گنجور

حاشیه‌گذاری‌های جاوید مدرس اول رافض

جاوید مدرس اول رافض

شاعر


جاوید مدرس اول رافض در ‫۶ ماه قبل، چهارشنبه ۱۷ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۲۲:۳۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴:

تضمین غزل شماره ۱۴ حافظ
...............
با شراب و خرقه سوزی رند را آئین غریب
عشق شوی عقل آمد ،دل در آن کابین، غریب
چهره و خط تو بر صورتگران چین غریب
...............
گفتم ای سلطانِ خوبان رحم کن بر این غریب
گفت در دنبالِ دل، رَه گُم کُنَد مسکین غریب
************
خواب و راحت را طمع در این جهان ایدل مدار
بهر ما از خاکدان غم بدل بس شد غبار
گفت دولت آن بود بیخون دل آید کنار
...............
گفتمش مَگذر زمانی، گفت معذورم بدار
خانه پروردی، چه تاب آرد غم چندین غریب
************
ناچشیده زان لبان اینجا بمیرم؟ ای صنم
عیب کردم بی دلان را، بی دلم من لاجرم
دل مقیم آنجا به شیدائی ،سقیم اینجا تنم
...........
خفته بر سنجابِ شاهی نازنینی را چه غم؟
گر ز خار و خاره سازد بستر و بالین غریب
************
چشم چپ بستم نبیند دیده درتو جز براست
هر کجا باشی تفرج نیز آنجا شد بجاست
شرط عشق از احتمال اما محبت از وفاست
................
ای که در زنجیرِ زلفت جایِ چندین آشناست
خوش فتاد آن خالِ مشکین بر رخِ رنگین غریب
************
بس کمانداران  ناوک دور  چشم دلکشت
دام ره لعل می صاف لبان بی غشت
نشکفد لبها مگر با نکهت خُلق خوشت
..............
می‌نماید عکسِ مِی، در رنگِ رویِ مَه وَشَت
همچو برگِ ارغوان بر صفحهٔ نسرین، غریب
************

گرچه میبالم بخوداز فر واز فرهنگ تو

دل نیازارد مرا ای نازنین از جنگ تو
چون ربابم گوش مالی، نالم اندر چنگ تو
..................
جان دل شامِ غریبان طُرِّهٔ شبرنگِ تو
در سحرگاهان حذر کن، چون بنالد این غریب
************

عاقلان را نیست ،گر دیوانگان با جراتند
جمله درویشان و پاکان صاحبان همتند
دوستان در دور، رویت شاکران نعمتند
................
گفت حافظ آشنایان در مقامِ حیرتند
دور نَبوَد گر نشیند خسته و مسکین غریب
************

جاوید مدرس رافض

 

 

جاوید مدرس اول رافض در ‫۶ ماه قبل، دوشنبه ۱۵ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۱۸:۰۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳:


تضمین غزل شماره ۱۳ حافظ
.....................
بشتاب، عمر میرود بشتاب
صد  هزارش بُود بدست رکاب
عزم باید کنی بکار صواب
............
می‌دمد صبح و کِلِّه بست سحاب
الصَبوح الصَبوح یا اصحاب
*********
چشم میگون و چار و ده ساله
هر شب از مه سپر کند هاله
لاله را از رخش چکد ژاله
................
می‌چکد ژاله بر رخِ لاله
المُدام المُدام یا احباب
*********
کاتب،، عهدازل چنین چو نوشت
چار گوهر بود بتن ز سرشت
وقت رحلت ز دست  باید هشت
.................
می‌وزد از چمن نسیمِ بهشت
هان، بنوشید دَم به دَم مِیِ ناب
*********
با صبامیرسید بوی سمن
هر سحر گه چو می دمید به تن
بشنو این راز جان دل تو زمن
.............
تخت زُمْرُد زده است گل به چمن
راحِ چون لعلِ آتشین دریاب
*********
نشود میکده چو باز اگر
میشود زین خبر کباب جگر
ظلم و بیداد محتسب بنگر
.‌‌‌‌‌‌‌.................
درِ میخانه بسته‌اند دگر
اِفتَتِح یا مُفَتِّح الاَبواب
*********
گر فلک بیخت خاک ما ز الک
نتوان بست بر فلک چو کلک

کوی میخانه را کشیم سرک
..................
لب و دَندانْت را حقوق نمک
هست بر جان و سینه‌هایِ کباب
*********
بسته نرخی گزاف را چو بلب
بوسه را میکند خراج طلب
لولیان را کمک بکن یارب رب
.............
در چنین موقعیتی چه عجب
که ببندند میکده به شتاب
*********
شیخ را عقل در پی کوثر
عقل را لعل باده چون جوهر
چشم ما را شفا بود دلبر
..............
بر رخِ ساقی پری پیکر
همچو حافظ بنوش بادهٔ ناب
*********
جاوید مدرس رافض

 

جاوید مدرس اول رافض در ‫۶ ماه قبل، دوشنبه ۱۵ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۱۸:۰۱ در پاسخ به شهرام دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳:


تضمین غزل شماره ۱۳ حافظ
.....................
بشتاب، عمر میرود بشتاب
صد  هزارش بُود بدست رکاب
عزم باید کنی بکار صواب
............
می‌دمد صبح و کِلِّه بست سحاب
الصَبوح الصَبوح یا اصحاب
*********
چشم میگون و چار و ده ساله
هر شب از مه سپر کند هاله
لاله را از رخش چکد ژاله
................
می‌چکد ژاله بر رخِ لاله
المُدام المُدام یا احباب
*********
کاتب،، عهدازل چنین چو نوشت
چار گوهر بود بتن ز سرشت
وقت رحلت ز دست  باید هشت
.................
می‌وزد از چمن نسیمِ بهشت
هان، بنوشید دَم به دَم مِیِ ناب
*********
با صبامیرسید بوی سمن
هر سحر گه چو می دمید به تن
بشنو این راز جان دل تو زمن
.............
تخت زُمْرُد زده است گل به چمن
راحِ چون لعلِ آتشین دریاب
*********
نشود میکده چو باز اگر
میشود زین خبر کباب جگر
ظلم و بیداد محتسب بنگر
.‌‌‌‌‌‌‌.................
درِ میخانه بسته‌اند دگر
اِفتَتِح یا مُفَتِّح الاَبواب
*********
گر فلک بیخت خاک ما ز الک
نتوان بست بر فلک چو کلک

کوی میخانه را کشیم سرک
..................
لب و دَندانْت را حقوق نمک
هست بر جان و سینه‌هایِ کباب
*********
بسته نرخی گزاف را چو بلب
بوسه را میکند خراج طلب
لولیان را کمک بکن یارب رب
.............
در چنین موقعیتی چه عجب
که ببندند میکده به شتاب
*********
شیخ را عقل در پی کوثر
عقل را لعل باده چون جوهر
چشم ما را شفا بود دلبر
..............
بر رخِ ساقی پری پیکر
همچو حافظ بنوش بادهٔ ناب
*********
جاوید مدرس رافض

 

جاوید مدرس اول رافض در ‫۶ ماه قبل، یکشنبه ۱۴ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۱۹:۵۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲:

تضمین غزل شماره ۱۲ حافظ
......................

غرق و مستم  از نگاه و جامِ چشمان شما
اذن ده من هم بچینم جان به قربان شما
میوه های رنگ رنگ از باغ و بستان شما
................
ای فروغِ ماهِ حُسن، از روی رخشان شما
آبروی خوبی از چاه زَنَخدان شما
************
وعده دادی صبح زود آیی،کنون شب آمده
نامدی صبرم پر از خواهش،لبالب آمده
از شرار چشم مستت جسم در تب آمده
...............
عزم دیدار تو دارد جانِ بر لب آمده
باز گردد یا برآید؟ چیست فرمان شما؟
************
در ازل از رب خالق یافت جانت تربیت
پاک زادی دور بودی از گناه و معصیت
در وجود و ذات تو هر گز نباشد عاریت
.......‌.....
کَس به دور نرگست طرفی نبست از عافیت
بِه که نفروشند مستوری به مستان شما
************
ای صبا با یک نفس کن تازه جانم چون سحر
زآفتاب آید شجر را هر حلاوت در ثمر
درد بر جان زاد کآنگه شد ز حالت بی خبر
......‌‌.‌‌....
بخت خواب آلود ما بیدار خواهد شد مگر
زان که زد بر دیده آبی، روی رخشان شما
************
گل، مگر با خار، صوت بلبلت را خسته ای
صید مرغان کرده ای خود از کمندش جسته ای
یا درِ، الفت بروی یار و یاران بسته ای
...............
با صبا همراه بفرست از رخت گل دسته‌ای
بو که بویی بشنویم از خاک بستان شما
************
نقطه جیم است گوئی خال، در آن زلف خَم
در نسیم و با صبوحی صبح را من دم بدم
درد را با ناله میگویم  بسازِ زیر و بم
.................
عمرتان باد و مراد ای ساقیانِ بزمِ جم
گر چه جام ما نشد پُر مِی به دوران شما
************
جان و امید مرا بر محملش همره کنید
یار میآید هلا اغیار را گمره کنید
بد نظر را چشم بد زین کاروان کوته کنید
..‌.‌‌‌‌‌..........
دل خرابی می‌کند، دلدار را آگه کنید
زینهار ای دوستان جان من و جان شما
*************
هر سری البته دارد با دل آرامی سری
چشم مستت بین در آئینه چه شوخ و دلبری
ای که با مجموع بخت وشاد کامی همسری
.‌‌‌‌‌................
دور دار از خاک و خون دامن، چو بر ما بگذری
کاندر این ره کشته بسیارند، قربان شما
************
شاد کن ما را به لبخندی رضای حق جو
جان هر صاحبدلی را بسته ای بر تار مو
چشم مستت بین بعالم فتنه ها خیزد ازو
........................
می‌کند حافظ دعایی، بشنو، آمینی بگو
روزی ما باد لعل شَکَّرافشان شما
************
با خیال خوش ز تو هر لحظه دارم خلوتی
از برای وصل با تو نیست ما را قدرتی
بو که روشن گردد از هجران چراغ عبرتی
...............
ای شَهنشاه بلند اختر، خدا را همتی
تا ببوسم همچو اختر خاک ایوان شما
************
جاوید مدرس رافض

۰

 

جاوید مدرس اول رافض در ‫۶ ماه قبل، یکشنبه ۱۴ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۱۹:۵۴ در پاسخ به حمیدرضا دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲:

تضمین غزل شماره ۱۲ حافظ
......................

غرق و مستم  از نگاه و جامِ چشمان شما
اذن ده من هم بچینم جان به قربان شما
میوه های رنگ رنگ از باغ و بستان شما
................
ای فروغِ ماهِ حُسن، از روی رخشان شما
آبروی خوبی از چاه زَنَخدان شما
************
وعده دادی صبح زود آیی،کنون شب آمده
نامدی صبرم پر از خواهش،لبالب آمده
از شرار چشم مستت جسم در تب آمده
...............
عزم دیدار تو دارد جانِ بر لب آمده
باز گردد یا برآید؟ چیست فرمان شما؟
************
در ازل از رب خالق یافت جانت تربیت
پاک زادی دور بودی از گناه و معصیت
در وجود و ذات تو هر گز نباشد عاریت
.......‌.....
کَس به دور نرگست طرفی نبست از عافیت
بِه که نفروشند مستوری به مستان شما
************
ای صبا با یک نفس کن تازه جانم چون سحر
زآفتاب آید شجر را هر حلاوت در ثمر
درد بر جان زاد کآنگه شد ز حالت بی خبر
......‌‌.‌‌....
بخت خواب آلود ما بیدار خواهد شد مگر
زان که زد بر دیده آبی، روی رخشان شما
************
گل، مگر با خار، صوت بلبلت را خسته ای
صید مرغان کرده ای خود از کمندش جسته ای
یا درِ، الفت بروی یار و یاران بسته ای
...............
با صبا همراه بفرست از رخت گل دسته‌ای
بو که بویی بشنویم از خاک بستان شما
************
نقطه جیم است گوئی خال، در آن زلف خَم
در نسیم و با صبوحی صبح را من دم بدم
درد را با ناله میگویم  بسازِ زیر و بم
.................
عمرتان باد و مراد ای ساقیانِ بزمِ جم
گر چه جام ما نشد پُر مِی به دوران شما
************
جان و امید مرا بر محملش همره کنید
یار میآید هلا اغیار را گمره کنید
بد نظر را چشم بد زین کاروان کوته کنید
..‌.‌‌‌‌‌..........
دل خرابی می‌کند، دلدار را آگه کنید
زینهار ای دوستان جان من و جان شما
*************
هر سری البته دارد با دل آرامی سری
چشم مستت بین در آئینه چه شوخ و دلبری
ای که با مجموع بخت وشاد کامی همسری
.‌‌‌‌‌................
دور دار از خاک و خون دامن، چو بر ما بگذری
کاندر این ره کشته بسیارند، قربان شما
************
شاد کن ما را به لبخندی رضای حق بجو
جان هر صاحبدلی را بسته ای بر تار مو
چشم مستت بین بعالم فتنه ها خیزد ازو
........................
می‌کند حافظ دعایی، بشنو، آمینی بگو
روزی ما باد لعل شَکَّرافشان شما
************
با خیال خوش ز تو هر لحظه دارم خلوتی
از برای وصل با تو نیست ما را قدرتی
بو که روشن گردد از هجران چراغ عبرتی
...............
ای شَهنشاه بلند اختر، خدا را همتی
تا ببوسم همچو اختر خاک ایوان شما
************
جاوید مدرس رافض

 

جاوید مدرس اول رافض در ‫۶ ماه قبل، یکشنبه ۱۴ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۰۰:۳۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱:

تضمین غزل حافظ شماره ۱۱
..............
ای مرغ وصل سایه فکن روی بام ما
که عنقا توجهی نکند سوی دام ما
خورشید باده گر بپزد عقل خام ما
.........
ساقی به نور باده برافروز جامِ ما
مطرب بگو که کارِ جهان شُد به کامِ ما
**********
طرف چمن نسیم سمن زار دیده ایم
سردار عشق را به سرِدار دیده ایم
در نور عشق گرچه تب نار دیده ایم
..............
ما در پیاله عکس رخ یار دیده‌ایم
ای بی‌خبر ز لذتِ شربِ مدامِ ما
**********
با جد وجهد طالب حق، بنده شد به عشق
آثار جهلِ دل،چو پراکنده شد به عشق
ره یافت دل به مهر،چو بالنده شد به عشق
....‌............
هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریدهٔ عالم دوام ما
**********
صحبت ز نیک نامی ما نیست با بَدان
بی ناخنیم و خیره نگردیم با ددان
دل را قرار نیست درین تیره خاکدان
...............
چندان بُوَد کرشمه و نازِ سَهی‌قدان
کآید به جلوه سرو صنوبرخرام ما
**********
در ساحل ار زفکرت گرداب بگذری
از این جهان چو عاشق و بیتاب بگذری
دنیا همه بدولت و در شاب بگذری
.............
ای باد اگر به گلشن اَحباب بگذری
زنهار عرضه دِه بَرِ جانان پیام ما
**********
سرًیست از خدا چه تفاوت، به هر سری
جز میکده نرفته  ندانم دگر دری
تا مه قران کنی بشکن قوس مشتری
.............
گو نام ما ز یاد به عمداً چه می‌بری؟!
خود آید آن که یاد نیاری ز نام ما
**********
آن ناوکی که رفت بپرواز و شد ز شست
بازش توان ندید هرآنرا زشست، جست
من شهره ام به باده کشی از دم الست
..........
مستی به چشمِ شاهدِ دلبندِ ما خوش است
زآن رو سپرده‌اند به مستی زمام ما
**********
هر چند رنج و سختی دنیا ز بهر ماست
شادان نه افزونی و  افسرده نی ز کاست
گر رنجه ای تو هیج نرنجیم ما ز راست
............
ترسم که صرفه‌ای نَبَرَد روز بازخواست
نانِ حلالِ شیخ، ز آب حرام ما
**********
اوصاف دل به شرح بگویم ولی چسان
از عشق آیتی ز وفا بر دلم نشان
هرگز نمیرود زدلم یاد مهوشان
..........‌‌‌‌...
حافظ ز دیده، دانهٔ اشکی همی‌فشان
باشد که مرغِ وصل کُند قصدِ دام ما
***********
مقبل کسی که میل کند، دوست را کمال
باشد که یاد خوش بُوَد از دوره وصال
در هر طریق همره ما روی تو خیال
..‌......‌..........
دریای اخضر فلک و کشتی هِلال
هستند غرق نعمت حاجی‌قوام ما
***********
جاوید مدرس رافض

 

جاوید مدرس اول رافض در ‫۶ ماه قبل، یکشنبه ۱۴ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۰۰:۲۷ در پاسخ به ملیحه رجایی دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱:

تضمین غزل حافظ شماره ۱۱
..............
ای مرغ وصل سایه فکن روی بام ما
که عنقا توجهی نکند سوی دام ما
خورشید باده گر بپزد عقل خام ما
.........
ساقی به نور باده برافروز جامِ ما
مطرب بگو که کارِ جهان شُد به کامِ ما
**********
طرف چمن نسیم سمن زار دیده ایم
سردار عشق را به سرِدار دیده ایم
در نور عشق گرچه تب نار دیده ایم
..............
ما در پیاله عکس رخ یار دیده‌ایم
ای بی‌خبر ز لذتِ شربِ مدامِ ما
**********
با جد وجهد طالب حق، بنده شد به عشق
آثار جهلِ دل،چو پراکنده شد به عشق
ره یافت دل به مهر،چو بالنده شد به عشق
....‌............
هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریدهٔ عالم دوام ما
**********
صحبت ز نیک نامی ما نیست با بَدان
بی ناخنیم و خیره نگردیم با ددان
دل را قرار نیست درین تیره خاکدان
...............
چندان بُوَد کرشمه و نازِ سَهی‌قدان
کآید به جلوه سرو صنوبرخرام ما
**********
در ساحل ار زفکرت گرداب بگذری
از این جهان چو عاشق و بیتاب بگذری
دنیا همه بدولت و در شاب بگذری
.............
ای باد اگر به گلشن اَحباب بگذری
زنهار عرضه دِه بَرِ جانان پیام ما
**********
سرًیست از خدا چه تفاوت، به هر سری
جز میکده نرفته  ندانم دگر دری
تا مه قران کنی بشکن قوس مشتری
.............
گو نام ما ز یاد به عمداً چه می‌بری؟!
خود آید آن که یاد نیاری ز نام ما
**********
آن ناوکی که رفت بپرواز و شد ز شست
بازش توان ندید هرآنرا زشست، جست
من شهره ام به باده کشی از دم الست
..........
مستی به چشمِ شاهدِ دلبندِ ما خوش است
زآن رو سپرده‌اند به مستی زمام ما
**********
هر چند رنج و سختی دنیا ز بهر ماست
شادان نه افزونی و  افسرده نی ز کاست
گر رنجه ای تو هیج نرنجیم ما ز راست
............
ترسم که صرفه‌ای نَبَرَد روز بازخواست
نانِ حلالِ شیخ، ز آب حرام ما
**********
اوصاف دل به شرح بگویم ولی چسان
از عشق آیتی ز وفا بر دلم نشان
هرگز نمیرود زدلم یاد مهوشان
..........‌‌‌‌...
حافظ ز دیده، دانهٔ اشکی همی‌فشان
باشد که مرغِ وصل کُند قصدِ دام ما
***********
مقبل کسی که میل کند، دوست را کمال
باشد که یاد خوش بُوَد از دوره وصال
در هر طریق همره ما روی تو خیال
..‌......‌..........
دریای اخضر فلک و کشتی هِلال
هستند غرق نعمت حاجی‌قوام ما
***********
جاوید مدرس رافض

 

جاوید مدرس اول رافض در ‫۶ ماه قبل، شنبه ۱۳ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۱۹:۳۸ دربارهٔ صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۱۲۴:

در بیت هفتم

میده= نوعی نان گرد شکل

 

جاوید مدرس اول رافض در ‫۶ ماه قبل، پنجشنبه ۱۱ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۲۱:۴۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰:

تضمین غزل شماره ۱۰ حافظ
........
ای بسا عاقل که شد دیوانه زنجیر ما
رهن تاکستان شد آخر دست ساغر گیر ما
وای  اگر افزون و از حد شد برون تقصیر ما
................
دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیر ما
چیست یاران طریقت بعد از این تدبیر ما
************
گشته دون پرور چرا یارب چنین دنیای دون
از در میخانه کی آید خدا، پیرم برون
منتظر جمعیم،  از شب میرود از چشم خون
.....‌..‌‌‌‌‌‌...‌‌‌‌‌‌
ما مریدان روی سوی قبله چون آریم؟ چون
باز قصد خانهٔ خَمّار دارد پیر ما
************
جمع ما یاران عاشق در طریقت همدمیم
هر چه آید پیش خوش داریم چون یار همیم
پیرو پیر مغان و مست از جام جمیم
..................
در خرابات طریقت ما به هم منزل شویم
کاین چنین رفته‌ست در عهد ازل تقدیر ما
************
در قمار عشقبازی یار دستش چون خوشست
گاه میبازد گهی پیروز رسمش چون خوشست
ساقی مجلس بگردش چشم مستش چون خوشست
.............
عقل اگر داند که دل در بند زلفش چون خوشست
عاقلان دیوانه گردند از پی زنجیر ما
************
دوری و هجران رخ خندان ما را کرد زرد
جفت و خرم ما دو دلهامان ز هجران گشت فرد
در بهار عشق دی آمدعجب شد فصل سرد
..................
روی خوبت آیتی از لطف بر ما کشف کرد
زان زمان جز لطف و خوبی نیست در تفسیر ما
************
بخت را یارب بجویم در کدامین کوکبی
ز آفتاب روی تو ما راست گر تاب و تبی
گوش خود پیش آر جانا تا که گویم مطلبی
.................
با دل سنگینت آیا هیچ درگیرد شبی؟
آه آتشناک و سوز سینهٔ شبگیر ما
************
جوش دل داریم ،بی می مانده ،کام ای خم بجوش
جا نماز و خرقه و سجاده رهن می  فروش
ماهی و مرغ ازفغان ما نخوابیدست دوش
.................
تیر آه ما ز گردون بگذرد حافظ خموش
رحم کن بر جان خود پرهیز کن از تیر ما
************

تضمین غزل شماره ۱۰ حافظ
جاوید مدرس رافض

 

جاوید مدرس اول رافض در ‫۶ ماه قبل، پنجشنبه ۱۱ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۲۱:۳۸ در پاسخ به حمیدرضا دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰:

تضمین غزل شماره ۱۰ حافظ
........
ای بسا عاقل که شد دیوانه زنجیر ما
رهن تاکستان شد آخر دست ساغر گیر ما
وای  اگر افزون و از حد شد برون تقصیر ما
................
دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیر ما
چیست یاران طریقت بعد از این تدبیر ما
************
گشته دون پرور چرا یارب چنین دنیای دون
از در میخانه کی آید خدا، پیرم برون
منتظر جمعیم،  از شب میرود از چشم خون
.....‌..‌‌‌‌‌‌...‌‌‌‌‌‌
ما مریدان روی سوی قبله چون آریم؟ چون
باز قصد خانهٔ خَمّار دارد پیر ما
************
جمع ما یاران عاشق در طریقت همدمیم
هر چه آید پیش خوش داریم چون یار همیم
پیرو پیر مغان و مست از جام جمیم
..................
در خرابات طریقت ما به هم منزل شویم
کاین چنین رفته‌ست در عهد ازل تقدیر ما
************
در قمار عشقبازی یار دستش چون خوشست
گاه میبازد گهی پیروز رسمش چون خوشست
ساقی مجلس بگردش چشم مستش چون خوشست
.............
عقل اگر داند که دل در بند زلفش چون خوشست
عاقلان دیوانه گردند از پی زنجیر ما
************
دوری و هجران رخ خندان ما را کرد زرد
جفت و خرم ما دو دلهامان ز هجران گشت فرد
در بهار عشق دی آمدعجب شد فصل سرد
..................
روی خوبت آیتی از لطف بر ما کشف کرد
زان زمان جز لطف و خوبی نیست در تفسیر ما
************
بخت را یارب بجویم در کدامین کوکبی
ز آفتاب روی تو ما راست گر تاب و تبی
گوش خود پیش آر جانا تا که گویم مطلبی
.................
با دل سنگینت آیا هیچ درگیرد شبی؟
آه آتشناک و سوز سینهٔ شبگیر ما
************
جوش دل داریم ،بی می مانده ،کام ای خم بجوش
جا نماز و خرقه و سجاده رهن می  فروش
ماهی و مرغ ازفغان ما نخوابیدست دوش
.................
تیر آه ما ز گردون بگذرد حافظ خموش
رحم کن بر جان خود پرهیز کن از تیر ما
************

تضمین غزل شماره ۱۰ حافظ
جاوید مدرس رافض

 

جاوید مدرس اول رافض در ‫۶ ماه قبل، پنجشنبه ۱۱ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۱۰:۴۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۳۲:

تضمین غزل شماره ۷۳۲ مولانا
...........
محفلی آراسته در صدر مجلس پیر بود
مطربان خنیاگریشان نغمه شبگیر بود
ساقی مجلس زباده چشم مستش سیر بود
...................
از میان عاشقان ساقی و مطرب میر بود
در هم افتادیم زیرا زور گیراگیر بود
*********
  آفتاب حُسن آنشب بود در آغوش ما
کر شدی گوش فلک، از بانگ نوشا نوش ما
در چنین جنبش نمی یابی تو جانا  هوش ما
..‌..‌...........
عقل باتدبیر آمد در میان جوش ما
در چنان آتش چه جای عقل یا تدبیر بود
*********
  عکس پیر ما نمایان در شراب جام بود
در ید بیضای او سنگین ترین دل رام بود
مکر آن صیاد بین کندر در خیال خام بود
................
در شکار بی‌دلان صد دیدهء جان ، دام بود
وز کمان عشق پران صد هزاران تیر بود
*********
بی سخن ای مطربا در پرده زن شور و نوا
چرخ میزن بر سرش ای آفتاب و ای سها
خون ،شیران خورد باید بابت این خون بها
......................
آهوی می‌تاخت آن جا بر مثال اژدها
در  دیار آن خاک شیران پیش او نخجیر بود
*********
سجده کن گر پیش کافر نیست بت را ثانیی
جان جانان باشد و جانرا بسان جانیی
ملک جانها نیست ملک فانیی جسمانیی
................
دیدم آن جا پیرمردی طرفه‌ای روحانیی
چشم او چون طشت خون و موی او چون شیر بود
*********
در میان آمد برقص از  آسمان ،چرخی بساخت
در سماع عشق چندان چرخ زد تا خویش باخت
شد فروزان آفتابی، کآتشش نتوان شناخت
...................
دیدم آن آهو به ناگه جانب آن پیر تاخت
چرخ‌ ها از هم جدا شد گوییا تزویر بود
چرخها زد شد فنا، گوئی که در تزویر بود
*********
کس بدور نرگسش از عافیت طرفی نبست
دل برای عشق او از هر طرف حیلت ببسست
در شط میگون چشمش کشتیم لنگر گسست
.............
کاسه خورشید و مه از عربده درهم شکست
چونک ساغرهای مستان نیک باتوفیر بود
*********
این کشا کش، های هوی ،و رقص های  بس شگفت
عقل و دین و منطق و ایمان را از من گرفت
گوهر عقل مرا آن پیر با آن نعره سُفت
..................
روح قدسی را بپرسیدم از آن احوال گفت
بیخودم من می‌ندانم فتنه آن پیر بود
*********
موی چون شیرست و رخ افروخته ،اسپید ریش
جام در دست و دگر دستش میان آید به پیش
او چو خورشیدست تابان بلکه باید گفت بیش
..........
شمس تبریزی تو دانی حالت مستان خویش
بی دل و دستم خداوندا اگر تقصیر بود
*********
جاوید مدرس رافض

 

جاوید مدرس اول رافض در ‫۶ ماه قبل، پنجشنبه ۱۱ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۱۰:۴۶ در پاسخ به Nima دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۳۲:

تضمین غزل شماره ۷۳۲ مولانا
...........
محفلی آراسته در صدر مجلس پیر بود
مطربان خنیاگریشان نغمه شبگیر بود
ساقی مجلس زباده چشم مستش سیر بود
...................
از میان عاشقان ساقی و مطرب میر بود
در هم افتادیم زیرا زور گیراگیر بود

***************

آفتاب حُسن آنشب بود در آغوش ما
کر شدی گوش فلک، از بانگ نوشا نوش ما
در چنین جنبش نمی یابی تو جانا  هوش ما
..‌..‌...........
عقل باتدبیر آمد در میان جوش ما
در چنان آتش چه جای عقل یا تدبیر بود
*********
  عکس پیر ما نمایان در شراب جام بود
در ید بیضای او سنگین ترین دل رام بود
مکر آن صیاد بین کندر در خیال خام بود
................
در شکار بی‌دلان صد دیدهء جان ، دام بود
وز کمان عشق پران صد هزاران تیر بود
*********
بی سخن ای مطربا در پرده زن شور و نوا
چرخ میزن بر سرش ای آفتاب و ای سها
خون ،شیران خورد باید بابت این خون بها
......................
آهوی می‌تاخت آن جا بر مثال اژدها
در  دیار آن خاک شیران پیش او نخجیر بود
*********
سجده کن گر پیش کافر نیست بت را ثانیی
جان جانان باشد و جانرا بسان جانیی
ملک جانها نیست ملک فانیی جسمانیی
................
دیدم آن جا پیرمردی طرفه‌ای روحانیی
چشم او چون طشت خون و موی او چون شیر بود
*********
در میان آمد برقص از  آسمان ،چرخی بساخت
در سماع عشق چندان چرخ زد تا خویش باخت
شد فروزان آفتابی، کآتشش نتوان شناخت
...................
دیدم آن آهو به ناگه جانب آن پیر تاخت
چرخ‌ ها از هم جدا شد گوییا تزویر بود
چرخها زد شد فنا، گوئی که در تزویر بود
*********
کس بدور نرگسش از عافیت طرفی نبست
دل برای عشق او از هر طرف حیلت ببسست
در شط میگون چشمش کشتیم لنگر گسست
.............
کاسه خورشید و مه از عربده درهم شکست
چونک ساغرهای مستان نیک باتوفیر بود
*********
این کشا کش، های هوی ،و رقص های  بس شگفت
عقل و دین و منطق و ایمان را از من گرفت
گوهر عقل مرا آن پیر با آن نعره سُفت
..................
روح قدسی را بپرسیدم از آن احوال گفت
بیخودم من می‌ندانم فتنه آن پیر بود
*********
موی چون شیرست و رخ افروخته ،اسپید ریش
جام در دست و دگر دستش میان آید به پیش
او چو خورشیدست تابان بلکه باید گفت بیش
..........
شمس تبریزی تو دانی حالت مستان خویش
بی دل و دستم خداوندا اگر تقصیر بود
*********
جاوید مدرس رافض

 

 

جاوید مدرس اول رافض در ‫۶ ماه قبل، سه‌شنبه ۹ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۲۳:۴۳ در پاسخ به Nima دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۳۲:

واژه گیراگیر ایجاب زور میکند و کلمه ( زور ) درست است نه روز

روز غلط است

 

جاوید مدرس اول رافض در ‫۶ ماه قبل، سه‌شنبه ۹ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۲۳:۱۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۳۲:

آهوی می‌تاخت آن جا بر مثال اژدها

بر شمار خاک شیران پیش او نخجیر بود

مصرع دوم از نظر مضمون مشگلدار بنظر میرسد

(بر شمار آن، خاک شیران پیش او نخجیر بود)،،،،صحیح میباشد

یا _ در دیار آن خاک شیران پیش او نخجیر بود

 

 

جاوید مدرس اول رافض در ‫۶ ماه قبل، دوشنبه ۸ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۰۰:۱۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴:

تضمین غزل حافظ
...........
نسیم صبح ببوسد جمال گلها را
شمیم آن چو کند مست مرغ شیدا را
  به رنگ و خط چه نیازست روی زیبا را
...........
صبا به لطف بگو آن غزال رعنا را
که سر به کوه و بیابان تو داده‌ای ما را
*********
وقوع آنچه کند ای رقیب شاد ترا
بر آورد ز نهاد آن، فغان و آه مرا
نبات طوطی طبعم شود نثار که را؟
..................
شکر فروش که عمرش دراز باد چرا
تَفَقُّدی نکند طوطی شکرخا را
*********
بساق لطف تو،  خار از چه رو فتاد ای گل
خدای، عطر ترا  صد چُنان دهاد ای گل
بمدح روی تو بلبل قدم نهاد ای گل
..................
غرور حُسنت اجازت مگر نداد ای گل؟
که پرسشی نکنی عَندَلیب شیدا را
*********
نصیحتی کنمت خیز و زان بیاب ثمر
بصوت بلبل شیدا درا بوقت سحر
ببوستان چو بیابی هزار دُرً و گهر
.................
به خُلق و لطف توان کرد صید اهل نظر
به بند و دام نگیرند مرغ دانا را
*********
شبست و عطرِ نسیمست و ماه سیمائی
مقابلت چو نشستست با فریبائی
حریف میکده و اهل فن و سودائی
چو با حبیب نشینی و باده پیمایی
به یاد دار مُحِبّان بادپیما را
********

کسی نیافت ،نیابد چو در قبال تو عیب
دروغ باشد اگر هست در کمال تو عیب
حسد برند و نیابند در جمال تو عیب
جز این قَدَر نتوان گفت در خصال تو عیب
که وضع مِهر و وفا نیست روی زیبا را
*******

به سینه طبع سخن را نهفته  حافظ
گل ادب به غزل ها شکفته  حافظ
ز طبع رافض و وز دُرً سُفته حافظ
...................
در آسمان نه عجب گر به گفتهٔ حافظ
سرود زُهره به رقص آورد مسیحا

 

جاوید مدرس اول رافض در ‫۶ ماه قبل، یکشنبه ۷ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۲۳:۵۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹:

تضمین غزل شماره ۹
................
۱. به ابروان کمان، نقد کنی چوگان را
گویِ عیشی ببری از سَرِ ما میدان را
شاه شوریده سران خوان من بی سامان را
................
رونق عهد شباب است دگر بُستان را
می‌رسد مژدهٔ گل بلبل خوش‌الحان را
***********
۲. ای که بس بی خبر از غلغل چندین جرسی
ترسم ار سعی نداری تو بجائی نرسی
حیف باشد که دهی دامن گوهر به خسی
................
ای صبا گر به جوانان چمن باز رَسی
خدمت ما برسان سرو و گل و ریحان را
***********
۳. آن امانت زاَلستم چو نهادند بدوش
زعالم غیب بدادم خبر مژده سروش
که درین بندگی خویش صمیمانه بکوش
...............
گر چنین جلوه کند مغبچهٔ باده‌فروش
خاک‌روبِ درِ میخانه کنم مژگان را
***********
۴. تا زند برق و آدم صفی کند عصیان
من که غرقم، گناه خود نمیکنم کتمان
در ازل بسته ام چو عهد، نشکنم پیمان
..................
ای که بر مه کشی از عَنبرِ سارا چوگان
مضطرب‌حال مگردان، من سرگردان را
***********
۵. آن دراویش که همواره خوش و خرسندند
سود بازار جهان برده بهم پیوندند
نفس طماع به زر بین که همه در بندند
.‌‌.................
ترسم این قوم که بر دُردکشان می‌خندند
در سر کار خرابات کنند ایمان را
***********
۶ .کرده ام توبه نه آن توبه که باشد ز نصوح
گر شود فوت سَحورم، چه غمم هست صبوح
راحِ لعل لبت ای یار مرا بخشد روح
............
یار مردان خدا باش که در کشتی نوح
هست خاکی که به آبی نخرد طوفان را
***********
۷.قیام پیش قدِ سروِ تو نبود ادب
ز بیخودی که مرا دست داد بود سبب
خساستی که زدور جهان رسد نه عجب
...................
برو ز خانهٔ گردون به در،  وَ نان مطلب
کان سیه‌کاسه در آخر بِکُشد مهمان را
***********
۸. رَز که خون پرور و دردانهِ مامِ  تاکست
لولیان را دل و سینه ز شرابش چاکست
سینه سوته دلان مخزن عشق پاکست
...............
هر که را خوابگه آخر،، مشتی خاک است
گو چه حاجت که به افلاک کشی ایوان را
***********
  ۹. تُرک من این دل سودا زده گر خوان تو شد
چشم خونبار دلا خانه و ایوان تو شد
غمزه و عشوه اگر منزلت و شان تو شد
......‌‌..‌....‌‌..
ماه کنعانی من! مسند مصر آنِ تو شد
وقت آن است که بدرود کنی زندان را
***********
۱۰. بلبُلا بر نُک منقار تو برگی ز گُلی
خوش بخوان تا شنود صوت تو آزرده دلی
بگذر از سخت مزاجی که جهانست پلی
..‌‌...‌....‌‌‌‌‌‌.
حافظا می خور و رندی کن و خوش باش ولی
دام تزویر مکن چون دگران قرآن را
***********
تضمین غزل شماره ۹
جاوید مدرس رافض

 

جاوید مدرس اول رافض در ‫۶ ماه قبل، یکشنبه ۷ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۲۳:۵۳ در پاسخ به نیما دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹:

تضمین غزل شماره ۹
................
۱. به ابروان کمان، نقد کنی چوگان را
گویِ عیشی ببری از سَرِ ما میدان را
شاه شوریده سران خوان من بی سامان را
................
رونق عهد شباب است دگر بُستان را
می‌رسد مژدهٔ گل بلبل خوش‌الحان را
***********
۲. ای که بس بی خبر از غلغل چندین جرسی
ترسم ار سعی نداری تو بجائی نرسی
حیف باشد که دهی دامن گوهر به خسی
................
ای صبا گر به جوانان چمن باز رَسی
خدمت ما برسان سرو و گل و ریحان را
***********
۳. آن امانت زاَلستم چو نهادند بدوش
زعالم غیب بدادم خبر مژده سروش
که درین بندگی خویش صمیمانه بکوش
...............
گر چنین جلوه کند مغبچهٔ باده‌فروش
خاک‌روبِ درِ میخانه کنم مژگان را
***********
۴. تا زند برق و آدم صفی کند عصیان
من که غرقم، گناه خود نمیکنم کتمان
در ازل بسته ام چو عهد، نشکنم پیمان
..................
ای که بر مه کشی از عَنبرِ سارا چوگان
مضطرب‌حال مگردان، من سرگردان را
***********
۵. آن دراویش که همواره خوش و خرسندند
سود بازار جهان برده بهم پیوندند
نفس طماع به زر بین که همه در بندند
.‌‌.................
ترسم این قوم که بر دُردکشان می‌خندند
در سر کار خرابات کنند ایمان را
***********
۶ .کرده ام توبه نه آن توبه که باشد ز نصوح
گر شود فوت سَحورم، چه غمم هست صبوح
راحِ لعل لبت ای یار مرا بخشد روح
............
یار مردان خدا باش که در کشتی نوح
هست خاکی که به آبی نخرد طوفان را
***********
۷.قیام پیش قدِ سروِ تو نبود ادب
ز بیخودی که مرا دست داد بود سبب
خساستی که زدور جهان رسد نه عجب
...................
برو ز خانهٔ گردون به در،  وَ نان مطلب
کان سیه‌کاسه در آخر بِکُشد مهمان را
***********
۸. رَز که خون پرور و دردانهِ مامِ  تاکست
لولیان را دل و سینه ز شرابش چاکست
سینه سوته دلان مخزن عشق پاکست
...............
هر که را خوابگه آخر،، مشتی خاک است
گو چه حاجت که به افلاک کشی ایوان را
***********
  ۹. تُرک من این دل سودا زده گر خوان تو شد
چشم خونبار دلا خانه و ایوان تو شد
غمزه و عشوه اگر منزلت و شان تو شد
......‌‌..‌....‌‌..
ماه کنعانی من! مسند مصر آنِ تو شد
وقت آن است که بدرود کنی زندان را
***********
۱۰. بلبُلا بر نُک منقار تو برگی ز گُلی
خوش بخوان تا شنود صوت تو آزرده دلی
بگذر از سخت مزاجی که جهانست پلی
..‌‌...‌....‌‌‌‌‌‌.
حافظا می خور و رندی کن و خوش باش ولی
دام تزویر مکن چون دگران قرآن را
***********
تضمین غزل شماره ۹
جاوید مدرس رافض

 

جاوید مدرس اول رافض در ‫۶ ماه قبل، شنبه ۶ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۱۷:۳۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸:

تضمین غزل شماره ۸
.................
چیده ام در راه عنقا دام را
تا بگیرم زین تغابن کام را
باز کن از سر تو فکر خام را
...............
ساقیا برخیز و دَردِه جام را
خاک بر سر کن غم ایام را
*******
ننگ و نام آمد به پیری درد سر
آن نفس کو تا شوداین قلب ،زر
ساقیا خشک است لب  بنمای تر
..........
ساغر می بر کفم نِه تا ز بَر
بَرکِشم این دلق اَزرَق‌فام را
*******
بس سخن ها بشنویم  از ناقلان
میرود مردم طریق کاملان
ننگ را شویند نزد قابلان
.............
گر چه بدنامی‌ست نزد عاقلان
ما نمی‌خواهیم ننگ و نام را
*******

عمر را پیرانه سر کردم مرور

غم بود در عشق اسباب سرور
با شراب ار بودم از اهل شرور
...............
باده دَردِه چند از این باد غرور
خاک بر سر نفس نافرجام را
*******
آن خم ابرو بقصد جان من
ناوک مژگان شده ایمان من
گفت سست است آخر این پیمان من
...............
دود آه سینهٔ نالان من
سوخت این افسردگان خام را
*******
عاجزم از عشق نا پیدای خود
گشته ام دیوانه از سودای خود
راز بستم بر لب گویای خود
.‌‌‌‌‌............
محرم راز دل شیدای خود
کس نمی‌بینم ز خاص و عام را
********
از کمند زلف باری کس نَجست
مرغ در دام آید و ماهی به شست
دامن دولت نیاید گر بدست
............
با دلارامی مرا خاطر خوش است
کز دلم یک باره بُرد آرام را
*******
چشم و گوشش کور و کر هر اهرمن
دل هوا دارست بر دشت و دمن
بوستان را خوش بود سرو و سمن
..............
ننگرد دیگر به سرو اندر چمن
هرکه دید آن سرو سیم‌اندام را
*******
خون دل کم خور ،بخور خون عنب
من که بودم اهل می، اهل طرب
کام می جستم زجام و شهد لب
.....................
صبر کن حافظ به سختی روز و شب
عاقبت روزی بیابی کام را
*******
جاوید مدرس رافض

 

جاوید مدرس اول رافض در ‫۶ ماه قبل، شنبه ۶ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۱۷:۳۲ در پاسخ به مصطفی فدشک دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸:

تضمین غزل شماره ۸
.................
چیده ام در راه عنقا دام را
تا بگیرم زین تغابن کام را
باز کن از سر تو فکر خام را


ساقیا برخیز و دَردِه جام را
خاک بر سر کن غم ایام را
*******
ننگ و نام آمد به پیری درد سر
آن نفس کو تا شوداین قلب ،زر
ساقیا خشک است لب  بنمای تر
..........
ساغر می بر کفم نِه تا ز بَر
بَرکِشم این دلق اَزرَق‌فام را
*******
بس سخن ها بشنویم  از ناقلان
میرود مردم طریق کاملان
ننگ را شویند نزد قابلان
.............
گر چه بدنامی‌ست نزد عاقلان
ما نمی‌خواهیم ننگ و نام را
*******

عمر را پیرانه سر کردم مرور

غم بود در عشق اسباب سرور
با شراب ار بودم از اهل شرور
...............
باده دَردِه چند از این باد غرور
خاک بر سر نفس نافرجام را
*******
آن خم ابرو بقصد جان من
ناوک مژگان شده ایمان من
گفت سست است آخر این پیمان من
...............
دود آه سینهٔ نالان من
سوخت این افسردگان خام را
*******
عاجزم از عشق نا پیدای خود
گشته ام دیوانه از سودای خود
راز بستم بر لب گویای خود
.‌‌‌‌‌............
محرم راز دل شیدای خود
کس نمی‌بینم ز خاص و عام را
********
از کمند زلف باری کس نَجست
مرغ در دام آید و ماهی به شست
دامن دولت نیاید گر بدست
............
با دلارامی مرا خاطر خوش است
کز دلم یک باره بُرد آرام را
*******
چشم و گوشش کور و کر هر اهرمن
دل هوا دارست بر دشت و دمن
بوستان را خوش بود سرو و سمن
..............
ننگرد دیگر به سرو اندر چمن
هرکه دید آن سرو سیم‌اندام را
*******
خون دل کم خور ،بخور خون عنب
من که بودم اهل می، اهل طرب
کام می جستم زجام و شهد لب
.....................
صبر کن حافظ به سختی روز و شب
عاقبت روزی بیابی کام را
*******
جاوید مدرس رافض

 

جاوید مدرس اول رافض در ‫۶ ماه قبل، پنجشنبه ۴ آبان ۱۴۰۲، ساعت ۲۲:۵۰ در پاسخ به شادان کیوان دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷:

تضمین غزل شماره ۷
عطر صبا چو روح ببخشد مشام را
ساقی صلای باده بده خاص و عام را
مطرب به نغمه گو که جهان گشته  کام را
................
صوفی بیا که آینه صافیست جام را
تا بنگری صفای می لعل‌فام را
**************

راز پرستش از نظر بت پرست پرس
ز آوای عاشقان بَلاَی الست پرس
از بلبل، هزار که مست از گلست پرس
.‌‌‌...............
راز درون پرده ز رندان مست پرس
کاین حال نیست زاهد عالی‌مقام را
***************
خورشید و ماه را چو بر آری ز آستین
سر ها چو گوی و زلف تو چوگان عنبرین
هر تار مو چو دام دلی گشته این چنین
.‌‌‌‌‌‌.......................
عَنقا شکار کَس نشود دام بازچین
کآنجا همیشه باد به دست است، دام را
***************
هر کِشت را که کِشته؟ همو می کند درو
حاصل چه گشته در عمل، آنست آبرو
در مهلتی که داده سپهرت زره مرو
..............
در بزم دور، یک‌دو قدح درکش و برو
یعنی طمع مدار وصال دوام را
***************
امنست وکامیار جهانت ،بلی زعیش
در تنگدستی ار که بسازی پلی زعیش
وانگه که شد، جهان بمرادت یلی زعیش
................
ای دل شباب رفت و نچیدی گلی ز عیش
پیرانه‌سر مکن هنری ننگ و نام را
***************
گر زین قلم فراز سخن نقش سنگ ماند
هر رهگذر ز نقشه سنگت فَسانه خواند
کس نیست کو مراد دلش جاودانه راند
...........
در عیش نقد کوش که چون آبخور نماند
آدمْ بهشتْ، روضهٔ دارُالسَلام را
************
انس است بنده را زجنابت چو الفت است
مجلس فروزی تو مباهاتِ جَلوت است
عدل و کرام رانی و آن کُنه رافت است
..................
ما را بر آستان تو بس حق خدمت است
ای خواجه بازبین به تَرَحُّم غلام را
*************
در ستر آبرو و ز دشمن خفا برو
پر آفت است راه دلا بی بلا برو
در کار عیش و نوش چو یابی صلا برو
.................
حافظ مرید جام می است ای صبا برو
وز بنده بندگی برسان شیخ جام را
******
جاوید مدرس رافض

 

۱
۲
۳
۴
۵
۶
۱۷
sunny dark_mode