گنجور

 
میرزا حبیب خراسانی

یک امشبی که توئی در برابرم سرمست

گمان مبر که خبر از وجود خویشم هست

نشسته ای تو، من و شمع ایستاده بپای

تو مست باده و من مست چشم باده پرست

قسم بجان تو کز جان و از جهان برخاست

هر آنکه یک نفس از روی عیش با تو نشست

نهاد دل بتو و از همه جهان برداشت

گشاد در بتو و بر رخ دو عالم بست

بخواب نیز نمی آید این خیال که تو

نشسته باشی و من ایستاده جام بدست

گذشت کار حبیب این زمان چه میخواهی

فتاد ماهی در آب و رفت تیر از شست

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
ابوالفرج رونی

دلیل نصرت حق زخم نیزه عربست

از اوست هر چه به شرک اندر از بدی شغب است

سوزنی سمرقندی

رسیده ماه محرم به سال پانصد و شصت

به بارگاه وزیر خدایگان بنشست

که تا نظر کند اندر جمال طلعت او

که هیچ شه را مانند او وزیری هست

خجسته‌رای و همایون‌لقا و فرّخ‌فال

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سوزنی سمرقندی
قوامی رازی

کسی نرست ز دنیا مگر خدای پرست

در این زمانه هر آن کس که او به مرد برست

جهان بی خبر آن است و جای بی ادبان

سریر کفر بلند و سرای ایمان پست

رها مکن که جهان تاج بر سر تو نهد

[...]

انوری

رئیس دولت و دین ای اسیر دست اجل

شدی و رفت بهین حاصل جهان از دست

زمانه نی در مردی در کرم بشکست

سپهر نی دم شخصی دم هنر دربست

دلم حریق وفاتت چو کرد خاکستر

[...]

سعدی

چنان به موی تو آشفته‌ام به بوی تو مست

که نیستم خبر از هر چه در دو عالم هست

دگر به روی کسم دیده بر نمی‌باشد

خلیل من همه بت‌های آزری بشکست

مجال خواب نمی‌باشدم ز دست خیال

[...]

مشاهدهٔ ۸ مورد هم آهنگ دیگر از سعدی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه