ساقی اندر قدحم باز می گلگون کرد
در مَی کهنه دیرینهء ما افیون کرد
دیگران را َمی دیرینه برابر می داد
چون به این دلشده خسته رسید افزون کرد
این قدح هوش مراجمله به یکبار ببُرد
این مَی این بار مرا پاک زخود بیرون کرد
تو مپندار که در ساغر وپیمانه ما
بت سنگین دل من خون جگر اکنون کرد
انچه در سینه مجروح من َاش دل خوانی
خاک عشق است که با خون جگر معجون کرد
روز اول که به استاد سپردند مرا
دیگران راخِرد آموخت مرا مجنون کرد
دل حافظ که ز افسون لبت بی خود بود
چشم جادوی تو اش بار دگر افسون کرد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
عاقبت حسرتِ لعل تو دلم را خون کرد
داغ سودای مرا فکر خطت افزون کرد
دیده را از قبل اشک هر آن راز که بود
به خیالت همه را دوش ز دل بیرون کرد
حلقه یی از شکن سلسلهٔ موی تو بود
[...]
دی که آن کان نمک خنده بر این مجنون کرد
من چه گویم که چه با این جگر پرخون کرد
غرق خون گشته ام از دیدن آن مردم چشم
چکنم چشم خودم غرقه درین جیحون کرد
تا صبا یک گره از سنبل زلفش بگشاد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.