گنجور

حاشیه‌گذاری‌های بابک چندم

بابک چندم


بابک چندم در ‫۸ سال قبل، پنجشنبه ۹ اردیبهشت ۱۳۹۵، ساعت ۰۷:۱۵ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸۱:

جناب ناشناس ناشناس،
شازده
نه ادعای فضلیست و نه آن دیگران که نسبت دادید...
با نمک آنکه در پاسخ جنابتان:
بنده نه تنها بی احترامی و اهانت به سرکار نکردم، که اگر تمامی پاسخ را بچلانید چکیده آن می شود که پرسش و نحوه بیان عاری از منطق است، نه بیش و نه کم....
نشانی از بد و بیراهی که حضرتعالی عادتاً روا می دارید، در پاسخ نبود که نبود:
"...هر کسی بر حسب فکر گمانی دارد (یعنی بنده، شما ، و هر دیگری...)
با خرابات نشینان (اهل گنجور) ز کرامات (همین شعبده و تردستی در تغییر ناشیانه بیت) ملاف...
هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد...( این سخن دور از منطق اینجا جایی ندارد)
با هیچ کس (اشاره به پرسش کننده) نشانی زان دلنشان (منطق ) ندیدم
یا من خبر ندارم یا او نشان ندارد"...
----
پرسشی ساده، همین؟ یا نیشدار و دور از منطق؟
به آن دلیل دور از منطق که نه طبیعت آنچه ساختید و پرداختید ربطی به رباعی دارد، آنهم به رباعی خیام (که حداقل رباعی دیگری از او یا بیتی که در آن ایهام باشد می آوردید)... نه نوشته بنده را درست فهمیدید که می گوید "این می تواند" یعنی که می تواند گزینه ای سالم و معتبر باشد، آنهم دو بار.... و نه بر حل مسئله ایراد و اشکال منطقی گرفتید...
نیشدار به آن دلیل که نحوه ساخت و پرداخت و دست بردن در بیت احمقانه است...و سرکار که خود بر حماقت آن واقفید، همگی را ربط داده و برابر کردید با بیان بنده و نه خود...و نتیجه آنکه نه تنها بیان بنده احمقانه که خود نیز احمق باشم...
جنابعالی که بیان و خود بنده را باحماقت یکی می کنید و در پاسخ می شنوید که بیانتان غیر منطقیست آنگاه کار را به بد و بیراه می کشانید؟
با نمک است دیگر...
حال که صحبت روش بنده را پیش آوردید،
اگر خاطر مبارک باشد یکبار دیگر هم در حاشیه ای که ناشناسی به یکی از گنجوریان تاخته بود که غزل حافظ سراسر از آلودگی شهر و... گوید، در مقابل چندین و چند پرسش بنده که کجای بیت یا غزل اینرا می گوید نه تنها زبان سرکار و دیگر ناشناسان قفل شد و نتوانستید آنرا پاسخ دهید و دایم طفره رفتید، که حضرتعالی بنده را متهم به "تجاهل" فرمودید، که در آنجا نیز به جنابتان بی احترامی روا نشد...
و باز باری دیگر که برای شایق نوشته بودم "تا آنجا که می دانم استاد سعدی..." با تمسخر فرمودید: "ممکن است تا جایی که می دانید!! بفرمایید که مرجع جنابعالی چیست؟..."، که در پاسخ سه مرجع برایتان آورده شد و بابت آن دو علائم بی جا و مسخره، حضرتعالی "نازناز پسر" خطاب شدید...که کلی هم کف کرده و پکر گشتید! البته در آنجا نیز مطابق معمول فرمودید "که پرسشی ساده بود، همین!"...
اگر حافظه خطا نکند در همان حاشیه، و شاید هم حاشیه ای دیگر، خدمت سرکار عرض کردم که چنانچه ایرادی می بینید و یا پرسشی دارید نیاز به تمسخر نیست، که می توانید رک و روراست و صاف و پوست کنده بیان کنید تا پاسخ دهم...
مدت مدیدی نیز شخصی که بلافاصله پشت هر نوشته بنده ظاهر می شد و دایم فقط استناد به فرهنگ معین می کرد، گویا خود بودید؟
که این مانند برخی از گنجوریان که بی وقفه به سمانه خانوم، سید، سید محمد، و دوستدار که این آخری گویا خود باشید پیله میکنند جای بسی شگفتی است و مایه تاسف...
و اگرچه که از نوجوانان بیشتر از این انتظار می رود، ولی از شخصی که گویا سن و سالی را پشت سر گذارده توقع بسیار بیشتر از آنان است...
از جناب بابکان تا به حال به حاشیه ای پای رباعیات خیام نرسیده ام، یقیناً ایشان صد به از بنده و بس ماهرتر و چیره تر توانایی حل مسائل را دارند... ولی در این حاشیه که نشانی از ایشان نبود، چه ربط به آنچه که بنده نوشتم ؟
---------
باری،
چون هدف تنها آگاه کردن خواننده بود (که اگر نبود و برای فخر فروشی بود باور بفرمایید که به اینترنت نمیامدم که کسی که بنده را نمی شناسد خریدار فضلم باشد!)، که خوانش این رباعی گزینه "معتبر" دیگری نیز دارد، به شما توصیه می کنم که آن خوانش متداول را به عنوان یک گزینه در خاطر داشته باشید، با توجه به این نکات:
- در آن نوع خوانش دو مصراع اول پرسشی و دو مصراع آخر امری می باشند
-در آخرین مصراع که نتیجه گیری می کند، طبیعت جمله امر میرساند که "یا" نمی تواند نشانه تفاوت باشد و فقط می باید نشانه همسانی و هم ترازی باشد...و چون معنای خواب روشن است که برابر با بی خبری و غفلت است لذا معنای مستی نیز روشن می شود که برابر با بی خبری و غفلت باید باشد ولاغیر...
-پس روشن می شود که معنای مستی نمی تواند سرمستی و شاد و شنگول بودن باشد، و آنچه که برخی می پندارند که این مستی یعنی که در بیداری سرمست و شاد باش "نمی تواند" معتبر و موجود باشد...
با این تفاصیل سوالات عدیده ای پیش می آیند، از جمله:
-اگر قرار است بندهء نوعی در خواب و بیخبری و غفلت سر کنم، آنزمان چه تفاوت که خودپرست نیز باشم یا نباشم؟ و یا در پی هستی و نیستی نیز باشم یا نباشم؟ اگر قرار است که بیخبر و غافل باشم، خوب خود پرستی و در پی هستی و نیستی نیز روی آن...مگر غفلت و بی خبری (مطلق) نیز درجه بندی دارند؟
متوجه تناقضات که می شوید؟
نهایتاً "شاید" بتوان معنای رباعی را چنین در آورد:
مصراع نخست: تا کی و چرا خود پرست باشی؟ خوب یعنی که مباش و "بی خیال" شو چرا که پوچ و بی ارزش است...
مصراع دوم: یا در پی هستی و نیستی باشی؟ یعنی آنان نیز بی ارزش و پوچند پس "بی خیال" آنان نیز بشو...
مصراع سوم: می نوش که عمری که کوتاه است و عاقبت مرگ آنرا می گیرد(یعنی که حالش را ببر که پایانش بی خیالیست)...
مصراع چهارم:همان بهتر که در بیخبری و غفلت (بی خیالی؟) به سر شود...
البته بی خیالی در آخرین مصراع لزوماً برابر با بی خبری و غفلت نیست، چرا که بی خیال می تواند آگاه باشد حال آنکه بیخبر و غافل نمی تواند آگاهی داشته باشد...
که اینهم تناقضی است دیگر...
***حال گزینه دوم،
اینگونه بخوانید:
عمرت تا کی به خود پرستی گذرد؟(توقف)---یا در پی نیستی و هستی گذرد؟(توقف)
می نوش(تاکید بر می نوش، لذا توقفی کوتاه) که عمری که اجل در پی اوست(توقف)---آن به که به خواب؟(توقف کوتاه) یا به مستی گذرد؟
*در این خوانش "یا" نشانه تفاوت است و نه همسانی، لذا مصراع از حالت امر در آمده و به پرسش تبدیل می شود...و دو علایم پرسش که خود نشانه همسانی با تعداد علایم پرسش در بیت نخست را دارند ...
و خلاصه ای از معنای آن:
مصراع نخست: تا کی خود پرست باشی؟ یعنی که مباش و خلاف آن باش، و باطن را دریاب...
مصراع دوم: یا که در پی هستی( دنیای مادی، مادیات, ظواهر) و نیستی(خیالات، توهمات) باشی، مباش و خلاف آن یعنی حقیقت را دریاب...
مصراع سوم: می نوش(یک جمله امر) + که عمری که کوتاه و فانیست و پس از آن مرگ آید(یک امر مطلق)
(در اینجا اشاره به "در حال بودن" و یا "دم را دریافتن" است، که نه تنها برای عرفا که در مکاتب دیگر از جمله یوگیان نیز مرتبه ای بسیار مهم است... چون از حوصله این خلاصه خارج است بدان نمی پردازم ولی چنانکه لازم است بفرمایید که توضیح دهم...)
مصراع چهارم: آیا بهتر است در خواب (بیخبری، غفلت) بگذرد "یا" در مستی (خلاف خواب و بیخبری و غفلت، یعنی بیداری و آگاهی کامل)...
که این معنای این "مستی" و طبیعت این "می" را می رساند که نمی تواند می و مستی باشد که ملنگی و منگی را با خود می آورند و می باید نقطه مقابل آن باشد...
لذا معنای آن مستی که جنابش می فرماید:
"با این همه از دانش خود شرمم باد---گر مرتبه ای ورای مستی دانم" نیز آشکار می شود...
چراکه اگر مستی و ملنگی و منگی شراب زمینی مورد نظر او باشد خوب می باید تمامی میخواران به بالاترین مدارج رسیده باشند، که گویا حقیقت ماجرا خلاف اینرا می گوید...
و از خیام استاد بی بدیل و صاحب سبک در علم منطق (سبک او= رباعیات او) بسیار بعید و شاید ناممکن می باشد که بیانی خلاف آن آورد...
اینرا نیز توجه فرمایید که در گزینه دوم تناقضات بر خلاف گزینه نخست موجود نیستند، و از قضا رباعی بهتر معنی می دهد...
این دو گزینه در کنار یکدیگر ایهامی را شکل می دهند که با خواننده است که تمیز دهد کدامین را انتخاب می کند...
باری،
گزینه دوم گزینه ایست معتبر و بی اشکال، ولی اگر گمان دارید که نیست بنده سراپا گوشم که راهنمایی (تو را به خدا منطقی) بفرمایید تا خود را تصحیح کنم....

 

بابک چندم در ‫۸ سال قبل، پنجشنبه ۹ اردیبهشت ۱۳۹۵، ساعت ۰۶:۴۱ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸۱:

فرهاد جان،
قربانت
پیش از دیدن این دو پست شما پاسخی برای جناب ناشناس ناشناس تایپ شده بود که بخش اول آن مروریست بر سابقه ایشان و بنده و پاسخی به بیاناتشان، که راستش آری صفحه سیاه کردن است...
ولی گمان برم که بخش دوم پاسخ سوالات شما را بابت این رباعی بدهد، اگر نداد و یا اشتباهاتی دیدی پرسش و یا راهنمایی بفرما...
(در باب پرسشت بابت "و" و"یا"، توجه مبسوطی به توضیح بفرما که "یا" می تواند نشانه تفاوت (کدامیک) باشد:
ایران بهتر است یا آلمان؟
سپید یا سیاه؟
اینجا بروم یا آنجا؟
و همچنین نشانه برابری و همسانی :
برو به آلمان یا ایران
سپید بخر یا سیاه
اینجا برو یا آنجا)
-----
در مورد تعصب و دیده باز و توجیه کردن که آوردی؛
چندی پیشتر در حاشیه ای دو تن از گنجوریان به زد و خورد از نوع متداول آن یعنی گنجوری مشغول بودند، یکی باورمند و دیگری ناباور و مسئله نفاق نیز همان "می" بود که چه هست و چه نیست...بنده نیز پرسشی از هر دو کردم که با کدامین نوع آن آشنایند: انگوری، کشمشی، گندم، جو، سیب زمینی، برنج، کاکتوس ووو...؟ ولی پاسخی نگرفتم...
غرض هم فقط آن بود که ببینم آیا این دوستان خود می دانند راجع به چه جنگ و نزاع می کنند، و آیا با این معجونات آشنایی شخصی و دست اول دارند یا آنکه فقط به صرف نزاع در مورد چیزی که نمی شناسند مشغولند؟...خوب بنده نیز با نبود پاسخی از ایشان همانا که پاسخ خود را دریافتم...
مخلص هم سر شما را با تجربیات شخصی خود از آن درد نمی آورم، ولی همان بس که خدمتت عرض شود که این کوچک شما هر چه را که ندانم این یک قسم را چون کف دست می شناسم، انواع و اقسامش را، کم و زیادش را ووو... (البته صد امید که این یکی پای فخر فروشی بنده زده نشود)، وگر لازم دیدی امر بفرما تا مبحثی را در آن باب بگشاییم...
جان کلام آنکه غرض بنده نکوهش می زمینی نیست، بلکه آن صفاتی را که ندارد به آن دادن و یا از آن بتی (که نیست ) ساختن است...
فرمودی که "مستی که حالت منتجه از می نوشیدن است" و "این تناقض را چگونه حل میکنید؟"... خدمتت عرض شد که زیر و بم این گونه اش را نیک می شناسم، ولی گویا گونه ای دیگر هم موجود است:
"آن که بی باده کند جان مرا مست کجاست؟"...
"همه عمر سربرندارم از این خمار مستی
که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی"...
نمونه هایی اینچنین زیاد است...
حال نوبت شماست که بدون تعصب و توجیه، آزادانه و با دیدی باز آنان را دریابی و اگر مفهوم آنان به مذاقتان خوش نمی آید آنرا رها "نکنی" تا که دریابی. خیام و حافظ را نیز بر اساس ذهنیت و باورهای شخصی و پیش فرضها مستثنی نکنید....
تمرین کنید خواهید دید آنهم کار سختی نیست.

 

بابک چندم در ‫۸ سال قبل، پنجشنبه ۹ اردیبهشت ۱۳۹۵، ساعت ۰۶:۲۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰:

جناب ادب دوست،
یک کاما پس از مستی جا مانده بود، به غیر از آن معنایش روشن است چنانکه در بیت دوم نشسته....
حضرتعالی نمونه زمینی آنرا سراغ دارید؟ که نیاز مبرم باشد...

 

بابک چندم در ‫۸ سال قبل، چهارشنبه ۸ اردیبهشت ۱۳۹۵، ساعت ۰۱:۴۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰:

آقا فرهاد گرامی،
آن می که خمها ازو در جوش و خروشند زمستی می باید که از روی حقیقت باشد و نه مجاز...
لطف می فرمایید نمونه زمینی آنرا معرفی کنید که شدیداً و فوراً مورد احتیاج است، احتیاج...

 

بابک چندم در ‫۸ سال قبل، سه‌شنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۹۵، ساعت ۱۹:۴۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲:

در زمان رهایی لطفاً فاظله به فاضله تبدیل شود

 

بابک چندم در ‫۸ سال قبل، سه‌شنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۹۵، ساعت ۱۷:۲۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲:

آقا فرهاد گرامی،
نه تنها ربّ و کعبه مقصود یکی نیستند، که بر خلاف گفته شما کعبه مقصود معشوقه حافظ نیز نیست.
کعبه مقصود و تماشاگه هر دو اشاره به مکان دارند، حال آنکه نه تنها خدا که اشخاص را نیز به مکان تشبیه نمی کنند...
ممکن است که شاعری درجه دو و سه محبوب خود را به برج ایفل و یا زیبایی شهر رُم و یا شیراز، و حتی مدینه فاظله تشبیه کند...ولی از استاد سخنی چون جنابش چنین عملی بسیار بسیار بعید می آید...
باری،
جناب حافظ پاسخ شما را نه خیلی دور، که در همین غزل داده:
واعظ شحنه شناس این عظمت گو مفروش
زان که منزلگه سلطان دل مسکین من است

 

بابک چندم در ‫۸ سال قبل، سه‌شنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۹۵، ساعت ۱۶:۲۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۹۳:

خانوم نگار. ف عزیز،
"گنجی است در این خانه که در کون نگنجد
این خانه و این خواجه همه فعل و بهانه است"...
گویا پیش از زمان زمانی بوده که زمان نبوده، و در پیش نیز زمانی بیاید که زمان نباشد...
آن زمان همین حال باشد...

 

بابک چندم در ‫۸ سال قبل، سه‌شنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۹۵، ساعت ۱۵:۲۲ دربارهٔ سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵:

جناب کیخا،
دوستان مدتهاست که در بدر بدنبال شمایند، امید که باز گشتتان موقتی نباشد...

 

بابک چندم در ‫۸ سال و ۱ ماه قبل، دوشنبه ۱۶ فروردین ۱۳۹۵، ساعت ۲۰:۲۱ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب چهارم در فواید خاموشی » حکایت شمارهٔ ۷:

شمس الحق گرامی،
آری امشب کار بنده نیز به حبس موقت کشید، ولی رفع شد..
اطلاعات بیشتر که ندارم، ولی به گمانم همان غزل نیمی از پرسشها را جوابگو باشد و این ابیات پاسخگوی نیم دیگر:
راه دانا دگر و مذهب عاشق دگر است
ای خردمند که عیب من مدهوش کنی
شاهد آنوقت بیاید که تو حاضر باشی
مطرب آنوقت بکوبد که تو خاموش کنی
مرد باید که نظر بر ملخ و مور کند
آن تأمل که تو در زلف و بناگوش کنی
تا تو در بند هوائی در حق نگشاید
سخن آنگاه توان گفت که آن گوش کنی
تا چه شکلی تو در آئینه همان خواهی دید
شاهد آئینهء تست ار نظر هوش کنی
سخن معرفت از حلقه درویشان پرس
سعدیا شاید ازین حلقه که در گوش کنی
اگر این دو نیم برابر یک نشد، امر بفرمایید در حد توان در خدمت خواهم بود...

 

بابک چندم در ‫۸ سال و ۱ ماه قبل، دوشنبه ۱۶ فروردین ۱۳۹۵، ساعت ۱۹:۴۵ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸۱:

جناب ناشناس ناشناس،
در ره عشق نشد کَس به یقین محرم راز
هر کَسی بر حسب فکر گمانی دارد
با خرابات نشینان ز کرامات ملاف
هر سخن وقتی و هر نکته مکانی دارد...
ناشناس ناشناس؟ یا نسبتی است با دوستدار؟
پاسخ دو پرسش سرکار خیر است و خیر باشد...که اگر چنان نبود چنین نمی آوردم...
یادش به خیر، بنده را بردید به چند دهه پیشتر و دوران دانشکده و سه ترم کلاسهای علم منطق (Logic) و معادلات منطقی (Logical Equations) و...
با خبر بودم که حکیم نیشاپور شش گونه معادلات خوارزمی را به بیست و پنج افزایش داده و مثلث پاسکال نیز پیش از نیوتُن از آن او بوده و... گویا مبدعی ایهام در رباعی نیز هم او باشد...
اما از دست داشتن حکیم توس در معادلات و آوردن ایهام خیام وار، خبری نداشتم...
باری،
خیام، معادلات، ایهام، و رباعیات... روشن شد؟
اگرچه که منطق و نحوه پرسش حاکی از آنست که:
با هیچ کَس نشانی زان دلستان ندیدم
یا من خبر ندارم یا او نشان ندارد...

 

بابک چندم در ‫۸ سال و ۱ ماه قبل، یکشنبه ۱۵ فروردین ۱۳۹۵، ساعت ۲۰:۵۲ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب چهارم در فواید خاموشی » حکایت شمارهٔ ۷:

شمس الحق عزیز،
بیان شما این بیت سعدی را بیادم آورد:
صدف وار باید زبان در کشیدن
که وقتی که حاجت بود در چکانی
چون ترتیب واژگان در خاطرم نبود، سری به غزل زدم و دیدم که حیف و صد حیف که این غزل کهکشانی و جاودانی شیخ بزرگ در گنجور مهجور مانده...
گفتم شاید بد نباشد که آنرا یادآوری کنم که عزیزانی هم که اصرار بی پایان دارند که شیخ از عشق زمینی گوید از آن آگاه شوند:
سعدی » مواعظ » غزلیات » غزل ۶۲/

 

بابک چندم در ‫۸ سال و ۱ ماه قبل، یکشنبه ۱۵ فروردین ۱۳۹۵، ساعت ۱۹:۳۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۱:

جناب شمس الحق عزیز،
1+
بنده هم چندین بار خواستم که چنین کنم، ولی امان از حواس پرتی...
با سپاس بیکران از جناب رافض و جنابعالی که پیش قدم شدید.

 

بابک چندم در ‫۸ سال و ۱ ماه قبل، یکشنبه ۱۵ فروردین ۱۳۹۵، ساعت ۱۸:۱۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۵:

محسن جان،
آری، آری، صحیح می فرمایی ولی مدعی طبیعتش چنان باشد که حرف حساب به گوشش نرود...
خانم زیبای گرامی،
آری، دلایل یقیناً همانی است که خود به آن اشاره فرمودید...

 

بابک چندم در ‫۸ سال و ۱ ماه قبل، پنجشنبه ۱۲ فروردین ۱۳۹۵، ساعت ۲۰:۳۱ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸۱:

یک ب از بلا انقطاع جا ماند

 

بابک چندم در ‫۸ سال و ۱ ماه قبل، پنجشنبه ۱۲ فروردین ۱۳۹۵، ساعت ۱۸:۲۰ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸۱:

فرهاد گرامی،
- معنای خودپرستی فقط غرور و خود بزرگ بینی نیست، که خود را پرستیدن است و تفاوت اینان بسیار زیاد باشد....
- هستی نیز فقط مال دنیا نیست، که هر آنچه هست باشد و باز هم تفاوت از زمین تا آسمان...
-نیستی نیز فقط نادیده نیست، که:
1-آنچه که پس از هستی نابود گشته و نیست شده
2-آنچه که مطلقاً نیست باشد، یعنی توانایی وجود (هستی) را نداشته باشد
شما می فرمایید که بهشت و جهنم نادیده اند ولی موجود، و این یعنی که هستی (وجودیت) دارند و نه آنکه نیستی باشند...
باری،
در بیت نخست خیام با یک پرسش آغاز می کند:
عمرت تا کی به خودپرستی گذرد؟
یعنی که طرف خود را می پرستد.... و اشاره به آنکه ظاهر خود و ظواهر دیگر را می پرستد، (چرا که اگر از باطن خود آگاه بود نه ظاهر خود که هیچ ظاهری را نمی پرستید)...
مصراع دوم نیز ادامه آن و پرسش است:
یا در پی هستی و نیستی گذرد؟
یعنی که در پی هستی (آنچه که هست و ماهیت دارد) و آنچه نقطه مقابل آن باشد (نیستی که قابلیت وجود را ندارد، حال چه آنچه بوده و دیگر نیست و چه آنی که مطلقاً نمی تواند باشد) باشی تمامی عمر...
هستی اشاره به کل جهان هستی و مادیست، و نیستی اشاره به خیالات که نمی توانند موجودیت داشته باشند...
در این بیت نخستین با دو پرسش می پرسد:
چرا تمامی عمر ظاهر خود و ظاهر جهان، به علاوه آنچه بوده و دیگر نیست و خواب و خیالات (توهمات) را می بینی و می پرستی و در دام آنانی (درپی آن)؟
دربیت بعد:
می خور که عمری که اجل در پی اوست...
خوب معنای این که روشن است
و اما مصراع آخر:
آن به که به خواب؟ یا به مستی گذرد؟؟؟؟؟
شما مانند بسیاری دیگر، در نیافتی که این مصراع نیز مانند دو مصراع بیت نخستین علائم پرسش دارد..
خواب در اینجا روشن است که اشاره به خواب و خیال و رویا (توهمات) دارد، ولی آیا مستی نیز مترادف و برابر خواب است و در همان راستا حرکت می کند؟
اگر بیت نخست را مرجع قرار دهیم که هستی و نیستی یعنی دو متضاد را در برابر هم قرار داده، در اینجا نیز روشن می شود که این مستی می تواند متضاد خواب و خیال و رویا (توهمات) باشد و نه مترادف آن... و علائم پرسش آشکار می شوند.
بنابراین روشن می شود که این مستی نقطه مقابل و متضاد خواب و خیال و رویا و توهمات است، یعنی که این مستی هوشیاری (بیداری، آگاهی) کامل و مطلق باشد ولاغیر.
خوب معنای بیت روشن می گردد:
که می گوید می خور که عمری که عاقبت اجل آنرا می گیرد... آیا بهتر است در خواب، خیال، و توهمات سپری شود؟ و یا در هوشیاری، بیداری، آگاهی کامل و مطلق؟
چنانچه سرکار نیز دمی به خمره زده باشی و فقط بر تجربیات و گفته های دیگران استناد نکنی، می دانی که هیچگونه می ِزمینی نه هوشیاری که هوشیاری مطلق را نیز به هیچ وجه با خود نمی آورد...
و این می رساند که می و مستی خیام نیز می تواند از گونه زمینی آن نبوده و همانا "آنی" باشد که دیگری آورده:
"نمی دانم چه مستیست که روی به ما آورد"... و " من اگر مست و خرابم نه چون تو مست شرابم"...
----
شما جا به جا، و در حاشیه پشت حاشیه، دایم و لاانقطاع.... نه تنها ترجمانهای گاه ناقص، گاه معیوب، و گاه سراپا اشتباه را می آوری و با استناد بر آنان تعابیر و تفاسیری از همان دست را عرضه می داری...که دایماً نیز به این و آن پرخاش می فرمایی که در اشتباهند!!!
همین کار را در حاشیه ای از حافظ نیز کردی که انشا... حال و دماغی باشد در آنجا نیز خدمت خواهم رسید...
(البته جناب پرده نشین نیز توجه فرمایند٫ چراکه درتفسیر هر دو رباعی دیگری که در این حاشیه آوردند اشتباهات موج می زنند و گزینه های دیگری می توان اختیار کرد...)

 

بابک چندم در ‫۸ سال و ۱ ماه قبل، شنبه ۷ فروردین ۱۳۹۵، ساعت ۱۴:۱۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۳:

ali جان،
در اینجا تا به حال 51 حاشیه نوشته شده، و بنده ندید به سرکار قول و ضمانت می دهم که دوستان پیشتر از حقیر یاد آوری کرده باشند که در ادبیات منظور از "آن یار که سر دار رفت" حسین منصور حلاج است...

 

بابک چندم در ‫۸ سال و ۱ ماه قبل، شنبه ۷ فروردین ۱۳۹۵، ساعت ۱۳:۰۵ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۸۷ - جواب گفتن عاشق عاذلان را و تهدید‌کنندگان را:

دوستدار جان،
این از قلم افتاد
و آن اینکه به خدای احد و واحد قسم که بنده فقط سر الف کلاه گذاشتم، و هیچ اهتمامی برای کلاه گذاردن بر سر همزه نکردم... که طبیعت همزه چنان باشد که کلاه سرش نرود... و بنده هم درمانده ام که جناب همزه چگونه سر و کله اش به میدان کشیده شد؟
باری به هر جهت، ما همچنان منتظریم...

 

بابک چندم در ‫۸ سال و ۱ ماه قبل، شنبه ۷ فروردین ۱۳۹۵، ساعت ۱۲:۱۸ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۸۷ - جواب گفتن عاشق عاذلان را و تهدید‌کنندگان را:

دوستدار عزیز،
در باب مصراع نخست این بیت به احتمال خیلی خیلی خیلی زیاد و قریب به یقین آنچه شما آوردید صحیح و بنده در خطا بودم... و کلاه بیخودی سر الف گذاشتم...که بابت این قصور پوزش می طلبم...
ولی آنچنانکه اینچنین باشد این ننگ بر می گردد به همین شخص که مایه بی آبرویی زنان شده و نه زنان که بی آبرویند... مانند شخصی که ننگ دین، یا ملت، یا قوم بشر و و و...باشد، که خوب این اوست که مایه ننگ است و نه آن دیگران، و چنانچه او پاک شود یا از میان برود دیگر ننگی برای دیگری و دیگران نمی ماند...
سپاس که با روشنگری معنای مصراع را برتافتید، ولی مانای (نظیر،مانند، شبیه...) آنرا ندیدم بیاورید؟...
فراموش نفرمایید که پرسش و صورت مسئله پیرامون بی احترامی به زن و زنان بود، و بنده همچنان منتظر عرضه نمونه هایی دیگر از جنابعالی نشسته ام...
امید و صد امید که این انتظار تا به قیامت نکشد..

 

بابک چندم در ‫۸ سال و ۱ ماه قبل، شنبه ۷ فروردین ۱۳۹۵، ساعت ۰۰:۴۵ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۸۷ - جواب گفتن عاشق عاذلان را و تهدید‌کنندگان را:

روفیا جان،
از قرار ترازوی جنابش مشکل داشته و میزون نبوده، گویا فغانش را هم به عرش رسانده که این "مفتعلن مفتعلن مفتعلن کشت مرا"... حال من را چند کیلو می زده نمی دانم...
باری چنانچه بیشتر می طلبید، می باید خِر (یقه) خود حضرتش را بچسبید، ولی آنچه که عیان است اینکه دستک زنان کسره ندارد و بالطبع ننگ زنان نیز هم...

 

بابک چندم در ‫۸ سال و ۱ ماه قبل، جمعه ۶ فروردین ۱۳۹۵، ساعت ۱۳:۵۴ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۸۷ - جواب گفتن عاشق عاذلان را و تهدید‌کنندگان را:

دوستان عزیز،
سمانه جان،
وثوق و علم و بنده؟ سر سازگاری کجا هویدا شد؟
سید محمد جان،
سپاس از شما.
از قضا در زمان سعدی و یا کمی پیشتر ملکه آن ولایات بنت سعد خاتون (نام دقیقاً در خاطرم نیست) بود و همین مقام زن را در آن زمان می رساند. کمی بعد در زمان حافظ خان سلطان همسر شاه محمود حاکم اصفهان پنهانی با شاه شجاع مکاتبه داشت و به او قول یاری علیه شوی خود می داد، که اینهم نشان از نفوذ و قدرت زن دارد.
برای همین هم از دوستان تقاضا کردم چنانچه موارد بیشتری از زن ستیزی و خوار نمودن زنان در ابیات ادیبان مولوی و سعدی هویداست آنانرا عرضه فرمایند، چرا که با استناد بر یکی دو بیت زن ستیزی آنان مسجل نمی شود و سوء سابقه را برایشان نمی توان منظور کرد.
دوستدار جان،
اطاعت می شود، و بنده در حد وسع هلو را می پزم.
باری،
ای فسرده عاشقِ ننگین نمد
کو زبیم جان زجانان می رمد
سوی تیغ عشقش آی ننگ زنان
صد هزاران جان نگر دستک زنان
ای فسرده عاشقِ ننگین نمد...
ای عاشق افسرده که جامه ات(خرقه) ننگین است
کو ز بیم جان زجانان می رمد...
که از ترس جان دادن از جانان (معبود) می گریزی
در اینجا عاشق افسرده است و جامه اش ننگین، چرا که از ترس جان دادن از معشوق، که جان او را گیرد، می گریزد.
عاشقی که از معشوق گریزد که دیگر عاشقِ معشوق نیست (...که باید در قدمش سر و جان درباخت) و همانا عاشق جان خود است، لاجرم عشق او مجازی است و علت افسردگی و ننگین بودن جامه اش آشکار می شود.
سوی تیغ عشقش آی ننگ زنان...
*این بیت سعدی را تداعی می کند و در موازات همانست:
عاشق آنستکه بیخویشتن از ذوق سماع
پیش شمشیر بلا رقص کنان میاید
ننگ زنان به گمانم بر آمده از همان روز ساز و آواز باشد و روز جنگ و جدل، بدین معنا که در روز جنگ و نبرد (پیش تیغ عشقش) آواز خوانان(سرمست) زیر تیغ عشق بیا...
فرهنگ معین ننگ را به معنای شهرت و آوازه آورده، و نام و ننگ را شهرت و آبرو، و شرم و خجلت
که آنزمان معنای آن می شود که از شرم و حیا و برای آبرو و آوازه ات زیر تیغ عشق بیا...
صد هزاران جان نگر دستک زنان...
صد هزاران جان را ببین که دست افشانند ( در رقص و سازند)
دستک زدن:
1-دست بر دست زدن برای خواندن و طلب کردن کَسی
2-آواز دادن بدو دست باصول
دستک زنان: در حال ضرب گرفتن با دست
* (کتاب تاریخ عرفان و عارفان ایرانی آورده:
"می گویند روزی اتابک ابی بکر بن سعد زنگی از سعدی می پرسد: بهترین و عالی ترین غزل زبان فارسی کدام است؟ سعدی در جواب یکی از غزلهای جلال الدین محمد بلخی (مولوی) را میخواند که مطلعش این است:
هر نفس آواز عشق میرسد از چپ و راست
ما بفلک میرویم عزم تماشا کراست
برخی گفته اند که سعدی این غزل را برای اتابک فرستاد و پیغام داد: هرگز اشعاری بدین شیوایی سروده نشده و نخواهد شد، ای کاش به روم میرفتم و خاکپای جلال الدین را بوسه می زدم"
کتاب فوق منبع و ماخذ را ذکر نکرده، چنانچه دوستی آگاهی از آن داشت سپاسگزار می شوم راهنمایی کنید.)
دوستدار جان،
شما هم عرضه موارد بیشتر اهانت را زیر سبیلی در نفرما، چرا که اگر با سماجت بنده آشنا باشی می دانی که از هم الان تا روز قیامت دست از دامانت نخواهم کشید!...

 

۱
۱۴
۱۵
۱۶
۱۷
sunny dark_mode