کیست کاندر دو جهان عاشق دیدار تو نیست
کو کسی کو بدل و دیده خریدار تو نیست
دور کن پرده زرخسار و رقیب از پهلو
که مرا طاقت نادیدن دیدار تو نیست
در تو حیرانم وآنکس که ندانست ترا
وندر آن کس که بدانست وطلب کارتو نیست
در طلب کاری گلزار وصالت امروز
نیست راهی که درو پای من وخار تو نیست
شربت وصل ترا وقت صلای عام است
زآنکه در شهر کسی نیست که بیمار تو نیست
من بشکرانه وصلت دل وجان پیش کشم
گر متاع دل وجان کاسد بازار تو نیست
در بهای نظری از تو بدادم جانی
بپذیر از من اگرچند سزاوار تو نیست
وصل تو خواستم از لطف تو روزی، گفتی
چون مرا رای بود حاجت گفتار تو نیست
سیف فرغانی ازتو بکه نالد چون هیچ
«کس ندانم که درین شهر گرفتار تو نیست »
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره عشق و اشتیاق به دیدار محبوب صحبت میکند. شاعر به شدت به دیده نشدن یار خود و عدم توانایی در تحمل این دوری اشاره دارد. او از کسانی میگوید که درک واقعی از محبوبش ندارند و به شدت به دنبال وصال یار است. شاعر همچنین از احساسات عمیق خود نسبت به محبوب میگوید و اعلام میکند که هیچکس در این شهر نیست که مانند او عاشق و بیمار محبوب باشد. در نهایت، شاعر از ارزش و بهای عشق سخن میگوید و به نارضایتی خود از وضعیت فعلی اشاره میکند.
هوش مصنوعی: در دو دنیا کسی نیست که عاشق دیدار تو نباشد، و هیچ کس نیست که برای تو دل و چشمش را بفروشد.
هوش مصنوعی: پرده را از روی صورتت کنار بزن و رقیب را از کنارم دور کن، چون من دیگر نمیتوانم بدون دیدن تو تحمل کنم.
هوش مصنوعی: من در تو حیرانم و کسی که تو را نشناخت، در حقیقت، او درک درستی از تو ندارد؛ همچنین در مورد کسی که تو را شناخت، اما به دنبال کار تو نیست، او نیز به راستی به عظمت تو پی نبرده است.
هوش مصنوعی: امروز برای رسیدن به تو در باغ گلها، راهی وجود ندارد که پای من در آن جا زخم نخورده باشد.
هوش مصنوعی: در زمان اعلان عمومی، نوشیدن ش nectar و وصلی که به تو مربوط میشود، به این دلیل است که در این شهر هیچکس نیست که از بیماری عشق تو رنج نبرد.
هوش مصنوعی: من به خاطر پیوستگی و وصال تو، همه دل و جانم را به تو تقدیم میکنم، حتی اگر عشق و دلباختگیام برای تو ارزشی نداشته باشد.
هوش مصنوعی: با فرستادن جانم به خاطر نظری از تو، خواهش میکنم قبول کن که هرچند لیاقت تو را ندارم.
هوش مصنوعی: من خواستم که روزی به لطف تو به وصال برسم، اما تو گفتی که چون من خودم نظر دارم، نیازی به گفتن تو نیست.
هوش مصنوعی: سیف فرغانی میگوید: از تو هیچ کس نمیتواند شکایت کند و ناله کند، چون هیچکس را در این شهر نمیشناسم که به دام تو نیفتاده باشد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
به جمال تو که دیدار ز من بازمگیر
که مرا طاقت نادیدن دیدار تو نیست
همین شعر » بیت ۲
دور کن پرده ز رخسار و رقیب از پهلو
که مرا طاقت نادیدن دیدار تو نیست
در جهان دل شده ای نیست که غمخوار تو نیست
هیچ دل نیست که او شیفته در کار تو نیست
در همه روی زمین زنده دلی نتوان یافت
که به جان مرده آن نرگس خونخوار تو نیست
تا به خوبی چو مه و مشتری آمد رویت
[...]
کس ندانم که در این شهر گرفتار تو نیست
هیچ بازار چنین گرم که بازار تو نیست
سرو زیبا و به زیبایی بالای تو نه
شهد شیرین و به شیرینی گفتار تو نیست
خود که باشد که تو را بیند و عاشق نشود
[...]
کس ندانم که درین شهر گرفتار تو نیست
هیچ بازار چنین گرم چو بازار تو نیست
کیست ای مویند درزی که هوا دار تو نیست
هیچ بازار چنین گرم چه بازار تونیست
یلمه صوف مشو بسته بند والا
[...]
یک نکوروی ندیدم که گرفتار تو نیست
نیست در مصر عزیزی که خریدار تو نیست
می بری دل ز کف شیر شکاران جهان
شیر را حوصله چشم جگردار تو نیست
لاله ای را نتوان یافت درین سبز چمن
[...]
ذرّهای نیست که آیینة دیدار تو نیست
خبر از خویش ندارد که خبردار تو نیست
گرچه نزدیکتر از جان منی بر لب لیک
وعدهای دورتر از وعدة دیدار تو نیست
درد دیرینة خود را ز که درمان طلبم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.