گنجور

 
میرزا حبیب خراسانی

من که بی پیمانه مستم حاجت پیمانه نیست

جان من میخانه شد جایم اگر میخانه نیست

نیست مر دیوانگانرا رای بزم عاقلان

عاقلانرا گر سری با صحبت دیوانه نیست

ما بکوی نیستی کردیم منزل ای غلام

هر که در کوبد بگویندش کسی در خانه نیست

گنج می گویند و در ویرانه میجویند خلق

هر کجا گنجی است ای بی‌دانشان ویرانه نیست

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode