گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
حاجب شیرازی

کم شانه می زن ای صنم آن طره پرتاب را

از آشیان بیرون مکن مرغ دل بی تاب را

خاک وجود عاشقان برباد خودکامی مده

ای ترک آتش خوبگیر از تشنه کامان آب را

زنجیر شیران کرده ای هر تاری از گیسوی خود

پرداختی از جنسِ خود ، ای شیر شکر ، قاب را

محرابیان ابرویت اندر صلوة دایمند

بگذار بر اهل ریا این منبر و محراب را

دریاب عمر جاودان از جرعه پیرمغان

زین باده کن مست ابد یکباره شیخ و شاب را

بی آتش و بی دود، و دم گرمیم در سرمای دی

منعم بگو کمتر کشد منت خز و سنجاب را

ای عدل عالمگیر ما با صلح کل دمساز شو

برچین بساط ظلم و کین بر هم زن این اسباب را

خورشیدوش پنهان مشو مه خودنمائی می کند

باز آی تا رسوا کنی این کرمک شب تاب را

در خواب دیدم شمس را تابید از برج شرف

از خانقاهش یافتم تعبیر کردم خواب را

«حاجب »به می ار کرده رم از بیم گرگ و سگ چه غم

راعی چو شد خصم رمه خجلت دهد اکلاب را

 
 
 
سعدی

ز اندازه بیرون تشنه‌ام ساقی بیار آن آب را

اول مرا سیراب کن وآنگه بده اصحاب را

من نیز چشم از خواب خوش بر می‌نکردم پیش از این

روز فراق دوستان شب خوش بگفتم خواب را

هر پارسا را کآن صنم در پیش مسجد بگذرد

[...]

حیدر شیرازی

ای ساقی سیمین‌دهن! در ده شراب ناب را

خاکم به باد غم مده، بر آتشم زن آب را

تا چشم خواب‌آلود تو در خواب مستی دیده‌ام

در دیدهٔ بی‌خواب خود دیگر ندیدم خواب را

از آتش تب سوختم، عناب دارد لعل تو

[...]

نظیری نیشابوری

طعم هلال می‌دهد زهر فراقت آب را

تا تلخ کردی عیش من شیرین ندیدم خواب را

درهای رحمت بر رخم تا شام مردن واکنند

گر چشم از رویت کند یک صبح فتح‌الباب را

از دولت گم‌گشته‌ام شاید نشانی وادهند

[...]

آشفتهٔ شیرازی

چشم تو بربست از فسون بر خلق راه خواب را

زلفت پریشان می‌کند جمعیت احباب را

گفتم دل سوداییم دارد دوا بگشود لب

گفتا نبینی در شکر پرورده‌ام عناب را

می‌نغنود شب تا سحر چشمم ز هجرت ای پسر

[...]

رضاقلی خان هدایت

شوخی که من دارم همی گر بگذرد در صومعه

از دین ودل سازد بری هم شیخ را هم شاب را

قلّاب‌آن زلفِ کجش، دل را سوی خود می‌کشد

ماهی نه عمداً می‌رود نظاره کن قلاب را

غالب به دیده غرقه‌ام تا حلق و از لب تشنگی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه