گنجور

حاشیه‌ها

صبا در ‫۹ سال و ۱۲ ماه قبل، شنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۳، ساعت ۱۱:۳۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۴۹:

هر پاره کف جسم کز آن بحر نشان یافت
در حال گذارید و در آن بحر روان شد
ممنون میشم اگه کسی بتونه مفهوم این بیت رو توضیح بده.

 

abbas raee در ‫۹ سال و ۱۲ ماه قبل، شنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۳، ساعت ۰۹:۴۱ دربارهٔ سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب الاوّل: در توحید باری تعالی » بخش ۵۲ - اندر ایثار:

با سلام
ظاهرا در بیت ششم مصرع دوم این صحیح است :
از هزاران توانگر آمد بیش

 

سجاد رسولی در ‫۹ سال و ۱۲ ماه قبل، شنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۳، ساعت ۰۶:۲۹ دربارهٔ ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۴:

سلام کن ز من ای باد مر خراسان را مر اهل فضل و خرد را نه عام نادان را
مر: حرفی زائد و بدون معنی که برای زینت کلام استفاده میشود.
خبر بیاور ازیشان به من چو داده بُوِی ز حال من به حقیقت خبر مر ایشان را
داده بُوِی: داده باشی.
بگویشان که جهان سرو من چو چنبر کرد به مکر خویش و، خود این است کار گیهان را
سرو: استعاره از قد- چنبر کردن: خم کردن و کنایه از پیری
نگر که تان نکند غره عهد و پیمانش که او وفا نکند هیچ عهد و پیمان را
غرّه: مغرور- مرجع ضمیر او دنیاست.
فلان اگر به شک است اندر آنچه خواهد کرد جهان بدو، بنگر، گو، به چشم بهمان را
ازین همه بستاند به جمله هر چه‌ش داد چنانکه بازستد هرچه داده بود آن را
از آنکه در دهنش این زمان نهد پستان دگر زمان بستاند به قهر پستان را
نگه کنید که در دست این و آن چو خراس به چند گونه بدیدید مر خراسان را
خراس: آسیای بزرگ که با چهارپا می گردد.
به مُلک ترک چرا غره‌اید؟ یاد کنید جلال و عزت محمود زاولستان را
محمود زاولستان: سلطان محمود غزنوی که مادرش زابلی است.
کجاست آنکه فریغونیان زهیبت او ز دست خویش بدادند گوزگانان را؟
فریغونیان: آل فریغون، حکمرانان جوزجوزان در قرن سوم و چهارم هجری که سلطان محمود حکومت آنان را برانداخت.
گوزگانان: ناحیه وسیعی از بلخ در خراسان بزرگ.
چو هند را به سم اسپ ترک ویران کرد به پای پیلان بسپرد خاک ختلان را
ختلان: مجموع آبادی های کنار رود جیحون و شهر سمرقند.بیت اشاره به لشکرکشی های غزنویان به نواحی شرقی و هند دارد.
کسی چنو به جهان دیگری نداد نشان همی به سندان اندر نشاند پیکان را
سندان: ابزار آهنگران برای کوبیدن فلزات- جناس در جهان و نشان و سندان و پیکان.
چو سیستان ز خلف، ری ز رازیان، بستد وز اوج کیوان سر برفراشت ایوان را
خَلف: مقصود خلف ابن احمد است آخرین شاهزاده سلسله طاهریان که در زندان محمود درگذشت.
کیوان: ستاره زحل که در فلک هفتم است.
فریفته شده می‌گشت در جهان و، بلی چنو فریفته بود این جهان فراوان را
شما فریفتگان پیش او همی گفتید هزار سال فزون باد عمر سلطان را
به فر دولت او هر که قصد سندان کرد به زیر دندان چون موم یافت سندان را
فرّ: شکوه و جلال.
پریر قبله احرار زاولستان بود چنانکه کعبه است امروز اهل ایمان را
پریر: روز پیش از دیروز- احرار: آزادگان
کجاست اکنون آن فر و آن جلالت و جاه که زیر خویش همی دید برج سرطان را؟
برج سرطان: صورت چهارم فلکی خرپنگ و معادل تیرماه.
بریخت چنگش و فرسوده گشت دندانش چو تیز کرد برو مرگ چنگ و دندان را
استعاره مکنیه در مرگ در مصرع دوم.
بسی که خندان کرده‌است چرخ گریان را بسی که گریان کرده‌است نیز خندان را
قرار چشم چه داری به زیر چرخ؟ چو نیست قرار هیچ به یک حال چرخ گردان را
چشم داشتن: کنایه از توقع داشتن.
کناره گیر ازو کاین سوار تازان است کسی کنار نگیرد سوار تازان را
تضاد در کناره گرفتن و کنار گرفتن.
بترس سخت ز سختی چو کاری آسان شد که چرخ زود کند سخت کار آسان را
سخت اول قید است.
برون کند چو درآید به خشم گشت زمان ز قصر قیصر را و زخان و مان خان را
قیصر: لقب پادشاهان روم- خان: خانه- مان: جای ماندن- جناس بین قصر و قیصر – خان و مان
بر آسمان ز کسوف سیه رهایش نیست مر آفتاب درفشان و ماه تابان را
کسوف: خورشیدگرفتگی- درفشان:درخشان
میانه کار بباش، ای پسر، کمال مجوی که مه تمام نشد جز ز بهر نقصان را
مضمون مثل خیرُ الامورِ اوسطُها
ز بهر حال نکو خویشتن هلاک مکن به درّ و مرجان مفروش خیره مر جان را
خیره: سرکشی
نگاه کن که به حیلت همی هلاک کنند ز بهر پرّ نکو طاوسان پرّان را
مولوی گوید: دشمن طاووس آمد پرّ او / ای بسا شه را که کشته فرّ او
اگر شراب جهان، خلق را چو مستان کرد توشان رها کن چون هشیار مستان را
شراب جهان: اضافه تشبیهی- یعنی خلق دنیا دوست را رها کن چنانکه عاقلان، مستان را رها می کنند.
نگاه کن که چو فرمان دیو ظاهر شد نماند فرمان در خلق خویش یزدان را
فرمان دیو: ناصرخسرو معمولا دیو را برای خلفای عباسی به کار میبرد
به قول، بندهٔ یزدان قادرند و لیک به اعتقاد همه امتند شیطان را
قول: گفتار و ادعا
بگویشان که شما به اعتقاد، دیوانید که دیو خواند خوش‌آید همیشه دیوان را
چو مست خفت به بالینـش بر، تو ای هشیار مزن گزافه به انگشت خویش پنگان را
به بالینـش بر(با سکون ن): در بالین او – پنگان: فنجان - یعنی شخص مست با انگشت به فنجان زدن از خواب بیدار نمیشود.
زیان نبود و نباشد ازو چنانکه نبود زیان ز معصیت دیو مر سلیمان را
بیت تلمیح دارد به داستان دیو و سلیمان
تو را تن تو چو بند است و این جهان زندان مقر خویش مپندار بند و زندان را
ز علم و طاعت، جانت ضعیف و عریان است به علم کوش و بپوش این ضعیف عریان را
به فعل بندهٔ یزدان نه‌ای به نامی تو خدای را تو چنانی که لاله نُعمان را
به نامی: در ظاهر – لاله نعمان: لاله سرخ.چه اینکه نعمان در عربی به معنی خون است.
به آشکاره تن اندر که کرد جان پنهان؟ به پیش او دار این آشکار و پنهان را
خدای با تو بدین صنع نیک احسان کرد به قول و فعل تو بگزار شکر احسان را
جهان زمین و سخن تخم و جانت دهقان است به کشت باید مشغول بود دهقان را
تشبیه مفروق در مصرع اول – دهقان: معرب دهیکان به معنی کشاورز است.
چرا کنون که بهار است جهد آن نکنی که تا یکی به کف آری مگر زمستان را
جهد: تلاش – تضاد در بهار و زمستان
من این سخن که بگفتم تو را نکو مثل است مثل بسنده بود هوشیار مردان را
ارسال مثل در مصرع دوم
دل تو نامهٔ عقل و سخنت عنوان است بکوش سخت و نکو کن ز نامه عنوان را
تشبیه مفروق در مصرع اول
تو را خدای ز بهر بقا پدید آورد تو را و خاک و هوا و نبات و حیوان را
مرعات نظیر در ذکر آخشیجان
نگاه کن که بقا را چگونه می‌کوشد به خردگی منگر دانهٔ سپندان را
بقا را: برای باقی ماندن – سپندان: اسپند
بقا به علم خدا اندر است و، فرقان است سرای علم و، کلید و دَرست فرقان را
فرقان: آنچه حق و باطل را از هم جدا می کند و در اینجا مراد قرآن است.
اگر به علم و بقا هیچ حاجت است تورا سوی درش بشتاب و بجوی دربان را
درش: یعنی در علم.اشاره به حدیث: أنا مدینهُ العلمِ و علی بابُها.به قرینه جدّ او در دو بیت دیگر، مراد المستنصر بالله است!
درِ سرای نه چوب است بلکه دانایی است که بنده نیست ازو بِه خدای سبحان را
به جد او و بدو جمله باز یابد گشت به روز حشر همه مؤمن و مسلمان را
بِدو: مراد المستنصر بالله است!
مرا رسولِ رسولِ خدای فرمان داد به مؤمنان که بدانند قدر فرمان را
رسولِ رسولِ خدای: مراد المستنصر بالله است!
کنون که دیو خراسان به جمله ویران کرد ازو چگونه ستانم زمین ویران را
دیو خراسان: استعاره از خلفای عباسی
چو خلق جمله به بازار جهل رفته‌ستند همی ز بیم نیارم گشاد دکان را
مرا به دل ز خراسان زمین یمگان است کسی چرا طلبد مر مرا و یمگان را
ز عمر بهره همین است مر مرا که به شعر به رشته می‌کنم این زر و در و مرجان را
زر و در و مرجان: استعاره از شعر و لفظ دَری است.

 

دکتر ترابی در ‫۹ سال و ۱۲ ماه قبل، جمعه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۳، ساعت ۲۱:۱۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۷:

ببخشایید سیما خانم، ولی من هم با نظر عاطفه خانم هم عقیده ام ، در نسخه دکتر غنی و قزوینی شیرین آمده است اما آیا درست می نماید؟ شیرین بی گمان شکر خای است یاقوت لب دلدار است که عشوه می آیدو شکر میخاید.

 

دکتر ترابی در ‫۹ سال و ۱۲ ماه قبل، جمعه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۳، ساعت ۲۱:۰۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۶:

باز هم با ناشناس موافقم ، بر بساط نکته دانان خود فروشی عقل نیست( از سر عقل نیست)
شرط نیست شعر را از مانا می اندازد و هم به مصرع دوم نگاه کنیدکه می فرماید: یا سخن دانسته گوی ای مردعاقل ( بر عقل تکیه می فرماید و نیازی و خبری از شرط وشروط نیست )
یا خموش.

 

دکتر ترابی در ‫۹ سال و ۱۲ ماه قبل، جمعه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۳، ساعت ۲۰:۵۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۵:

در باره مصرع نخست از بیت سوم با ناشناس( ببخشاییدنمی دانم ایشان مردند یا زن تا عنوان مناسب به کار گیرم) صد در صد موافقم درآخر جرعه ی یا یای نکره است یا یای وحدت در هر دو ضورت نیازی به یک نیست و خواجه پارسی را به از ما و کاتبان اشعارش می دانسته است.
ساقیا! یک جرعه ده زان آب آتشگون که من
در........

 

ناصرحسن پور در ‫۹ سال و ۱۲ ماه قبل، جمعه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۳، ساعت ۲۰:۳۷ دربارهٔ شهریار » منظومهٔ حیدر بابا:

ترجمه این منظومه بسیار ضعیف در مواردی غلط ترجمه شده است .

 

سید عبدالمجید علوی شوشتری در ‫۹ سال و ۱۲ ماه قبل، جمعه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۳، ساعت ۱۵:۵۲ دربارهٔ سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۲ - در مدح خواجه غیاث الدین محمد :

مصرع دوم از بیت پانزدهم یک واو اضافه دارد، تصحیح بفرمایید. که محمد صفت و ...

 

سید عبدالمجید علوی شوشتری در ‫۹ سال و ۱۲ ماه قبل، جمعه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۳، ساعت ۱۵:۲۵ دربارهٔ رضی‌الدین آرتیمانی » ساقی‌نامه:

به نظر بنده، بیت دوم این شعر شاه بیت آن بود، به خاطر آوردن «انما» و بعد از آن بیت سوم. مدح شاه عباس بدون آنکه نامی از او برده باشد، با ظرافت در این شعر گنجانده شده است. (سگ آستان نجف)

 

سید عبدالمجید علوی شوشتری در ‫۹ سال و ۱۲ ماه قبل، جمعه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۳، ساعت ۱۴:۵۰ دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۲۵۶:

آوردن شاهدانی چون باد، باران، دریا و قسم خوردن به آنها جالب توجه است. اگر چه شعر استحکام رباعی شماره 1 را ندارد، ولی تا اندازه‌ای ما را با طرز تفکر عصر ابوسعید آشنا می‌سازد.

 

سجاد رسولی در ‫۹ سال و ۱۲ ماه قبل، جمعه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۳، ساعت ۱۲:۱۴ دربارهٔ ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱:

قصیده شماره یک
وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن
ای قبه گردنده بی‌روزن خضرا با قامت فرتوتی و با قوت برنا
قبه گردنده: کنایه از فلک و آسمان- خضرا: مونث اخضر به معنی سبز و کبود.قامت فتوت: خمیدگی فلک.پارادوکس در مصرع دوم
فرزند توایم ای فلک، ای مادر بدمهر ای مادر ما چونکه همی کین کشی از ما؟
تشبیه فلک به مادر بدمهر هستی.
فرزند تو این تیره تن خامش خاکی است پاکیزه خرد نیست نه این جوهر گویا
پاکیزه خرد: عقل- جوهر گویا: نفس ناطقه انسان
تن خانه این گوهر والای شریف است تو مادر این خانه این گوهر والا
این بیت پیرو بیت قبلی است چرا که نفس متعلق به جسم است و عقل فاقد چنین تعلقی است.
چون کار خود امروز در این خانه بسازم مفرد بروم، خانه سپارم به تو فردا
مفرد: تنها و نیز برگرفته از آیه 95 سوریه مریم– خانه: جهان مادی.
زندان تو آمد پسرا این تن و، زندان زیبا نشود گرچه بپوشیش به دیبا
دیبا: پارچه ابریشمی ملون- تن زندان جان است
دیبای سخن پوش به جان بر، که تو را جان هرگز نشود ای پسر از دیبا زیبا
دیبای سخن:اضافه تشبیهی است.
این بند نبینی که خداوند نهاده‌است بر ما که نبیندش مگر خاطر بینا؟
در بند مدارا کن و دربند میان را در بند مکن خیره طلب ملکت دارا
دربند دوم فعل امر است.
گر تو به مدارا کنی آهنگ بیابی بهتر بسی از ملکت دارا به مدارا
جناس زائد بین دارا و مدارا
بشکیب ازیرا که همی دست نیابد بر آرزوی خویش مگر مرد شکیبا
بشکیب: فعل امر از شکیبا بودن – در دو بیت اخیر به مدارا و شکیبایی در امور دعوت میکند.
ورت آرزوی لذت حسی بشتابد پیش آر ز فرقان سخن آدم و حوا
ورت: و اگر تو را – لذت حسی: لذتی که حاصل حواس پنجگانه باشد.
آزار مگیر از کس و بر خیره میازار کس را مگر از روی مکافات مساوا
آزار مگیر از کس: مظلوم نباش – مساوا: برابری – خیره: سرکشی – نه ستمگر باش و نه ستم پذیر
پر کینه مباش از همگان دایم چون خار نه نیز به یکباره زبون باش چو خرما
تضاد معنوی بین خار و خرما – زبون: ناتوان
کز گند فتاده است به چاه اندر سرگین وز بوی چنان سوخته شد عود مطرا
سرگین: زباله – عود: چوب خوش بو – مطرا: تر و تازه
با هر کس منشین و مبر از همگان نیز بر راه خرد رو، نه مگس باش نه عنقا
عنقا: سیرغ، مظهر عزلت و نایابی و مقابل مگس که مظهر بی مقداری است.
چون یار موافق نبود تنها بهتر تنها به صد بار چو با نادان همتا
اشره به مثل: الوحده خیر من جلیس السوء
خورشید که تنهاست ازان نیست برو ننگ بهتر ز ثریاست که هفت است ثریا
ثریا: ستاره پروین.چون هفت ستاره گرد هم هستند به خوشه پروین نیز تعبیر شده است.و نیز اشاره به این مثل که خورشید به تنهایی در آسمان میگردد حال آنکه بنات النعش در یک جا ساکن اند.
از بیشی و کمی جهان تنگ مکن دل با دهر مدارا کن و با خلق مواسا
تنگ دل شدن: کنایه از اندوهگینی- مواسا: مخفف مواسات: یاری و مدد.
احوال جهان گذرنده، گذرنده است سرما ز پس گرما سرّا پس ضرّا
سرّا و ضرّا به معنی شادی و غم است.و در سوره آل عمران آیه 134 نیز آمده است.
ناجسته به آن چیز که او با تو نماند بشنو سخن خوب و مکن کار به صفرا
صفرا: یکی از اخلاط چهارگانه بدن که تعادل آن با سودا و بلغم و خون باعث سلامتی است.صفرا کردن کنایه از تندی کردن است.
در خاک چه زر ماند و چه سنگ و، تو را گور چه زیر کریجی و چه در خانه خضرا
کریج: نقب و زیر زمین در تضاد خانه خضرا.
با آنکه برآورد به صنعا در غمدان بنگر که نمانده است نه غمدان و نه صنعا
صنعا: قصبه ای در یمن و غمدان از بناهای عجیب آنجاست.این بیت و بیت قبلی مکررا به ناپایداری دنیا اشاره دارد.
دیوی است جهان صعب و فریبنده مر او را هشیار و خردمند نجسته است همانا
صعب: دشوار و ناهموار
گر هیچ خرد داری و هشیاری و بیدار چون مست مرو بر اثر او به تمنا
بر اثر: ترجمه علی الاثر است.
آبی است جهان تیره و بس ژرف، بدو در زنهار که تیره نکنی جان مصفا
آبی است جهان تیره: تشبیه جهان به آب تیره- بدو در: در تاکید است بر ماقبل خود و مستقلا معنایی ندارد-زنهار: آگاه باش- مصفا:پاکیزه
جانت به سخن پاک شود زانکه خردمند از راه سخن بر شود از چاه به جوزا
جوزا: برج دو پیکر از بروج فلکی است و تقارن آن با چاه نشانه پست ترین و بلندترین پایه است- اشاره به درجه رفیع سخنوری
فخرت به سخن باید ازیرا که بدو کرد فخر آنکه نماند از پس او ناقه عضبا
ناقه عضبا: شتر ماده گوش شکافته و لقب ناقه رسول اکرم- اشاره به حدیث: أوتیتُ جوامع الکلم- تاکید بیت بر مقام سخنوری
زنده به سخن باید گشتنت ازیراک مرده به سخن زنده همی کرد مسیحا
ازیراک: زیرا- بیت تلمیح دارد به آیه 49 سوره آل عمران.
پیدا به سخن باید ماندن که نمانده‌است در عالم کس بی سخن پیدا، پیدا
آن به که نگوئی چو ندانی سخن ایراک ناگفته سخن به بود از گفته رسوا
سکوت برتر از سخن بیهوده است.
چون تیر سخن راست کن آنگاه بگویش بیهوده مگو، چوب مپرتاب ز پهنا
چوب مپرتاب ز پهنا: کنایه از کار بیهوده- تیر سخن: اضافه تشبیهی
نیکو به سخن شو نه بدین صورت ازیراک والا به سخن گردد مردم نه به بالا
بالا: قد و قامت و جناس با والا.
بادام به از بید و سپیدار به بار است هرچند فزون کرد سپیدار درازا
در مثال و تاکید بیت پیشین است.
بیدار چو شیداست به دیدار، ولیکن پیدا به سخن گردد بیدار ز شیدا
شیدا: سرگشته و حیران
دریای سخن‌ها سخن خوب خدای است پر گوهر با قیمت و پر لؤلؤ لالا
شور است چو دریا به مثل صورت تنزیل تاویل چو لؤلؤست سوی مردم دانا
تنزیل ظاهر قرآن و تاویل باطن است.
اندر بن دریاست همه گوهر و لؤلؤ غواص طلب کن، چه دوی بر لب دریا؟
از ظاهر بگذر و به باطن قرآن پی ببر.
اندر بن شوراب ز بهر چه نهاده است چندین گهر و لولو، دارنده دنیا؟
بن شوراب: ته دریای شور- دارنده دنیا: خداوند
از بهر پیمبر که بدین صنع ورا گفت: "تاویل به دانا ده و تنزیل به غوغا"
غوغا: مردم عوام.مراد آنکه آیات تاویل بردار را عالمان میفهمند و مردم عوام باید به ظاهر آیه اکتفا کنند.
غواص تو را جز گل و شورابه نداده‌است زیرا که ندیده است ز تو جز که معادا
غواص: استعاره از محقق آگاه - معادا: مخفف معادات به معنی دشمنی است.
معنی طلب از ظاهر تنزیل چو مردم خرسند مشو همچو خر از قول به آوا
آوا: صوت بی معنی است.یعنی مردم اگاه از قول و تنزیل قرآن خوشحال میشوند و خران از صوت و ظاهر آن.
قندیل فروزی به شب قدر به مسجد مسجد شده چون روز و دلت چون شب یلدا
قندیل: چراغی که با روغن میسوزد و در مساجد و خانقاه ها استفاده میشده است.اشاره بیت به ظاهرگرایی عوام.
قندیل میفروز بیاموز که قندیل بیرون نبرد از دل پُر جهل تو ظلما
ظلما: بسیار تاریک
در زهد نه‌ای بینا لیکن به طمع در برخوانی در چاه به شب خط معما
خط معما: خطی که خواندن آن دشوار است. یعنی: تو که هنوز بر ظاهر و زهد دین نیز آگاه نیستی طمع این را داری که به دقایق و ظرایف آن پی ببری!
گر مار نه‌ای دایم از بهر چرایند مؤمن ز تو ناایمن و ترسان ز تو ترسا
ترسا: عیسوی مذهب.یعنی هیچ انسانی با هر آیین و مذهبی از شرّ تو در امان نیست.
مخرام و مشو خرّم از اقبال زمانه زیرا که نشد وقف تو این کره غبرا
خرامیدن: به ناز و تکلف راه رفتن- غبرا: مونث اغبر به معنی تیره رنگ و اینجا صفت کره خاکی است.
آسیمه بسی کرد فلک بی‌خردان را و آشفته بسی گشت بدو کار مهیا
آسیمه: مضطرب و مشوش- اشاره به ناسازگاری جهان.
دارا که هزاران خدم و خیل و حشم داشت بگذاشت همه پاک و بشد خود تن تنها
دارا: داریوش بزرگ نخستین شاه هخامنشی و به مفهموم مطلق پادشاه- خدم: خادمان- خیل و حشم: بردگان و گماشتگان.
بازی است رباینده زمانه که نیابند زو خلق رها هیچ نه مولی و نه مولا
باز: پرنده ای شکاری - مولی: آقا و سرور – مولا : بنده.
روزی است از آن پس که در آن روز نیابد خلق از حَکَم عدل نه ملجا و نه منجا
ملجا: پناهگاه و مامن – منجاء: نجاتگاه – حَکَم: داور
آن روز بیابند همه خلق مکافات هم ظالم و هم عادل بی‌هیچ محابا
محابا: ترس و پروا.
آن روز در آن هول و فزع بر سر آن جمع پیش شهدا دست من و دامن زهرا
هول: بیم و ترس – فزع: ناله و زاری
تا داد من از دشمن اولاد پیمبر بدهد به تمام ایزد دادار تعالی
دادار: صفت خدا به معنی آفریننده.

 

سجاد رسولی در ‫۹ سال و ۱۲ ماه قبل، جمعه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۳، ساعت ۱۲:۱۲ دربارهٔ ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۴:

قصیده شماره یک
وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن
ای قبه گردنده بی‌روزن خضرا با قامت فرتوتی و با قوت برنا
قبه گردنده: کنایه از فلک و آسمان- خضرا: مونث اخضر به معنی سبز و کبود.قامت فتوت: خمیدگی فلک.پارادوکس در مصرع دوم
فرزند توایم ای فلک، ای مادر بدمهر ای مادر ما چونکه همی کین کشی از ما؟
تشبیه فلک به مادر بدمهر هستی.
فرزند تو این تیره تن خامش خاکی است پاکیزه خرد نیست نه این جوهر گویا
پاکیزه خرد: عقل- جوهر گویا: نفس ناطقه انسان
تن خانه این گوهر والای شریف است تو مادر این خانه این گوهر والا
این بیت پیرو بیت قبلی است چرا که نفس متعلق به جسم است و عقل فاقد چنین تعلقی است.
چون کار خود امروز در این خانه بسازم مفرد بروم، خانه سپارم به تو فردا
مفرد: تنها و نیز برگرفته از آیه 95 سوریه مریم– خانه: جهان مادی.
زندان تو آمد پسرا این تن و، زندان زیبا نشود گرچه بپوشیش به دیبا
دیبا: پارچه ابریشمی ملون- تن زندان جان است
دیبای سخن پوش به جان بر، که تو را جان هرگز نشود ای پسر از دیبا زیبا
دیبای سخن:اضافه تشبیهی است.
این بند نبینی که خداوند نهاده‌است بر ما که نبیندش مگر خاطر بینا؟
در بند مدارا کن و دربند میان را در بند مکن خیره طلب ملکت دارا
دربند دوم فعل امر است.
گر تو به مدارا کنی آهنگ بیابی بهتر بسی از ملکت دارا به مدارا
جناس زائد بین دارا و مدارا
بشکیب ازیرا که همی دست نیابد بر آرزوی خویش مگر مرد شکیبا
بشکیب: فعل امر از شکیبا بودن – در دو بیت اخیر به مدارا و شکیبایی در امور دعوت میکند.
ورت آرزوی لذت حسی بشتابد پیش آر ز فرقان سخن آدم و حوا
ورت: و اگر تو را – لذت حسی: لذتی که حاصل حواس پنجگانه باشد.
آزار مگیر از کس و بر خیره میازار کس را مگر از روی مکافات مساوا
آزار مگیر از کس: مظلوم نباش – مساوا: برابری – خیره: سرکشی – نه ستمگر باش و نه ستم پذیر
پر کینه مباش از همگان دایم چون خار نه نیز به یکباره زبون باش چو خرما
تضاد معنوی بین خار و خرما – زبون: ناتوان
کز گند فتاده است به چاه اندر سرگین وز بوی چنان سوخته شد عود مطرا
سرگین: زباله – عود: چوب خوش بو – مطرا: تر و تازه
با هر کس منشین و مبر از همگان نیز بر راه خرد رو، نه مگس باش نه عنقا
عنقا: سیرغ، مظهر عزلت و نایابی و مقابل مگس که مظهر بی مقداری است.
چون یار موافق نبود تنها بهتر تنها به صد بار چو با نادان همتا
اشره به مثل: الوحده خیر من جلیس السوء
خورشید که تنهاست ازان نیست برو ننگ بهتر ز ثریاست که هفت است ثریا
ثریا: ستاره پروین.چون هفت ستاره گرد هم هستند به خوشه پروین نیز تعبیر شده است.و نیز اشاره به این مثل که خورشید به تنهایی در آسمان میگردد حال آنکه بنات النعش در یک جا ساکن اند.
از بیشی و کمی جهان تنگ مکن دل با دهر مدارا کن و با خلق مواسا
تنگ دل شدن: کنایه از اندوهگینی- مواسا: مخفف مواسات: یاری و مدد.
احوال جهان گذرنده، گذرنده است سرما ز پس گرما سرّا پس ضرّا
سرّا و ضرّا به معنی شادی و غم است.و در سوره آل عمران آیه 134 نیز آمده است.
ناجسته به آن چیز که او با تو نماند بشنو سخن خوب و مکن کار به صفرا
صفرا: یکی از اخلاط چهارگانه بدن که تعادل آن با سودا و بلغم و خون باعث سلامتی است.صفرا کردن کنایه از تندی کردن است.
در خاک چه زر ماند و چه سنگ و، تو را گور چه زیر کریجی و چه در خانه خضرا
کریج: نقب و زیر زمین در تضاد خانه خضرا.
با آنکه برآورد به صنعا در غمدان بنگر که نمانده است نه غمدان و نه صنعا
صنعا: قصبه ای در یمن و غمدان از بناهای عجیب آنجاست.این بیت و بیت قبلی مکررا به ناپایداری دنیا اشاره دارد.
دیوی است جهان صعب و فریبنده مر او را هشیار و خردمند نجسته است همانا
صعب: دشوار و ناهموار
گر هیچ خرد داری و هشیاری و بیدار چون مست مرو بر اثر او به تمنا
بر اثر: ترجمه علی الاثر است.
آبی است جهان تیره و بس ژرف، بدو در زنهار که تیره نکنی جان مصفا
آبی است جهان تیره: تشبیه جهان به آب تیره- بدو در: در تاکید است بر ماقبل خود و مستقلا معنایی ندارد-زنهار: آگاه باش- مصفا:پاکیزه
جانت به سخن پاک شود زانکه خردمند از راه سخن بر شود از چاه به جوزا
جوزا: برج دو پیکر از بروج فلکی است و تقارن آن با چاه نشانه پست ترین و بلندترین پایه است- اشاره به درجه رفیع سخنوری
فخرت به سخن باید ازیرا که بدو کرد فخر آنکه نماند از پس او ناقه عضبا
ناقه عضبا: شتر ماده گوش شکافته و لقب ناقه رسول اکرم- اشاره به حدیث: أوتیتُ جوامع الکلم- تاکید بیت بر مقام سخنوری
زنده به سخن باید گشتنت ازیراک مرده به سخن زنده همی کرد مسیحا
ازیراک: زیرا- بیت تلمیح دارد به آیه 49 سوره آل عمران.
پیدا به سخن باید ماندن که نمانده‌است در عالم کس بی سخن پیدا، پیدا
آن به که نگوئی چو ندانی سخن ایراک ناگفته سخن به بود از گفته رسوا
سکوت برتر از سخن بیهوده است.
چون تیر سخن راست کن آنگاه بگویش بیهوده مگو، چوب مپرتاب ز پهنا
چوب مپرتاب ز پهنا: کنایه از کار بیهوده- تیر سخن: اضافه تشبیهی
نیکو به سخن شو نه بدین صورت ازیراک والا به سخن گردد مردم نه به بالا
بالا: قد و قامت و جناس با والا.
بادام به از بید و سپیدار به بار است هرچند فزون کرد سپیدار درازا
در مثال و تاکید بیت پیشین است.
بیدار چو شیداست به دیدار، ولیکن پیدا به سخن گردد بیدار ز شیدا
شیدا: سرگشته و حیران
دریای سخن‌ها سخن خوب خدای است پر گوهر با قیمت و پر لؤلؤ لالا
شور است چو دریا به مثل صورت تنزیل تاویل چو لؤلؤست سوی مردم دانا
تنزیل ظاهر قرآن و تاویل باطن است.
اندر بن دریاست همه گوهر و لؤلؤ غواص طلب کن، چه دوی بر لب دریا؟
از ظاهر بگذر و به باطن قرآن پی ببر.
اندر بن شوراب ز بهر چه نهاده است چندین گهر و لولو، دارنده دنیا؟
بن شوراب: ته دریای شور- دارنده دنیا: خداوند
از بهر پیمبر که بدین صنع ورا گفت: "تاویل به دانا ده و تنزیل به غوغا"
غوغا: مردم عوام.مراد آنکه آیات تاویل بردار را عالمان میفهمند و مردم عوام باید به ظاهر آیه اکتفا کنند.
غواص تو را جز گل و شورابه نداده‌است زیرا که ندیده است ز تو جز که معادا
غواص: استعاره از محقق آگاه - معادا: مخفف معادات به معنی دشمنی است.
معنی طلب از ظاهر تنزیل چو مردم خرسند مشو همچو خر از قول به آوا
آوا: صوت بی معنی است.یعنی مردم اگاه از قول و تنزیل قرآن خوشحال میشوند و خران از صوت و ظاهر آن.
قندیل فروزی به شب قدر به مسجد مسجد شده چون روز و دلت چون شب یلدا
قندیل: چراغی که با روغن میسوزد و در مساجد و خانقاه ها استفاده میشده است.اشاره بیت به ظاهرگرایی عوام.
قندیل میفروز بیاموز که قندیل بیرون نبرد از دل پُر جهل تو ظلما
ظلما: بسیار تاریک
در زهد نه‌ای بینا لیکن به طمع در برخوانی در چاه به شب خط معما
خط معما: خطی که خواندن آن دشوار است. یعنی: تو که هنوز بر ظاهر و زهد دین نیز آگاه نیستی طمع این را داری که به دقایق و ظرایف آن پی ببری!
گر مار نه‌ای دایم از بهر چرایند مؤمن ز تو ناایمن و ترسان ز تو ترسا
ترسا: عیسوی مذهب.یعنی هیچ انسانی با هر آیین و مذهبی از شرّ تو در امان نیست.
مخرام و مشو خرّم از اقبال زمانه زیرا که نشد وقف تو این کره غبرا
خرامیدن: به ناز و تکلف راه رفتن- غبرا: مونث اغبر به معنی تیره رنگ و اینجا صفت کره خاکی است.
آسیمه بسی کرد فلک بی‌خردان را و آشفته بسی گشت بدو کار مهیا
آسیمه: مضطرب و مشوش- اشاره به ناسازگاری جهان.
دارا که هزاران خدم و خیل و حشم داشت بگذاشت همه پاک و بشد خود تن تنها
دارا: داریوش بزرگ نخستین شاه هخامنشی و به مفهموم مطلق پادشاه- خدم: خادمان- خیل و حشم: بردگان و گماشتگان.
بازی است رباینده زمانه که نیابند زو خلق رها هیچ نه مولی و نه مولا
باز: پرنده ای شکاری - مولی: آقا و سرور – مولا : بنده.
روزی است از آن پس که در آن روز نیابد خلق از حَکَم عدل نه ملجا و نه منجا
ملجا: پناهگاه و مامن – منجاء: نجاتگاه – حَکَم: داور
آن روز بیابند همه خلق مکافات هم ظالم و هم عادل بی‌هیچ محابا
محابا: ترس و پروا.
آن روز در آن هول و فزع بر سر آن جمع پیش شهدا دست من و دامن زهرا
هول: بیم و ترس – فزع: ناله و زاری
تا داد من از دشمن اولاد پیمبر بدهد به تمام ایزد دادار تعالی
دادار: صفت خدا به معنی آفریننده.

 

فرهاد در ‫۹ سال و ۱۲ ماه قبل، جمعه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۳، ساعت ۱۱:۳۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۴:

غزل فوق العاده ایست از زیبایی و لطافت و هنر شاعری! ولی بسیار بعید است بیت ششم را حافظ گفته باشد: نه وزنش با وزن بقیه شعر همخوانی دارد، نه معنی چندان درستی دارد (مگر اینکه من متوجه نمیشوم) و نه از نظر دستوری درست میباشد (مصرع اول بافعل سوم شخص مفرد تمام میشود ولی مصرع دوم مانند بقیه شعر سوم شخص جمع است). از آن گذشته، ترکیب "درمانند درمانند" در بیت آخر آمده است، بعید است حافظ این ترکیب را دوبار در یک شعر به کار برده باشد، آنهم از نظر دستوری نادرست.

 

Artemis در ‫۹ سال و ۱۲ ماه قبل، پنجشنبه ۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۳، ساعت ۲۳:۱۲ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۸:

من که میمیرم و زنده میشم وقتی این سعر رو می حونم

 

کمال پاینده در ‫۹ سال و ۱۲ ماه قبل، پنجشنبه ۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۳، ساعت ۲۱:۴۰ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۱:

متن موجود دارای ایرادات فراوانی است که بدین شکل تصحیح می شود :پادشاهی را شنیدم که به کشتن اسیری اشارت کرد.بیچاره درحالت نومیدی به زبانی که داشت ملک را دشنام دادن گرفت وسقط گفتن که گفته اند :هرکه دست از جان بشوید هرچه دردل دارد بگوید.
اذا یئسَ الانسانُ طالَ لِسانُهُ
کَسنّورِ مغلوب یَصولُ عَلی الکلبِ
وقت ضرورت چو نماند گریز
دست بگیرد سر شمشیر تیز
ملک پرسید که چه می گوید.یکی از وزرای نیک محضر گفت:ای خداوند جهان همی گوید:[و]الْکاظِمینَ الغَیْظَ وَ الْعافِینَ عَنِ النّاسِ .ملک را رحمت دردل آمدو از سر خون او در گذشت .وزیر دیگر[که ضد او بود]گفت:ابنای جنس ما را نشاید در حضرت پادشاهان جز به راستی سخن گفتن .این ملک را دشنام داد و سقط گفت.ملک روی ازاین سخن درهم کشیدوگفت:مراآن دروغ پسندیده تر آمد ازاین راست که توگفتی که روی آن در مصلحتی بود و بنای این بر خبثی .[و]خردمندان گفته‌اند :دروغی مصلحت آمیز به از راستی فتنه‌انگیز.
هر که شاه آن کند که او گوید
حیف باشد که جز نکو گوید
بر طاق ایوان فریدون نبشته بود
جهان ای برادر نماند به کس
دل اندر جهان آفرین بند و بس
مکن تکیه بر ملک دنیا و پشت
که بسیار کس چون تو پرورد و کشت
چو آهنگ رفتن کند جان پاک
چه بر تخت مردن چه بر روی خاک

 

فربد در ‫۹ سال و ۱۲ ماه قبل، پنجشنبه ۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۳، ساعت ۲۰:۵۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۴:

برداشت من از بیت آخر «عشقت رسد به فریاد ار خود به سان حافظ / قرآن ز بر بخوانی در چارده روایت» این است که اگر حتی قرآن را با تمام روایت‌ها و برداشت‌هایش از حفظ باشی و مستغرق در علوم دینی، باز هم فقط عشق چاره‌سازخواهد بود و اوست که به فریاد تو می‌رسد. البته هر کس آزاد است که از اشعار چندلایه حافظ هر طور که می‌خواهد برداشت کند اما اینکه با خواندن این 14 روایت عاشق می‌شوی که شاید عمومیت هم داشته باشد به نظرم تفسیر به رای است. اغلب ابیات این غزل هم موید همین نظر است و سراسر پر از شک و تردید و پرسشگری است و با یقین که از اصول مسلم دینداری است چندان همسو نیست.

 

دکتر ترابی در ‫۹ سال و ۱۲ ماه قبل، پنجشنبه ۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۳، ساعت ۱۷:۱۲ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۳:

دست موت ( مرگ ) مرا میخ خیمه و خرگاه مرگ نخواهد کرد ، اگر سراپرده بخت در کنار تو ام خرگاه بگشاید.
در کنار تو بودن زندگی جاوید است.
هر گز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده عالم دوام ما.

 

یا حق در ‫۹ سال و ۱۲ ماه قبل، پنجشنبه ۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۳، ساعت ۱۵:۲۲ دربارهٔ عطار » منطق‌الطیر » فی فضائل خلفا » فی فضیلةامیرالمؤمنین علی رضی الله عنه:

غطار با گفتن این سخن علوی شد و در مقابل متعصبین تقیه کرد. کیست که برسد به نزد ذات مبارک و علی ولی الله از زبانش جاری نشود.

 

میرزایی در ‫۹ سال و ۱۲ ماه قبل، پنجشنبه ۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۳، ساعت ۱۱:۵۸ دربارهٔ سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶:

شرف مرد به جود است و سخاوت، نه سجود
هر که این هر دو ندارد عدم به ز وجود

 

مجید دشتبانی در ‫۹ سال و ۱۲ ماه قبل، پنجشنبه ۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۳، ساعت ۱۱:۰۴ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب ششم در ضعف و پیری » حکایت شمارهٔ ۹:

در بسیاری از نسخ دو بیت آخر مربوط به باب پیشین است و مربوط به این حکایت نیست که با توجه به موضوعیت حکایت نیز میتوان این را دریافت. با تشکر

 

۱
۴۱۷۵
۴۱۷۶
۴۱۷۷
۴۱۷۸
۴۱۷۹
۵۰۵۰
sunny dark_mode