به می کشان صبحدم داد صلا پیر دیر
که ای صبوحی کشان صبح سعادت بخیر
باده وحدت کشید تا که بخود پی برید
چون ز، دوئی بگذرید نیست در این دیر غیر
سیر در آفاق کن تا که به انفس رسی
نفس نفیسی بجو کامل از او ساز سیر
خلقت سیمرغ کرد همت والای ما
زاده مریم بساخت اربشب تیره طیر
زنده جاوید باش کز عقب موت تن
زحمت مردن دوبار تا نکشی چون عزیر
رو، به پناه کسی تا که تو هم کس شوی
ورنه که بودی بلال یا ز کجا بد بریر
ای علی الله یا باش تو درویش کیش
چونکه ز نصرانی است ملت و کیش نصیر
آنکه بود یار ما کی شود اغیار ما
فی المثل اغیار ما طلحه بود یا زبیر
با همه در صلح کل دست ده و دست گیر
تا که شود از تو نو عادت این کهنه دیر
«حاجب » درویش را کی شود آن کس حریف
کو نشناسد به عمر لفظ حمار از حمیر
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
عمر که بیعشق رفت هیچ حسابش مگیر
آب حیاتست عشق در دل و جانش پذیر
هر که جزِ عاشقان ماهی بیآب دان
مرده و پژمرده است گر چه بود او وزیر
عشق چو بگشاد رخت سبز شود هر درخت
[...]
ای پسر دلربا وی قمر دلپذیر
از همه باشد گریز وز تو نباشد گزیر
تا تو مصور شدی در دل یکتای من
جای تصور نماند دیگرم اندر ضمیر
عیب کنندم که چند در پی خوبان روی
[...]
کیست به عالم مرا غیر غمت دستگیر
ای بت نامهربان هان ز غمم دستگیر
ای تو خداوند و ما از دل و جان چاکرت
هم نظر مرحمت باز مگیر از فقیر
گر بکشی بنده ام ور ننوازی غمین
[...]
زگوهر افشان سحاب برناگیهان پیر
پران از رعب سیل سنگ بچرخ اثیر
آب بزیر گیاه آینه اندر حریر
برق بابرسیاه عکس فکن در غدیر
شهی که اندر غدیر به حکم حی قدیر
گرفت بازوی او شه بشیر و نذیر
نمود بر کائنات همه صعیر و کبیر
که کرده بر مومنان خدا علی را امیر
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.