در جهان دلشدهای نیست که غمخوار تو نیست
هیچ دل نیست که او شیفته در کار تو نیست
در همه روی زمین زندهدلی نتوان یافت
که به جان مردهٔ آن نرگس خونخوار تو نیست
تا به خوبی چو مه و مشتری آمد رویت
کیست آنکو به دل و روح، خریدار تو نیست
تا تو بر دست گرفتی ستم و خیرهکشی
هیچکس نیست که در عشق، گرفتار تو نیست
به جمال تو که دیدار ز من باز مگیر
که مرا طاقت نادیدن دیدار تو نیست
یک مهی دولت گل گرچه به غایت تیز است
هم بدین رونق و این تیزی بازار تو نیست
سبزه پیرامن گل گرچه لطیف است ولیک
چون خط سبز تو بر روی چو گلنار تو نیست
نرگس و لاله به هم گرچه به غایت خوبند
هم بدان خوبی چشم تو و رخسار تو نیست
خال و زلف و لب تو مردفریبند ولیک
کس به مردافکنی طُرّهٔ طرّار تو نیست
گر تو را سرو نهم نام روا نبود از آنک
سرو را شیوه و شیرینی رفتار تو نیست
ماه را با رخ خوب تو برابر نکنم
زانکه مه را شکرافشانی گفتار تو نیست