گنجور

 
حافظ

ساقی اندر قدحم باز می گلگون کرد

در مَی کهنه دیرینهء ما افیون کرد

دیگران را َمی دیرینه برابر می داد

چون به این دلشده خسته رسید افزون کرد

این قدح هوش مراجمله به یکبار ببُرد

این مَی این بار مرا پاک زخود بیرون کرد

تو مپندار که در ساغر وپیمانه ما

بت سنگین دل من خون جگر اکنون کرد

انچه در سینه مجروح من َاش دل خوانی

خاک عشق است که با خون جگر معجون کرد

روز اول که به استاد سپردند مرا

دیگران راخِرد آموخت مرا مجنون کرد

دل حافظ که ز افسون لبت بی خود بود

چشم جادوی تو اش بار دگر افسون کرد

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
خیالی بخارایی

عاقبت حسرتِ لعل تو دلم را خون کرد

داغ سودای مرا فکر خطت افزون کرد

دیده را از قبل اشک هر آن راز که بود

به خیالت همه را دوش ز دل بیرون کرد

حلقه یی از شکن سلسلهٔ موی تو بود

[...]

اهلی شیرازی

دی که آن کان نمک خنده بر این مجنون کرد

من چه گویم که چه با این جگر پرخون کرد

غرق خون گشته ام از دیدن آن مردم چشم

چکنم چشم خودم غرقه درین جیحون کرد

تا صبا یک گره از سنبل زلفش بگشاد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه