گنجور

حاشیه‌گذاری‌های رضا تبار

رضا تبار


رضا تبار در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، سه‌شنبه ۱۱ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۱۲:۳۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶:

معنی ابیات

۱- چه کسی این خواسته ما را بگوش نزدیکان سلطان ( پادشاه واقعی جهان یعنی خدا) می رساند( حافظ از باب ادب مستقیما به خدا پیغام نداده بلکه واسطه ای میخواهد تا پیامش را به مقربان درگاه برساند)

- ( ای ملازمان درگاه) به سلطان ( خدا) بگویید به شکرانه اینکه پادشاه جهان هستی ، این گدا( نیازمند/ حافظ) را از درگاهت دور نکن.

 

۲- از رقیب دیو سیرت( شیطان صفت / نفس که خود را رقیب خدا می داند) به خداوند پناه می برم،

شاید آن شهاب ثاقب( شعله بر افروخته/ تیر آتشین) به یاری بیاید.

( اشاره به سوره حجر آیه ۱۸: الا من استرق السمع فاتبعه شهاب المیین. لیکن هر شیطانی برای سرقت سمع( دریافت سخن فرشتگان عالم بالا) به آسمان( دل) نزدیک شود، تیر شهاب و شعله آسمانی او را تعقیب می کند.

(حافظ در این بیت دعا می کند که خداوند رقیب را که نفس شیطانی است از سر راه او بردارد.)

 

۳- اگر زیبایی چشم معشوق( کنایه از زیبایی مطلق خدا)  که عاشق کش است، اشاره به کشتن( نفس سرکش) ما کرد،

ای زیبای من از حیله (از نیرنگ نفس سرکش) غافل مشو و اشتباه نکن( گول او را نخور)

 

۴- دل آدمی را می سوزانی ، وقتی رخسار روشن خودت را نشان می دهی،

- از این سوزاندن دلها چه نفعی می بری؟!

 

۵- تمام شب را به این امید می گذرانم که نسیم صبح( پیک عاشقان) 

- از آشنایی پیام محبت بیاورد تا تسلای خاطرم گردد.

 

۶-  ای محبوب من( خدا) ،چه قیامتی براه انداختی که چهره خودت را به عاشقانت نشان دادی!

- دل و جان ما فدای تو، چهره خودت را به ما نیز نشان بده

 

۷- بخدا قسمت می دهم که به حافظ سحر خیز ،جرعه ای شراب( عشق الهی/ انس با خدا) بدهید

- زیرا  دعای  صبحگاهی که در حق شما کند ، موثر و مستجاب خواهد شد.

 

 

رضا تبار در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، دوشنبه ۱۰ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۲۳:۵۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵:

معنی ابیات

۱- اختیار دل از دستم می رود، ای مردم صاحبدل (افرادی که به تصفیه دل رسیده اند/اهل دل و نکته دان) چاره ای بیندیشید،

-دردناک است که راز سرپوشیده من ، بالاخره فاش خواهد شد)

۲- کشتی ما (افکار  و ایده ها)  که با آن سفر می کنیم  شکسته شده، ای باد موافق دوباره وزان شو ،

-شاید دوباره به دیدار دوست نایل شویم.

۳- مهر چند روزه ( روی خوش نشان دادن چند روزه) روزگار به تو،حیله و افسونی بیش نیست(مثل سحر بالاخره باطل می شود) بنابر این (در هنگام موفقیت)، -فرصت نیکی در حق دوستان را غنیمت دان(از دست نده)

۴- شب گذشته در مجلس باده(عشق و طرب)که به گل آراسته شده بود،بلبل(شاعر خوش سخن) به آواز خوش چنین خواند:

- آن باده (عشق و طرب )را به من بده و از خواب برخیزید و هوشیار شوید.(آن شراب خواب پران را بیاورید که باعث هوشیاری حضور می شود).

۵- ای بزرگوار و بخشنده، به شکرانه اینکه وجودت از نعمت سلامتی برخوردار است،

- یک روز هم ار درویش( گدا/ نیازمند) بینوا احوالی بپرس و دلجویی کن.

۶- آسودگی در دو جهان (دنیا و آخرت) مستلزم درک معنای این دو سخن است:

-رعایت انصاف و عدالت در معاشرت با دوستان ،نرمش و مهربانی با دشمنان 

 

-

 

رضا تبار در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، دوشنبه ۱۰ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۲۳:۰۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴:

معنی ابیات

۱- ای یاد صبا(بادی که در صبح و هنگام طلوع آفتاب از سمت مشرق می وزد و به پیک عاشقان معروف است) به نرمی و لطف به آن آهوی زیبا و خوش خرام(کنایه از زیبایی مطلق محبوب ازلی)،

-بگو عاشقان تو از فرط شیدایی ات سر به کوه و بیابان نهاده اند(شاید دلش به رحم آید).

۲- یار شیرین سخن(انسان کامل /فضای گشوده شده دل) که عمرش طولانی باد،

-چرا دیگر طوطی شکر دوست (کنایه از خود شاعر )را مورد لطف و عنایت قرار نمیدهد.

۳- ای گل زیبا(محبوب)،آیا جز این است که فریفتگی حاصل از زیبایی ات،

-اجازه نمی دهد که از این بلبل(خود شاعر) شوریده احوالی بپرسی.

۴- با نرمخویی و خوش خلقی می توان دل مردم صاحبدل(آنان که اهل تصفیه دل هستند)را شکار کرد.

- با ریسمان و دام( کنایه از وسوسه های دنیوی و لذت طلبی نفس) نمی توان مرغ دانا(سیمرغ / کنایه از افراد صاحبدل که به هوشاری حضور رسیده اند و  فریب دنیا را نمی خورند  ) را صید کرد.

(برای شکار صاحبان دل نیازی به طناب و دام نیست،با نرمخویی و محبت می توان دل آنهارا بدست آورد.)

۵- نمی دانم که چه سری است که سرو قامتان و سیاه جشمان ماه رخسار(کنایه از زیبا رویان/در اینجا کنایه از خدا)

-اغلب از آشنایی با عشاق خود پرهیز می کنند.

۶- وقتی تو ( خطاب افراد به حضور رسیده) با معشوق(خدا) نشستی و مشغول عشق ورزیدن هستی)،

- از ما دوستاران هم که به او دسترسی نداریم نیز یاد کن.

۷- در زیبایی تو (خطاب به محبوب ازلی/ان الله جمیل و یحب جمال/ خدا زیباست و زیبایی را دوست دارد) هیچ نقصی وجود ندارد،

جز اینکه قانون مهر و وفا را زیر پا می گذاری!

۸- عجیب نیست اگر زهره(ستاره ای که نماد شادی و طرب است) که رامشگر و آوازه خوان آسمان است،

شعر (غزلیات) حافظ را در آسمان بخواند (زیرا شعر حافظ شعر عشق ، محبت و شادی است و انعکاس آن در  آسمان  و کاینات نیز طنین انداز می شود)

 

 

رضا تبار در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۹ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۰۱:۵۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳:

معنی ابیات

۱- اگر آن ترک شیرازی(کنایه از معشوق ازلی)از ما دلجویی کند،

-به خال سیاه او(کنایه از زیبایی و صفات حق)حاضرم سمرقند و بخارا را در راه عشق ببخشم.( سمرقند مرکز تجاری و سیاسی و بخارا مرکز علمی و دینی در زمان حافظ و در زمان حمله تاتارها به شیراز بوده و امروزه  در ازبکستان فعلی واقع شده است.امیر تیمور گورکانی ربع جهان و از جمله ایران را با شمشیر به ویرانی کشاند تا این دو شهر خویش را آبادانی و رونق ببخشد.حافظ با نوعی طنز و استهزا،با بی ارزش نشان دادن، آنها را در ازای خال سیاه می بخشد)

(دل عاشق جز صید معشوق ازلی نمی گردد و حافظ حاضر است در ازای وصال او از تمام امکانات مادی و معنوی  بگذرد).

 

۲- ای ساقی(خدا)به من می باقی(شراب جاودانه عشق ) را  (در همین جهان) بده

( اشاره به سوره ۷۶ آیه ۲۱...:وساقهم ربهم شرابا طهورا

...و پروردگارشان باده ای پاک به آنان می نوشاند.)

-که حتی در بهشت، نظیر آب رکن آباد(نهر آبی شیرین و گورا در شیراز/نماد خلوص و پاکی)و گلگشت مصلا (تفرجگاهی در شیراز/نماد فضای گشوده شده دل /حضور )نیست.

 

۳-افسوس و فریاد از این بی شرمان گستاخ( دلبستگی های کاذب نفس انسان) که  با حرکات شیرین  خود در شهر(فضای گشوده شده دل) آشوب بپا  می کند.

-مانند غلامان ترک(که در غارتگری پیشتاز بودند) سفره را غارت می کنند. و اختیار از دل ما می برند.

 

۴- زیبایی یار(خدا) از عشق ناقص ما بی نیاز است.

- مثل چهره زیبایی که به آب و رنگ و خال نیازی ندارد.(حافظ  معتقد است جمال حق فی نفسه آراسته است و نیازی ندارد که با عشق ناقص ما جلوه گری کند/عشق ناقص در حد مدح و تحسین است و به مرحله ایثار و فداکاری نرسیده است.).

 

۵-من یقین داشتم که زیبایی روزافزون یوسف، سرانجام باعث خواهد شد که عشق ذلیخا از پس پرده شرم و حیا بیرون بیاید(نمی تواند پرهیز کاری خود را حفظ کند)و بی پروا اظهار عشق می کند و جلوه جمال و زیبایی بر شرم و حیا غلبه می کند.

 

۶- (خدایا) اگر لعنت کنی یا نکوهش کنی،من از درگاهت درخواست حاجت و برکت می کنم(هر تلخی به کام عاشقان شیرین و هر زهری به شربتی گوارا مبدل می شود)و جز به مدح و ثنای تو نمی اندیشد.

آیا زیبنده است سخنی که از دهان شیرین توبیرون می آید ،بگوییم تلخ است؟(همه سخنان تو شیرین است و بدی برای ما نمی خواهد).

 

۷- ای جان من (خطاب حافظ به جوانان) پند مرا بپذیر،

زیرا جوانان خوشبخت،نصیحت پیر دانا رااز جان خویش بیشتر دوست دارند،

 

۸-از مطرب(مظهر  شادی بخش ) و می(عشق الهی) سخن بگو و در پی گشودن راز هستی و کاینات نباش.

زیرا تا به حال کسی این معما را با حکمت(دانش،فکر،فلسفه)حل نکرده و نخواهد کرد(با ابزار های مادی و حواس بشری نمی توان پی به اسرار ماورا طبیعه برد).

 

۹- حافظ غزل(سعر عاشقانه) گفتی و دانه های مروارید را به رشته کشیدی،

در سفتن= سوراخ کردن مروارید/کنایه از سخن گرانبها/معانی دشوار را بیان نمودن

پس بیا و شادمانه بخوان تا فلک(آسمان)بر شعر تو عقد ثریا(خوشه پروین=مرکب از ۶ ستاره که مانند خوشه انگور در کنار هم دیده می شوند)را مانند گردنبندی بتو هدیه کند.

 

رضا تبار در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، شنبه ۸ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۲۱:۴۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰:

معنی ابیات

۱- دیشب(چندی پیش)* پیر ما (نماد انسان کامل ) از مسجد به سوی میخانه( مکانی جهت تصفیه دل/ محل عرضه عشق) آمد.

 

( مفهوم :پیر ما از مرحله عبادت در مسجد که معمولا توام با ترس  است به مرحله بالاتری یعنی عبادت همراه با عشق آمد.)

 

*  پیر=انسان کامل و اساطیری خلق شده توسط حافظ که در کار جهان و هستی اندیشیده و نتایج و تجربیات و اندیشه های خود را جهت استفاده و راهنمایی در اختیار دیگران قرار میدهد.

-ای همراهان راه طریقت از این پس چاره و تکلیف ما چیست؟!

 

(منازل سه گانه طریقت عبارتند از :شریعت،طریقت؛حقیقت / خواجه عبدلله انصاری شریعت را تن، طریقت را دل، و حقیقت را جان می نامد)

 

۲- چگونه ما بسوی قبله روی آوریم؟(از نظر حافظ  مسجد مکانی است که در آن شیخ و زاهد از روی ترس  خدا را عبادت می کنند)،

-در حالیکه پیر و راهنمای ما به خانه خمار(محل عرضه عشق و معرفت الهی) روی آورده است.

 

۳- (نگران نباشید) ما نیز  مسیر طریقت را پیموده و در منزل آخر با پیر و راهنمای  خود هم منزل می شویم.

-زیرا تقدیر ما از روز نخست چنین بوده است

 

۴- اگر عقل(هوشیاری جسمی) بداند که که در قید عشق بودن که لا زمه آن هوشیاری حضور است )چه قدر خوش است!!!

-صاحبان عقل برای اسیر شدن در زنجیر عشق، مثل ما دیوانه خواهند شد.

 

۵- جمال تو(زیبایی تو/جلوه ای از لطف و مهربانی تو ای پروردگار)چنان ما را تحت تاثیر خودش قرار داده

-که از همان زمان ما همه آیات را از جنبه لطف و مهربانی تو تفسیر میکنیم(نه از جنبه ترس و وحشت).

 

۶- (خدایا)آیا این آه سوزناک همچون آتش  ما در سحر گهان،

-شبی در دل سنگین تو اثر خواهد کرد؟!

 

(حافظ رندانه سعی دارد معشوق الهی را به نرمخویی و عنایت بیشتر جلب کند).

 

۷- (حافظ بخود می گوید) :تیر  آه ماعاشقان بسیار اثر بخش است و از آسمان نیز عبور خواهد کرد،

-(حافظ)آرام و خاموش باش و بیش از این اسرار عرفانی را فاش نکن ،بر جان خود رحم کن و از پیامدهای ناگوار آن(بر سر دار رفتن همچون حلاج)  بر حذر باش!

 

 

 

 

رضا تبار در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، شنبه ۸ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۲۰:۴۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷:

معنی ابیات

۱- ای صوفی(ریاکار)،جام(آینه دل) صاف و بدون گره است،به آن نگاه کن

تا صفا و بی آلایشی شراب(عشق)را در جام(دل)ببینی.

 

۲- اسرار بین عاشقان و خالق هستی را از عاشق پاکدل بپرس.

زیرا زاهد(خشکه مقدس)عالی مقام(با طعنه و تمسخر)چنین حالی را تجربه نکرده است.

 

۳-سیمرغ(محبوب ازلی)  را (با حیله و نیرنگ) نمی توان شکار کرد.

با این کار چیزی جز باد نصیب تو نمی شود.

(شاید بتوانی با حیله و ریا خلق را فریب دهی ولی خالق را نمی توان فریب داد).

 

۴- وقتی در مجلس عیش زندگی(دنیا) نوبت به تو رسید، لذتی ببر و آماده رفتن شو!

طمع عیش و لذت دایمی را نداشته باش!

 

۵- ای دل جوانی تمام شد و نتوانستی گلی از گلستان زندگی بچینی(شادی و نشاط واقعی را  تجربه نکردی)

بنابراین در پیری دست به هنر نمایی نزن!

(اکنون که پیر شدی نیازی نیست تا خود را به آب و آتش بزنی ، زیرا حاصلی نخواهد داشت) و خود را بی آبرو نکن(به همین وضع قانع باش چون جوانی دیگر بر نمی گردد.).

 

۶- سعی کن از زندگی فعلی موجود لذت ببری،

وقتی نصیب و قسمت به پایان رسید،حتی آدم که پدر بشریت است (تا وقت معینی در بهشت بود) ناچار شد بهشت را ترک کند.

 

۷- خدایا ما در درگاه تو خیلی خدمت کرده ایم و حقوقی داریم.

ای بزرگوار از روی ترحم این بنده را مورد لطف و کرم قرار بده.

 

۸- ای باد صبا(پیک عاشقان)، حافظ شیفته باده(عشق الهی) است،

برو مراتب بندگی ما را به شیخ جام(کنایه از جام باده عشق) برسان.

 

 

رضا تبار در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، جمعه ۷ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۰۰:۵۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲:

معنی ابیات

۱-مصلحت اندیشی کجا! و من خراب(ویران شده از عشق الهی)کجا!

- میان این دو راه (روش)تفاوت زیادی است(زندگی من با مصلحت اندیشی فاصله بسیار دارد).

 

۲-از صومعه (در اینجا خانقاه) و خرقه(لباس صوفیان)  نیرنگ و ریا دلگیر شدم.

- دیر مغان( مکانی خلق شده توسط حافظ که مکان بی پروایی و پالایش روح و روان  از نیرنگ ،دروغ و تظاهر است/مقابل صومعه) کجا؟ و شراب ناب(شراب صاف و زلال الهی که دل را آینه کند/ مقابل خرقه ریا کارانه صوفی ) کجا!

 

۳- چه تشابهی بین رندی (انسانی زیرک  و پاک نیتی که خدا را   عاشقانه عبادت می کند) و  تقوا(انسانی زاهد که از روی ترس خدا را عبادت میکند) است؟

- شنیدن موعظه کجا ! و نغمه موسیقی چنگ(اشارات پیر/نغمه زندگی /دست یافتن به کمال شوق ) کجا!

 

۴- دل دشمنان از روی دوست چه درکی دارد؟

- میان چراغ مرده(دل دشمنان) و شمع درخشان آفتاب(چهره دوستان) فرق بسیار است.

 

۵- وقتی خاک آستان تو(خدا)سرمه چشم ما است،بفرمایید که از این درگاه به کجا برویم؟ (سر به آستان تو می گذاریم تا خاک آن  مانند سرمه در چشم ما برود).

 

۶-وقتی به چانه معشوق نگاه میکنی،مراقب چاه (چاله ) چانه هم باش که در آن نیفتی

- ای  دل من با این شتاب کجا می روی؟!

( نباید فقط محو زیبایی چیزها شد بلکه باید به مخاطرات و مشکلات این دلبستگیها هم اندیشید).

 

۷- روزگار وصال حق که ذکر خیرش را دارم گذشت،

- آن عوالمی که گاه با الطاف الهی و گاه با برخورد تند میان من و محبوب ازلی است کجاست؟(کجا رفت).

((انسان دایم در حال وصل(انبساط دل/  فضا گشایی جهت حضور خدا در دل )و فراق(انقباض دل/گذاشتن چیز ها ی غیر حق در دل)  است))

 

۸- ای دوست آرامش و خواب را از حافظ توقع نکن،

- قرار و صبر و تحمل و خواب کجاست؟(حافظ در انتظار وصل محبوب الهی صبر و قرار و تحمل و خواب ندارد).

 

 

رضا تبار در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، پنجشنبه ۶ بهمن ۱۴۰۱، ساعت ۲۱:۱۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱:

معنی ابیات

۱- ای ساقی (خدا/ پیر دانا که به تصفیه دل رسیده ) جام شراب الهی (تجلی نور الهی)را بحرکت بیاور و به من برسان،

که عشق الهی در ابتدا سهل و آسان بنظر می آمد ولی بعدا سخت و دشوار شد.

(دل بستن  به خدا ساده است ولی پایداری در عشق و محبت به  او  و دل بریدن از هوای نفس و دنیا طلبی و تحمل سختی بخاطر جلب رضای خدا سخت است ).

 

۲- به امید اینکه باد صبحگاهی (عنایات الهی) از گیسوان مجعد یار(تجلی اسما و صفات الهی)گره ای باز کند و عطری از آن را برایم بیاورد،

چه خون هایی که در اثر اشتیاق در دلهای ما افتاده است(انتظار طولانی  و دلهای ما خون شده است)

 

۳-حتی در منزل جانان(آخرین مرحله عشق  که  وصال حق است)جای امنی نیست و هر لحظه امکان و خطر لغزش وجود دارد.(هر لحظه ممکن است نفس مجددا بر ما غلبه کند و از این مرتبه اعلا هبوط کنیم)

صدای زنگ (زنگوله شتر  که موقع حرکت را به کاروانیان اعلام می کند/ شتر نماد نفس سرکش انسان ) هشدار می دهد که مواظب این خطرات( مواظب نفس سرکش ) باشید.

 

۴- اگر پیر مغان(پیر راهنما و اساطیری خلق شده توسط حافظ که در راه و روش شناخت جهان و هستی اندیشیده و در راه خدمت به انسانها، تجربیاتش را در اختیار دیگران میگذارد)گفت نماز را با می (باعشق) بخوان،اینکار را بکن،

(تنها عبادت با عشق و در غیاب نفس است که موجب وصال  حق میگردد)

زیرا سالک(پیر/رهرو) از راه و رسم و مراحل عشق بیخبرنیست  (خبر دارد )

 

۵- در این شب ظلمانی که انسان از هر سویی توسط امواج و گردابهای سهمگین(دنیا طلبی/خواسته های نفسانی)احاطه شده،

کسانی که،(هنوز دل به دریای عشق الهی نزده اند)سبکبار در ساحل امن و آسایش هستند ،از حال ما بیخبر ند.

 

۶- سر انجام در اثر خود سری  و پیروی از هوای نفس به ورطه بد نامی افتادم،

سرانجام این راز(به ورطه بد نامی افتادن در اثر خود سری و پیروی از هوای نفس)آشکار خواهد شد و در هر مجلسی بازگو خواهد شد.

 

۷- حافظ اگر میخواهی همواره به حضور حق (بیرون کردن دلبستگی به چیز ها از دل و گذاشتن خدا در مرکز دل) برسی، از او( خواسته های نفسانی ات)پیروی نکن.

هنگامی که به دیدار کسی که دوست داری رسیدی(انس الهی ) ، دنیا را واگذار و رها کن.

 

 

رضا تبار در ‫۲ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۱۰ بهمن ۱۴۰۰، ساعت ۱۰:۴۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲:

حافظ در این ابیات سعی دارد علی رغم جو  رعب انگیز تعصب و افراطی حاکمان دینی حرف دلش را در قالب شعر و غزل به دوستدارانش هدیه کند.

1-حالتی دارم که میخواهم با تو ای محبوب درد دل کنم,

و احوالات دل خود را با تو در میان بگذارم.

2-خیال خام مرا ببین که می خواهم راز عشق و محبت آشکار شده خود را ( که از رفتار و حرکاتم پیداست),

از رقیبان(مراقبین / متعصبانی که از عشق بویی نبرده اند) پنهان کنم.

3-در چنین شب قدری(شبی نامشخص  که در آن شب  تصمیمات , مقدرات و سرنوشت برای انسانها رقم میخورد) که بنای درد دل با تو را دارم,

(از آن جهت که عزیز و شریف است) دوست دارم تا روز مرگم ادامه داشته باشد.

4- شگفتا!چقدر عجیب است که اینچنین گوهری نازک(  مروارید ظریف / کنایه از هم صحبتی و انس با خدا)را,

در چنین شبی تار ( شب قدر) طلب کرده ام.

5-ای صبا(انوار غیبی/سروش عالم ملکوت/دم مسیحایی/ مردان حق)مرا مدد فرمایید,

زیرا هوس شکفتن( گشایش دل به وسعت حضور خدا در دل )را دارم.

6- برای کسب شرف و افتخار انس با تو آرزو دارم,

خاک راه تو را با مژگانم جارو کنم.

7-برخلاف مدعیان(متعصبان راه و رسم مرده/شاعران بی مایه و بی هنر) مثل حافظ ,

میخواهم شعر رندانه( چند پهلو/ ایهام دار / زیرکانه )بسرایم.

(بیت اخر کاملا در این سایت مشخص  و نمایان است . هر کسی از  دید خود به اشعار حافط نگاه می کند و مفهوم متفاوت از ان برداشت میکند و از این نظر باید به حافظ افرین گفت که کاملا موفق شده است.)

 

 

 

رضا تبار در ‫۲ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۸ بهمن ۱۴۰۰، ساعت ۲۰:۴۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰:

1- منت(سپاس)خدای را که در میکده(دل /باطن گشوده انسان که محل معنویت است)باز است.

زیرا من برای برامدن حاجتم سر به آستان میخانه ( مکان عرضه عشق و تصفیه دل) می گذارم.

 

2-خم ها(درون/وجود/محل تجلی اسما و صفات الهی) همه از اشنایی با معنویت در ذوق و شوق هستند.

و آن می(عشق/انس الهی/محبت)حقیقت است و انسان را با حقایق عالم اشنا می کند.

 

3-رهروی عشق از یکطرف با نظر به محبوب , با نوعی بی نیازی از طرف او روبرو است,

و از طرف دیگر با نظر به خود , با نیاز ذاتی خود مواجه می شود.

 

4-ما راز(حقیقت / اسرار هستی) را به غریبه ها(نا اشنایان به امور معرفت)نمی گوییم و نخواهیم گفت(چون ممکن است به سرنوشت حلاج دچار شویم)

تنها این راز را به صاحبدلان می گوییم که محرم راز هستند.

 

5-خم زلف شکن در شکن جانان(اسرار در هم پیچیده عالم غیب)را

نمی توان بطور خلاصه بیان کرد و راه رسیدن به حقایق طولانی است.

 

6-( این اسرار)شبیه قصه عشق بر دل مجنون و خم زلف لیلی است.

یا شبیه ماجرای گذاشتن صورت سلطان محمود بر کف پای ایاز (غلام سلطان محمود  که سطان محمود صورت خودرا  بر کف پای ایازمی گذاشت تا دلش اندکی آرام گیرد)است.

( عشق جنسیت , مقام و جایگاه اجنماعی , ... را تحت تاثیر قرار می دهد.)

 

7-چشمان خود را همچون باز شکاری بر همه عالم بسته ام

تا چشمانم به جمال زیبای تو روشن شود.

 

8-هرکس به جهت عبادت به کعبه کوی تو( گذر گاه  عشق تو) بیاید (چه از روی هوش باشد و چه از روی عشق)عین نماز است

زیرا وقتی دلی با خداست به هر سو که بنگرد خدا را عبادت کرده است.

 

9-اگر می خواهید از حال حافظ بینوا(درمانده از عشق)را بپرسید

از شمع جویا شوید که چگونه میسوزد و گداخته میشود( روشنایی میدهد.)

 

 

 

 

 

 

رضا تبار در ‫۲ سال و ۳ ماه قبل، جمعه ۸ بهمن ۱۴۰۰، ساعت ۱۹:۲۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹:

حافظ همه چیز را از دید شاعرانه خود و بصورت  نمادین بیان می کند.

1-باغ مرا(فضای گشوده شده دل که دارای گلهای رنگارنگ معرفت است)چه نیازی به سرو و صنوبر است!

شمشاد سایه پرور(انوار الهی)ما از چه چیزی کمتر است؟

 

2-ای نازنین پسر(رهروی نو جوان عشق)تو  چه مذهبی (آیین و روشی) در پیش گرفته ای,

که براحتی خون منیتها( روح من/نفس من /ذات من/ خود بینی /تکبر /...) را می ریزی؟  که خون ما حلال تر از شیر مادرت باشد.

 

3-هرگاه اثار غم را از دور پدیدار شد (تو قبل از آن)به شراب(محبت, عشق , انس الهی)پناه ببر,

تشخیص ما این است و تنها راه درمان است.(غیر از این راهی نیست)

 

4-چرا از آستان پیر مغان(پیر فرزانه/انسان کامل/کسی که این را راه قبلا رفته و تجربیاتش را در معرض استفاده دیگران می گذارد) دست بکشیم؟

زیرا سعادت و گشایش از این طریق حاصل می شود.

 

5- قصه عشق و غصه هایش  در همه جا یکی است ولی عجیب اینست که,

داستان عشق را از هر کسی  که می شنوی متفاوت است!

 

6-دیروز(کنایه از روز میثاق)خداوند مژده وصل داد و در سر شور و شوق ملاقات با ما را درسر داشت.

تا (ببینیم) امروز (در دار دنیا)درباره مشتاقان جگر سوز چه حکم فرماید.

 

7-شیراز(کنایه از فضای منبسط شده دل) , با آب رکن اباد(چشمه سار زلال محبت)،  با ان باد خوش نسیم(نسیم انفاس پاک)را عیب مکن!

که( چنین دلی)زینت بخش هفت ملک(یا به تعبیری : هفت فلک) خواهد بود.

 

8-بین آب حیات خضر(آب جاودانگی که خضر پیامبربرای دست یافتن آن ناچار به عبور از  ظلمات شد و به زندگی  جاودانه دست یافت) که در ظلمات قرار دارد ( و تنها با همراهی با  خضر و عبور از تاریکی میتوان به آن رسید ),

و آب حیاتی که ما به آن رسیده ایم( و به آن دعوت می کنیم)و منشاء ان الله و اکبر(خداوند بزرگ)است تفاوت وجود دارد.

(بین آب حیات (زندگی جاودانه)  حضرت خضر پیامبر که ماهیت "دنیوی" دارد و آب حیات ما که جنبه "معنوی "دارد و منبع آن کبریای حق و نور الهی است تفاوت است.)

 

9-ما آبروی دو خصلت مهم انسانی یعنی  فقر (نیازمندی) و قناعت(بسنده کردن)/در مجموع یعنی فقیر قانع/ کنایه از قطع طمع و توقع از صاحبان ثروت}را نمی بریم.

*فقر در معنی یعنی نیازمندی و در زبان عرفا به معنی بی نیازی است از همه چیزها  و  نیازمندی تنها به خدا

به پادشاهان(سلاطین/ صاحبان ثروت) بگو:روزی ما (از طرف پادشاه حقیقی یعنی خداوند )مقدر شده( و نیازی به لطف شما نیست).

 

10-حافط قلم تو چه شگفت آور است! قلم تو مثل شاخ نباتی است که از آن شهد و شکر می ریزد(محصول قلم تو از هر میوه ای گواراتر و شیرین تر است)

 

 

 

 

رضا تبار در ‫۲ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۶ بهمن ۱۴۰۰، ساعت ۰۸:۵۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶:

در این ابات حافط به مساله وحدت و کثرت- رابطه انسان و خداوند می پردازد و  اینکه هضم این موضوعات باعث سردر گمی شده است!وحدت و کثرت بحثی فلسقی و طولانی است .عرفا معتقدند ذات خداوند در همه موجودات جاری است و با آنها یکی شده است (والله نور السموات و الارض...)بنا براین خداوند و همه مخلوقات حقیقتی واحدند . حال اگر به این موضوع از جنبه خداوندی نگاه کنیم "وحدت" و اگر از جنبه مخلوقات نگاه کنیم" کثرت" خواهد بود. با توجه به اینکه وحدت و کثرت قابل جمع نیستند.هضم و برداشتها از این موضوع متفاوت است.

1-موقعی که زلف(صفات الهی/کنایه از کثزت)تواط طریق نسیم(تجلی),زیبایی های عالم را آشکار کرد

دل شیدای من دو نیمه شده است!

2-چشم افسونگر تو شبیه نسخه ساحران است( که با سحر و جادو حقیقت را وارانه و معکوس می کنند.)

اما این نسخه براحتی قابل فهم نیست!(هر کسی این نطر دگرگونه تو را درک نمی کند تا مثل من ناله کند.)

3-می دانی در خم زلف(صفات الهی /کثرت)تو, آن خال سیه(کنایه از زیبایی/ نقطه وحدت)چیست؟

مثل دوده مرکبی (که در آن نخ یا پنبه میریزند)است که در قوس حرف ج افتاده و انرا مثل یک نقطه سیاه غیر واضح نشان داده است(انگار یک لکه و  قطره سیاه مرکب شده)

در این بیت حافظ قوس ج به حلقه گیسوان(نماد صفات الهی /کثرت) ونقطه درون ج را به خال سیاه(زیبایی محبوب ازلی/وحدت) تشبیه کرده که وحدت و کثرت باعث سردر گمی شده است

4-(میدانی زلف مشکین تو(کثرت ظلمانی)تو در باغ بهشت چهره ات(وحدت)شبیه چیست؟

مثل طاووس(اشاره به فریفتن آدم و حوا در بهشت  توسط ابلیس که در هیبت مار یا طاووس در آمده بود)در باغ نعمت بهشت است!

(وحدت و کثرت باعث فریفتن عاشقان/انسانها شده است)

5-ای همدم جان من!دل من در اشتیاق روی تو

همچون خاک راهی است که در دستان باد سرگردان است.

6-این تن خاکی من مثل گردی است که به کوی تو (محفل انس) چسبیده است و توان برخاستن ندارد.

( برای انسان خاکی راهی جز خشوع در محضر خداوند  باقی نمانده است)

7-ای حیات بخش عالم,سایه سرو قامت تو(تجلی پرتو نور رحمانی خداوند)بر قالب من حکم انعکاس روحی است که بر عظم(استخوان)رمیم(پوسیده) افتاده است و انرا در دم زنده می کند.

8-آن کسی که با یاد لطف تو مقامش جز بندگی در مقابل کعبه نبود ,

کارش به جایی رسیده که با تمام وجود مقیم میکده عشق(انس الهی)شده است.

9-ای یارعزیز(خداوند),حافط سرگردان با غم دوری تو

طوری متحد و یگانه شده که از ابتدای وجودش اینگونه بوده است.

(وجود حافط با خداوند  مثل روز ازل یکی شده و به وحدت  و یگانی رسیده است)

 

 

 

رضا تبار در ‫۲ سال و ۳ ماه قبل، چهارشنبه ۶ بهمن ۱۴۰۰، ساعت ۰۷:۳۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷:

حافظ در این ابیات یکی دیگر از سنتهای عالم را بیان میکند و ان سست بودن کاخ آرزوها و دنیای ناپایدار است و هر اندازه انسان خود را در کاخ آرزوهای دنیایی گرفتار کند ، به همان اندازه زندگی خود را سخت تر خواهد کرد.

 

معتی ابیات:

 

1-بیا(وببین) که پایه و اساس کاخ آرزوهای دور و دراز چقدر متزلزل و ناپایدار است.

ازعشق(انس الهی) غفلت نکن که عمر خود را بر باد خواهی داد.

 

2-من(حافط) بنده و غلام کسی هستم (که با اراده ای ستودنی )از هرگونه دلبستگی و تعلقات دنیوی (این جهان)آزاد شده باشد.

 

3-چگونه آن حالت(عرفانی خود )را شرح دهم که هنگام مستی (بیخود شدن از انس الهی)

ندای غیبی را شنیدم که بشارت های امید بخشی را می داد.

 

4-که ای انسان تو شهباز(پرنده شکاری شاهان)هستی که جایگاه تو سدره المنتهی(درخت کنار که در آسمان هفتم قرار داردو جایگاه مقربین است/منتهای  اعمال و علم انسانی)است

جایگاه نشستن تو در این دنیا(محل رنج و محنت )نیست.

 

5- (ای انسان)تو را از بارگاه ملکوتی (در آسمان هفتم) ندا می دهند!(دعوت می کنند)

نمی دانم (چرا نمی شنوی؟) وهمچنان در بند این دنیا هستی؟!(به این دنیای فانی چسبیده ای!؟)

 

6-پند و اندرزی به تو میدهم ,آنرا از یاد نبر و در عمل بکار ببر.

که این نصیحت را من از پیر طریقت(پیر فرزانه/شخصیتی نمادین از انسان کامل و وارسته)به یاد دارم.

 

7-اندوه و غصه دنیا را نخور و نصیحت من یادت بماند.

که این لطیفه(سخن نیک که باعث شادی و انبساط می شود) از یک رهرو(سالک/رونده)  عشق(انس الهی) است.

 

8-به انچه داری راضی باش و اخم هایت را باز کن.

تغییر بعضی چیزها(سرنوشت)از اراده و اختیار من و تو(ما) خارج است.

 

9-از این دنیای سست بنیاد انتظاروفاداری و پایداری نداشته باش

 دنیا مثل پیر زنی فرتوت و حیله گر است که به عروس هزار داماد معروف است.

(او ظاهر خود را اراسته و بعنوان عروس زیبا وجوان جا می زند و پس از مدتی بی وفایی کرده و به سراغ داماد دیگری می رود./ به ارزوهای دنیایی دل نبند که این توهمات هر روز به یکی رو می کند و پس از بر باد دادن عمر او به سراغ دیگری می رود)

 

10-تو نباید از تبسم گل(دنیا)با ان همه زیبایی انتطار پایداری داشته باشی.

ای بلبل(انسان)که به عشق پایداری گل(دنیا)دل بستی!

حالا که با پژمردگی گل(ناپایداری دنیا) مواجه شدی, ناله و فریاد کن ! که جای نالیدن هم دارد!

 

11-ای کسی که (شاعر)که بر اشعار حافظ حسد می بری!

حافظ مورد لطف حق قرار گرفته که اشعارش اینچنین شیرین و شیوا است.

 

رضا تبار در ‫۲ سال و ۳ ماه قبل، یکشنبه ۳ بهمن ۱۴۰۰، ساعت ۲۳:۲۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹:

حافظ ظاهرا زمانی در عالم ربانی  به مرتبه وصل رسیده است و حالات خود  را چنین بیان می کند:

1-آنچنان از فکر و تصور و انس با تو(خداوند) مست(بیخود از عشق) هستم که میل و رغبتی به شراب زمینی ندارم.

به خم(کوزه سفالی بزرگ شراب)بگو با با همان گل یا خمیری که سر آن را بسته اند  به حال خود بماند

(نیازی به شرابهای زمینی ندارم)و میخانه(محل عرضه می/میکده) بی مشتری است.

2-حتی اگر بخواهید شراب بهشتی(شراب طهور)به من بدهید,آن را دور بریزید که بدون حضور دوست

حتی شراب عذبم( خوشگوار) هم برای من عذاب واقعی است.

3-دریغا که روزگار وصل پایان یافت و سیل اشک از چشمانم جاری است.

انچنان که نقش تصویر محبوب ازلی در چشمان اشکبار من مثل نقش کردن بر آب است(تلاشم برای نقش کردن تصویر او نقش بر آب است و سودی ندارد)

4- ای چشم خواب آلود بیدار شو!(تا کی در خواب غفلت بودن؟)که اینجا(دنیا)محل امنی نیست.

زیرا این منزل (دنیا ) با این سیل دمادم ( هجوم وسوسه زیبایی ها و مظاهر  فریبنده دنیا) محل امن و آسایشی نیست.

(دنیا  ناپایدار است و هر لحظه خطر در کمین  انسانها است تنها با دانایی - معرفت و مهارت میتوان از سیل و طوفان دنیا عبور کرد .)

5-خداوند در همه جای این جهان مشغول جلوه گری است و از مقابل تو می گذرد.(برای دیدن او باید زنگار های دل /

  هوی و هوس/کینه/بد دلی/خشم/حسادت و .... را از دل زدود و آنراهمچون  آینهصیقل داد  تا خداوند در دل انسان

منعکس گردد)

اما اغیار (کسانی که محرم نیستند) او را در پرده حجاب می بینند.

6- وقتی گل رخسار مشتاق و عرق کرده محبوب را مشاهده کرد( که به آن زیبایی مظاغف به چهره تو  داده)

از آتش شوق (بر جانش افتاد و خواست مثل تو باشد) و از این آتش حسرت  همیشه غرق گلاب شد.

(گل در آتش حسرت می سوزد و از اتش حسرت عرقش در می آید .برای همین است که همیشه غرق گلاب است)

7-جهان سرسبز شده است. بیا تا قدر آن را بدانیم

و از سرچشمه حیات (فیض  حیات /زندگی/فیض الهی)دست بر نداریم که غیر از او همه جهان سراب است.

8-در سر (فکر)من جایی برای پند و اندرز نیست.

زیرا پر از زمزمه های چنگ و رباب (شوق و ذوق زندگی ) است.

9-روحیه عشق و رندی(وارستگی/ازاد اندیشی) و نظر بازی(صاحبدلی/زیباشناسی)که حافظ دارد

اینچین روح او را چون ایام جوانی شاداب کرده است.

 

 

 

رضا تبار در ‫۲ سال و ۳ ماه قبل، یکشنبه ۳ بهمن ۱۴۰۰، ساعت ۲۱:۴۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰:

معنی ابیات:

1- قدرت یک تار موی تو(تجلی یکی از اسماء الهی)از زلف تو(تجلی اسما و صفات الهی)هزار دل را در بند خود گرفتار کرد.

و راه هزارعاقل و و تدبیر گر را از چهار طرف بست.(از تدبیر برای آن بازماندند.)

2-برای اینکه عاشقان  به بوی نسیم محبوب جان دهند,

گرهی از زلف خود را باز کرد , رایحه ای از عطر ان در همه جا پیچید , (عالم طبیعت را بوجود آورد), و دوباره گیسوی خود را بست.

3-به این دلیل در عشق افراط کردم که معشوق همچون هلال ماه نو (در اول ماههای قمری هلال ماه بقدری باریک و هلالی است که بزحمت دیده میشود و پس از طلوعی موقت دوباره از دیده پنهان می گردد.)

جلوه ای از کمان ابرونشان داد و سپس پنهان شد.

4-ساقی(در اینجا خداوند)شرابهای رنگین خود را(افکار و اندیشه های گوناگون/عشق/محبت/انسانیت...)را در پیاله(دل/وجود انسانها)ریخت.

و ببین که جلوه محبت او به شکل خیال انگیز و حیرت آوری در انواع مختلف درکدو(کاسه سر/پیاله وجود /دل )نقش بسته است.

5-خدایا این چه غمزه (اشاره با چشم و ابرو)است که صراحی(جام می/شیشه شراب)کرد که خون خم(شراب)بجوش امد و راه گلوی شیشه را بست

.(آنچنان از شراب عشق لبریز شدم که بدلیل سرریز شدن آن راه گلوی من بسته شده و امکان سخن گفتن از من گرفته شده است.)

6-مطرب(نوازنده و خواننده /در اینجا استعاره از خداوند)چه نغمه و آهنگی از زندگی را در پرده سماع(پرده شنوایی/رقص و پایکوبی دسته جمعی همراه با شعر و آواز) نواخت

که ما را از خود بیخود کرد(حیرت زده کرد)  بطوریکه  دیگر صدایی از ما در نمی آید.

7-حافظ هر کسی که بخواهد بدون عشق ورزی به  وصال حق(خداوند)برسد(زهی خیال باطل است)

زیرا احرام (لباس) طواف کعبه دل را بدون طهارت(پاک کردن دل) به تن کرده است.

(بدون پاک کردن دل از آلودگیهای نفسانی و بدون عشق ورزی نمی توان به وصال محبوب رسید.)

 

 

رضا تبار در ‫۲ سال و ۳ ماه قبل، یکشنبه ۳ بهمن ۱۴۰۰، ساعت ۱۸:۳۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱:

حافط در این ابیات احساس کرده که سرنوشت نیک برای او رقم خورده و اشعار او جاودان خواهد ماند. این احساس را چنین بیان میدارد:

 

1-آن شب قدری(شب نامشخص که در آن شب اتفاقات بزرگ، تصمیم ها و سرنوشت انسانها رقم می خورد)که عارفان و عاشقان به دنبال ان میگردند و نمی دانند کدامین شب است من یافتم (برای حافط اتفاق افتاده ) امشب است،-

- خداوندا این نیکبختی که امشب نصیب من شده تحت تاثیر نیک کدامین ستاره بوده است.

 

2-برای اینکه دست ناسزایان(ظاهر گرایان /مدعیانی که سزاوار نیستند)به گیسوی خداوند (کنایه از راه یابی به حقیقت ) نرسد،- عاشقان واقعی در حلقه ذکر یا رب یا رب گویان دعا می کردند(که دست مدعیان و عاشقان غیر واقعی از این آیین کوتاه شود و نصیب و بهره ای نبرند).

 

3-من عاشق آن چانه زیبا(کنایه از جمال محبوب)هستم که از هر طرف،

- جان صدها هزار دلباخته در طوق غبغب (کنایه از لطافت آن) گرفتار شده است.

 

4-شهسوار من(سوار کار ماهر/کنایه از خداوند) که ماه آینه دار اوست(عکس رخسار او را منعکس می کند)،

- در تجلی آنچنان والا مقام و بلند پروازاست که تاج خورشید بلند آشیان(کنایه از اوج جایگاه خورشید)خاک زیر نعل اسب او(خداوند)است.

 

5-بر چهره جانان عرق (کنایه از شوق و اشتیاق/کمال لطف و صفای خداوند)را ببین که خورشید تند رو،

- با تمامی گرما و تابش که دارد در آرزوی آن عرق هر روز تب می کند.

 

6-من کسی نیستم که لب سرخ فام یار(کنایه از وصال/جان بخشی و روان افزایی)را ترک کنم،

- ای زاهدان ظاهر گرا عذر مرا بپذیرید . آیین و مذهب  من اینگونه است.

 

7-آن لحظه ای که حضرت سلیمان(نماد افراد وارسته  والا مقام در معنویت)سوار بر باد صبا با سرعت می تازد،

- من که مرکبم مور(مورچه) است چگونه می توانم (در طی مسیر حقیقت و رسیدن به مقام والای معنویت با اشخاصی نظیر حضرت سلیمان ) برابری کنم.

 

8-آن کسی که زیر چشم تیر غمزه بر دلم میزند،

- با خنده زیر لب به من جان دوباره می بخشد.

(خداوند با وقوع قضا و اتفاقات مکرر سعی می کند دلبستگی های کاذب را در دل های انسانها بمیراند و انان را به خدا زنده کند.زیرا هیچ چیز نباید بجای خدا در دلها قرار گیرد .)

 

9-ازمنقار(نوک)قلم من آب حیات (جاودانگی)و زندگی می چکد،

- زاغ (مرکب) کلک( قلم) من با نام خداوند چه مسلک ارزشمندی دارد.

(حافظ پی پرده  می گوید که با اشعارش که سرشار از عشق به خداوند است  به مقام جاودانگی خواهد رسید.)

 

 

رضا تبار در ‫۲ سال و ۳ ماه قبل، یکشنبه ۳ بهمن ۱۴۰۰، ساعت ۱۶:۴۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲:

مخاطب در این غزل نامشخص است .شاید گلایه از شخصی مقتدر(مثل پادشاه یا ....) است که حافظ  در دوره او ابتدا احساس راحتی میکرده و با او دوستی و مراوده ای داشته ولی بواسطه وسوسه خناسان و دشمنان بین انها  رنجش و کدورت ایجاد شده است.حافظ این دوران را با طبعی شاعرانه اینچنین بیان کرده است:

1- وقتی خداوند تصویر ابروی  تو را بر چهره ات نشاند

گشایش کار ما را هم در اختیار اشارات ابروی تو گذاشت.

2-وقتی دست زمانه شال زرین(صدارت) بر کمر تو می پیچید

من و هزاران اندام سرو مانند(آزاده) را در چمن(دنیا)به خاک نشاند.

3-وقتی نسیم خوشبوی گل در هوای تو وزید(با اراده تو همسو شد)

گره از کار ما گشود و دهان غنچه را به نسیم باز کرد(سبب آسودگی ما شد)

4-گردش فلک(روزگار/قضای الهی /سرنوشت)مرا اسیر و گرفتار تو کرد

ولی خواسته و رضایت من چه سودی دارد وقتی سر رشته کار در دستان توقرار دارد.

5-دل من با گیسوی گره گشای تو پیمان دوستی بسته است

پس دل مرا مثل نافه(آهو) پرخون و گره نزن

6-ای بوی خوش وصال معشوق, اگر بر من می وزیدی تو خود وصال دیگری بودی

خطای دل مرا ببین که به وفای تو امیدوار شد.

7-از دست ستم تو گفتم که از این شهر خواهم رفت

 خنده ای کرد و گفت حافط چه کسی پایت را بسته است؟

 

 

 

رضا تبار در ‫۲ سال و ۳ ماه قبل، یکشنبه ۳ بهمن ۱۴۰۰، ساعت ۱۰:۱۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵:

معنی ابیات:

1-ای واعظ(نصیحت کننده /در اینجا کسی که خود به حقیقت نرسیده و عملا به مردم دروغ می گوید تا به گمان خود آنها را به راه راست هدایت کند) به دنبال کار خود برو!این چه داد و فریادیست که می کنی؟!

دل من از راه(زهد و تقوای خشک و از روی ترس و وحشت)روی گردانیده(و راه عشق به خدا را در پیش گرفته است)برای دل تو چه اتفاقی افتاده است؟!

2- در این بین که (گفته می شود) خداوند مخلوقات را از هیچ(عدم) افرید

نکته باریکی (دقیق)  وجود دارد  که هیچ مخلوقی انرا حل نکرده است/ رابطه انسان و محبوب ازلی رابطه ای بس دقیق است که هیچ کس نمی تواند انرا توصیف کند (مگر طعم آنرا چشیده باشد) .

( بین بود و نبود عالم واسطه ای نیست که بگوییم خدا عالم را ازعدم یا هیج آفرید بلکه عالم ظهور و تجلی خداوند است و خداوند همیشه بوده است )

3-تا من به وصال آن معشوق ازلی نرسم

همه نصیحت های عالم در گوش من بادی بیش نیست.

4-گدای(نیازمند)کوی تو از هشت بهشت بی نیاز است(چه رسد به دنیا)

کسی که در بند عشق تو باشد از اسارت هر دو عالم دنیا و اخرت آزاد است.

5-اگر مستی(از عشق الهی) انسان وارسته را خراب می کند(بیخود از خود می کند)ولی

اساس انسان از همین خراب شدن (از خود و آباد شدن با خدا) است.

6-ای دل از سختی راه عشق و فراق یار ناله نکن

این قسمت تو( که به ظاهر جور و ستم است)از نظر خداوند اقتضای عدالت است.

7-حافظ نیازی به افسانه و فسون(سخن ساحران برای فریفتن مردم) نیست

زیرا افسانه و و فسون بسیاری را در یادم دارم(باید به واقعیت ها توجه کرد تا از توهمات دنیا عبور کرد)

 

 

 

رضا تبار در ‫۲ سال و ۳ ماه قبل، شنبه ۲ بهمن ۱۴۰۰، ساعت ۱۰:۳۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴:

معنی ابیات

1- مردمک چشم من آشیانه و منزل تو است

بزرگواری کن و فرود آی که این خانه متعلق بتو است.

2-تو کسی هستی که دل عارفان را با خال(نقطه وحدت/کنایه از زیبایی محبوب) و خط(کثرت/ظهور عالم مادی و معنوی) ربوده ای

در زیر این دانه (خال) و دام(خط) چه جاذبه های اسرار امیزی نهفته است.

3-ای بلبل صبحگاهی (عاشق)دلت به وصل گل(خداوند/گشایش دل)خوش باد

که در چمن(عالم.دنیا)سراسر آواز دلنشین تو طنین انداز است.

4-درمان دل ما را به لب(فیض الهی) خود واگذار کن

که این یاقوت جان افزا(روان بخش) در انبار تو است.

5-آری از نظر تن به جهت همراهی با تو مقصرم(ضعف دارم)

ولی عصاره جان من(دل من)خاک استان تو است.

6-من کسی نیستم که سرمایه دلم را (حضور دل) را به هر شوخی(گستاخی) بدهم

روی گنجینه دل من مهر و نشان تو حک شده است.

7-ای محبوب زیبا(خداوند) تو چه سوارکار ماهر و خوش رفتاری هستی

که اسب سرکش و وحشی فلک مطیع و تحت فرمان تو است.

8-من (در وادی دل دادن) چه کسی می توانم باشم وقتی آسمان گردان که در تردستی نظیر ندارد

در برابر ترفندهایی که تو در انبان داری می لغزد.

9-سرود حافظ در محفل انس تو خوانده می شود و چرخ فلک رااز شوق و شعف به رقص در می اورد(سنت های الهی را آشکار می سازد)

زیرا شعر حافظ شیرین سخن ترانه دلنشین تو است

 

رضا تبار در ‫۲ سال و ۳ ماه قبل، شنبه ۲ بهمن ۱۴۰۰، ساعت ۰۷:۳۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳:

معنی ابیات:

1-خلوت گزیده(کسی که از هر آنچه غیر از خدا هست بریده و در درون خود تمرکز کرده تا انوار الهی را مشاهده کند) چه نیازی به تماشای بیرون خود دارد؟!،

- وقتی کوی دوست(مقام مشاهده انوار الهی)هست دیگر چه نیازی به باغ و بستان است؟

 

2-ای جان(عزیز)از آنجایی که تو محتاج(نیازمند) خدا هستی،

- یک لحضه سوال کن خواسته و نیاز ما چیست؟

 

3-ای صاحب نیکی و زیبایی( خداوند / ولله الاسما الحسنی...) ما در آتش اشتیاق تو سوختیم،

- آخر یکبار هم از (عاشق  نیازمند ) خود سوال کن که چه نیازی داری؟

 

4-ما صاحب(دارنده / مالک) نیاز از تو هستیم ولی قدرت سوال کردن نداریم،

- در پیشگاه (حضور)بخشنده چه نیازی به اظهار نیاز است؟ (ریرا خداوند نا گفته می بخشد و همه نیازها را برآورده می کند .بنابراین نیازی به گفتن نیست)

 

5-اگر قصد هلاکت ما را داری(کنایه از سلطه خداوند بر جانها)نیازی به مقدمه چینی نیست،

- چرا که جان ما متعلق به تو است و صاحب لباس(خداوند صاحب جان)نیازی به تاراج لباس(جان)آن ندارد.

 

6-باطن نورانی و آگاه خداوند مانند جام جهان نماست(جامی که احوال خیر و شر عالم در آن معلوم  است /علم او محیط بر همه چیز است/چیزی از او پنهان نیست)

- بنابراین چه نیازی به اظهار نیاز در حضور اوست؟

 

7-آن روزگار گذشت که منت کشتیبان( کنایه از جان)را می کشیدم،

- وقتی گوهر مقصود (حقیقت)را بدست آورده ام  دیگر نیازی به دریا(کنایه از دنیا) ندارم.

 

-(وقتی گوهر حقیقت را یافته ام دیگر نیازی به کشتیبان(جان) برای عبور از دریا ( دنیا)ندارم.

 

8-ای مدعی(جان / نفس انسان که خود را رقیب خدا می داند و مدعی بقا و جاودانگی در دل انسان بجای خدا است)برو که دیگر من با تو کاری ندارم،

- وقتی من در محضر دوست (پیشگاه خداوند) هستم چه نیازی به دشمنان(نفس سرکش و  هوی و هوس های نفس انس)است؟

 

9- ای عاشق الهی که نیازمند عنایت و توجهی(وصال) هستی ,

- وقتی خداوند وظیفه اش را می داند چه نیازی به اظهار است؟

 

10-حافظ سخن کوتاه کن که هنر(فضیلت و کمال)خودش را نشان خواهد داد(نیازی به خود نمایی نیست،

- با مدعیان(کسانی که جز خود همه را غیر حق می دانند)دعوا و جر و بحث چه فایده ای دارد.

 

 

۱
۲
۳
۴
۵
sunny dark_mode