروده و خواسته ها وامیال باطنی خود را بازگو کرده و در آخر سر هم ، ضمیر باطن او می گوید که اکنون که مجال ورودبه حرمسرای او و دیدار جمالش را ندارم با خود گفتم به خواب بروم وجمال او را در عالم خواب ببینم که این امکان را هم آه و زاریهای حافظ از من گرفته و مجال خواب رفتن برایم حاصل نمی شود !
شرح جلالی بر حافظ – دکتر عبدالحسین جلالی

 

۱
۳
۴
۵
۶
۷
۱۲
sunny dark_mode