گنجور

 
سید حسن غزنوی

دل در طراز حلقه زلفت در اوفتاد

جان گرچه نقش بست ز دل برتر اوفتاد

در دام طره تو که پر دانه دل است

سیمرغ حسن تو چه عجایب در اوفتاد

دل خو گرفته بر رخ و رخساره تو دید

مسکین پیاده بود دلش در بر اوفتاد

گفتم که بر من آید دردا که رایگان

بیماری دو چشم تو بر عبهر اوفتاد

خورشید گرد سایه تو ناشکافته

هر ذره را هوای تو اندر سر اوفتاد

روزی نگر که طوطی جانم سوی لبش

بر بوی پسته آمد و بر شکر اوفتاد

این هم بر این نسق که ز کلک نجیب دین

گرچه شبه نمود همه گوهر اوفتاد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode