گنجور

 
حاجب شیرازی

تا، به کی گرم کنی رخش قضا جولان را

تنگ کردی به دلیران جهان میدان را

گوی دلها به خم زلف چو چوگان داری

لطمه بر، گوی مزن رنجه مکن چوگان را

کس ز احسان تو محروم نخواهد بودن

هیچ شک نیست که بخشی گنه شیطان را

عاقبت خشت سرای دگران خواهی شد

ای که شداد صفت سرزده ایوان را

گر تو در باغ به این قد و خد و خط گذری

باغبان ترک کند سرو و گل و ریحان را

گر رعیت بهواداری سلطان نرود

اعتباری نبود سلطنت سلطان را

به ز تورات و زبور و صحف و انجیل است

گر تلاوت کنی ای خواجه تو این قرآن را

ایمنی خواهی اگر رشته ایمان بکف آر

عاقل آن نیست که کامل نکند ایمان را

زاهد از مستی صهبای ولا، بی خبر است

آب حیوان ندهد فایده هر حیوان را

«حاجب » از کنج خرابات چنان گنج درآی

تا خرابی چو تو آباد کند ایران را

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode