گر زلف پریشانت در دست صبا افتد
هر جا که دلی باشد در دام بلا افتد
ما کشتی صبر خود در بحر غم افکندیم
تا آخر از این طوفان هر تخته کجا افتد
هر کس به تمنائی فال از رخ او گیرد
بر تخته فیروزی تا قرعه کرا افتد
گر زلف سیاهت را من مشک ختا گفتم
در تاب مشو جانا در گفته خطا افتد
آخر چه زیان افتد سلطان ممالک را
کو را نظری روزی بر حال گدا افتد
آن باده که دلها را از غم دهد آزادی
پر خون جگر گردد چون دور به ما افتد
احوال دل حافظ از دست غم هجران
چون عاشق سرگردان کز دوست جدا افتد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
صد قطرهٔ خون هر دم از دیدهٔ ما افتد
عشاق پریشان را بنگر که چهها افتد
دل از هوس خالت بر زلف تو میپیچد
مرغ از طمع دانه در دام بلا افتد
گر قد تو را روزی در باغ گذر باشد
[...]
معرفی آهنگهای دیگر
تا به حال ۱۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.