گنجور

 
میرزا حبیب خراسانی

ما روی بمیخانه و زاهد بحجاز است

این کعبه حقیقی است گر آن قبله مجاز است

این رشته چسان میگسلد یکسر پیوند

بر دست نیاز است و یکی در کف ناز است

از وی همه آزادگی و کبر و غرور است

از ما همه بیچارگی و عجز و نیاز است

گیرم که رها گردد از آن دام سر زلف

مرغ دلم از چشم تو در چنگل باز است

زلف تو و شبهای دراز و سخن عشق

جون کوکب بخت من، دنباله دراز است

بی مهری با ما و ندانم سببش چیست

قربان رقیب تو که او محرم راز است

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode