مخمور جام عشقم، ساقی بده شرابی
پُر کن قدح که بی مِی، مجلس ندارد آبی
وصف رخ چو ماهش، در پرده راست نآید
مطرب بزن نوایی، ساقی بده شرابی
شد حلقه، قامت من، تا بعد از این رقیبت
زین در دگر نراند، ما را به هیچ بابی
در انتظار رویت، ما و امیدواری
در عشوهٔ وصالت، ما و خیال و خوابی
مخمور آن دو چشمم، آیا کجاست جامی؟
بیمار آن دو لعلم، آخر کم از جوابی
حافظ چه مینهی دل، تو در خیال خوبان
کی تشنه سیر گردد، از لمعهٔ سرابی؟
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از ساقی میخواهد که جامی پر از شراب به او بدهد تا از عشق و زیبایی معشوقش مست شود. او به توصیف زیبایی معشوق میپردازد و میگوید که هرچقدر هم که بخواهد او را وصف کند، به درستی نمیتواند. همچنین، شاعر از درد فراق و انتظار معشوق سخن میگوید و به این نکته اشاره میکند که همیشه در جستجوی وصال و سرمستی است. در نهایت، او به موضوع سراب و خیال میپردازد و میگوید که دلش در آرزوی عشق خوبان همیشه تشنه و ناچیز است.
ساقی شراب بیاور که خمارآلود جام عشق هستم (تشنهٔ محبت و توجه یار هستم). جام شراب را پر کن که مجلس بدون شراب، صفایی ندارد.
نمیتوان زیباییهای صورت چون قرص ماه یار (معشوق) با در خفا و درگوشی گفتن (با ایما و اشاره گفتن) شرح و توصیف کرد. مطرب آهنگی بزن، ساقی شرابی بیاور [تا مجلس گرم شود و من بتوانم در عالم مستی و بیریایی به توصیف زیباییهای یار بپردازم].
قامت من [از دیدن جفا و بیمهری خمیده شده و] به شکل حلقهٔ در [معشوق] چسبیده تا نگاهبان معشوق نتواند مرا از این درگاه جدا کرده و به درگاه دیگری براند.
در انتظار دیدار رخسار تو همچنان امیدوار هستیم. در حسرت شیرینی وصال تو، ما [هر شب] در رویاهای خیالانگیز فرو میرویم.
تشنهٔ دیدارآن دو چشم [فریبنده چون شراب] هستم. جامی از شراب [چشمانت] کجاست تا بنوشم؟ از بس که از آن دو لب زیبا (دهان) جوابی نگرفتم، بیمار و خراب شدهام.
حافظ [تو که میدانی که به وصال معشوق پس] چرا دل به خیال و رویای [وصال] خوبرویان (معشوقان) میدهی! [این مثل این است که بپرسی] کی تشنگی یک انسان تشنه از درخشش (لعمه) یک سراب رفع شده است؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
مشابهیابی بر اساس وزن و قافیه
بانگ آمد از قنینه کباد بر خرابی
دریاب کار عشرت گر مرد کار آبی
زان پیش کز دو رنگی عالم خراب گردد
ساقی برات ما ران بر عالم خرابی
گفتی من آفتابم بر رخنه بیش تابم
[...]
ای از شکنج زلفت هرجا که انقلابی
هرگز نتافت بر کس چون رویت آفتابی
در پیش عکس رویت شمس و قمر خیالی
در جنب طاق چشمت نیل فلک سرابی
بی تنگی دهانت جان مانده در مضیقی
[...]
رویی، چگونه رویی؟ رویی چو آفتاب
زلفی، چگونه زلفی؟ هر حلقه یی و تابی
هر پرتوی ز رویت، در چشم عقل نوری
هر حلقه یی ز زلفت، در حلق جان طنابی
گر عکس عارض تو، بر صحن عالم افتد
[...]
بوی کباب داری تو نیز دل کبابی
در تو هر آنچ گم شد در ماش بازیابی
زین سر چو زنده باشی تو سرفکنده باشی
خود را چو بنده باشی ما را دگر نیابی
ای خواجه ترک ره کن ما را حدیث شه کن
[...]
ای صورت خیالت در پیش من شرابی
وی پرتو جمالت در چشمم آفتابی
از چشم پرخمارت در مغزِ من بخاری
وز زلفِ تابدارت در جانم اضطرابی
شبهای تا به روزم از دیده رفته سیلی
[...]
معرفی ترانههای دیگر
تا به حال ۱۹ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.