شهریست پُر ظریفان وز هر طرف نگاری
یاران! صلای عشق است گر میکنید کاری
چشم فلک نبیند زین طُرفهتر جوانی
در دست کس نیفتد زین خوبتر نگاری
هرگز که دیده باشد جسمی ز جانِ مُرکب؟
بر دامنش مبادا زین خاکیان غباری
چون من شکستهای را از پیش خود چه رانی؟
کم غایت توقع بوسیست یا کناری
مِی بیغش است دریاب، وقتی خوش است بشتاب
سال دگر که دارد امّید نوبهاری؟
در بوستان حریفان مانند لاله و گل
هر یک گرفته جامی بر یادِ رویِ یاری
چون این گره گشایم، وین راز چون نمایم
دردی و سخت دردی کاری و صعب کاری
هر تار موی حافظ در دست زلفِ شوخی
مشکل توان نشستن در این چنین دیاری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به زیبایی و ظرافت خاصی در شهری که پر از عشق و زیبایی است اشاره میکند. او از جوانی و زیبایی نگاری صحبت میکند که در مقایسه با دیگران، بینظیر است. شاعر احساس آرامش و شادابی را در جمع دوستانش توصیف میکند و به یاد دوستان و عشاقش، جامی در دست دارند. همچنین به دشواریها و دردهای عشق اشاره میکند و این که گاهی اوقات باید به سرعت از لحظات خوش بهره برد. در نهایت، شاعر به زیبایی تارهای موی یار اشاره میکند و نشان میدهد که زندگی در این شهر عشق، با تمام مشکلاتش، چقدر دشوار و در عین حال زیباست.
هوش مصنوعی: شهری است پر از انسانهای با ذوق و زیبا، و از هر سو اشخاصی دوستداشتنی دیده میشوند! اگر در این فضا کاری برای عشق انجام میدهید، بس نیکوست.
هوش مصنوعی: چشم آسمان چنین جوانی را نمیبیند که در دست کسی نیفتد، و همچنین هیچ نگاری به این زیبایی پیدا نمیشود.
هوش مصنوعی: هرگز نباید جسمی که از روح تشکیل شده، تحت تأثیر و آلودگی دنیوی قرار بگیرد. نباید اجازه دهیم که این موجودات مادی بر وجود او تأثیری منفی بگذارند.
هوش مصنوعی: وقتی که من کسی را که در دلش شکسته است، از خود دور میکنی، چرا این کار را میکنی؟ آیا انتظاراتت از او کم است یا فقط در پی فاصله گرفتن هستی؟
هوش مصنوعی: شراب خالصی وجود دارد، آن را در لحظات خوش ببر، چون سال آینده ممکن است فرصتی برای شادمانی نداشته باشی.
هوش مصنوعی: در باغ دوستان، هر یک از آنها مانند لاله و گل هستند و هر کدام جامی در دست دارند که به یاد چهره محبوبشان سر میکشند.
هوش مصنوعی: زمانی که این مشکل را حل کنم و این راز را افشا کنم، دردی عمیق و کار دشواری را تجربه خواهم کرد.
هوش مصنوعی: هر رشته از موی حافظ در دست زلف معشوقی است که نمیتوان در چنین جایی آرامش یافت.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
ای عاشقان گیتی یاری دهید یاری
کان سنگدل دلم را خواری نمود خواری
چون دوستان یکدل در پیش او نهادم
بستد به دوستی دل ننمود دوستداری
گفتم که دل ستانم ناگاه دل سپردم
[...]
ای لعبت حصاری، شغلی دگر نداری
مجلس چرا نسازی، باده چرا نیاری
چونانکه من به شادی روزی هم گذارم
خواهم که تو به شادی روزی همیگذاری
گر دوستدار مایی، ای ترک خوبچهره
[...]
ای عاشقان گیتی یاری دهید یاری
کان سنگدل دلم را خواری نمود خواری
چون دوستان یکدل دل پیش تو نهادم
بسته به دوستی دل بنموده دوستداری
گفتم که دل ستانم ناگاه دل سپردم
[...]
ای شاه عدل گستر عید آمدست بر در
از یار خواه باده وز باده خواه یاری
دانی یقین و داری هرچ آن وجود دارد
جز غیب کان ندانی جز عیب کان نداری
در ملکت فریدون می خواه بهمن آسا
[...]
تا چند عشق بازیم بر روی هر نگاری؟
چون میشویم عاشق بر چهرهٔ تو باری
از گلبن جمالت خاری است حسن خوبان
مسکین کسی کزان گل قانع شود به خاری!
خواهی که همچو زلفت عالم به هم بر آید؟
[...]
معرفی ترانههای دیگر
تا به حال ۱۰ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.