یک امشبی که توئی در برابرم سرمست
گمان مبر که خبر از وجود خویشم هست
نشسته ای تو، من و شمع ایستاده بپای
تو مست باده و من مست چشم باده پرست
قسم بجان تو کز جان و از جهان برخاست
هر آنکه یک نفس از روی عیش با تو نشست
نهاد دل بتو و از همه جهان برداشت
گشاد در بتو و بر رخ دو عالم بست
بخواب نیز نمی آید این خیال که تو
نشسته باشی و من ایستاده جام بدست
گذشت کار حبیب این زمان چه میخواهی
فتاد ماهی در آب و رفت تیر از شست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر به حس و حالاتی اشاره دارد که در یک شب عاشقانه با معشوق خود تجربه میکند. او احساس سرمستی و خوشی دارد و وانمود میکند که معشوق از وجود او بیخبر است. معشوق در حال مستی نشسته و شاعر نیز در حال تحسین زیبایی اوست. او به عمق عشق و وابستگیاش به معشوق اشاره میکند و میگوید هرکسی که لحظهای با او در حال خوشی بوده، دل را به او سپرده است. شاعر در نهایت به این مسأله اشاره میکند که آیا این لحظه زیبا و مادامالعمری است یا نه و به نوعی به گذر زمان و تغییرات زندگی اشاره میکند.
هوش مصنوعی: در یک شب که تو در مقابل من هستی و مست تماشای توام، گمان نکن که از وجود خودم خبری دارم.
هوش مصنوعی: تو نشستهای و من و شمع در کنارت ایستادهایم؛ من در حال نوشیدن شراب هستم و تو هم به زیبایی چشمانت که شبیه شراب است، در حال مستی هستی.
هوش مصنوعی: قسم به جان تو، هر کس که از روی شادی و لذت یک لحظه در کنار تو نشسته و از زندگی و دنیا فاصله گرفته، از جان خود رفته است.
هوش مصنوعی: دل خود را به تو سپردم و از همه چیز در دنیا دست کشیدم. همه وجودم را در تو گنجاندهام و بر چهرهات دنیا را بستهام.
هوش مصنوعی: نمیتوانم در خواب هم تصور کنم که تو نشستهای و من با جامی در دست، ایستادهام.
هوش مصنوعی: در حال حاضر، حال حبیب چگونه است و چه خواستهای داری؟ مثل این که ماهی در آب افتاده و تیر از کمان رها شده است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دلیل نصرت حق زخم نیزه عربست
از اوست هر چه به شرک اندر از بدی شغب است
رسیده ماه محرم به سال پانصد و شصت
به بارگاه وزیر خدایگان بنشست
که تا نظر کند اندر جمال طلعت او
که هیچ شه را مانند او وزیری هست
خجستهرای و همایونلقا و فرّخفال
[...]
کسی نرست ز دنیا مگر خدای پرست
در این زمانه هر آن کس که او به مرد برست
جهان بی خبر آن است و جای بی ادبان
سریر کفر بلند و سرای ایمان پست
رها مکن که جهان تاج بر سر تو نهد
[...]
رئیس دولت و دین ای اسیر دست اجل
شدی و رفت بهین حاصل جهان از دست
زمانه نی در مردی در کرم بشکست
سپهر نی دم شخصی دم هنر دربست
دلم حریق وفاتت چو کرد خاکستر
[...]
چنان به موی تو آشفتهام به بوی تو مست
که نیستم خبر از هر چه در دو عالم هست
دگر به روی کسم دیده بر نمیباشد
خلیل من همه بتهای آزری بشکست
مجال خواب نمیباشدم ز دست خیال
[...]
معرفی ترانههای دیگر
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.