گنجور

 
میرزا حبیب خراسانی

بزم عشرت بژاژخائی نیست

پای خم جای هرزه لائی نیست

درد می را بخاک ره ریزند

در خرابات بی صفائی نیست

ماه خور داد پارسی آمد

موسم زهد و پارسائی نیست

شیخ بیچاره را ز کبر و حسد

جز بیکجرعه می رهائی نیست

خاک ره شو که در سرای مغان

پادشاهی به از گدائی نیست

دوش گفت آن طبیب دانشمند

درد بیدانشی دوائی نیست

زرع ما را که برگ بی برگی است

آفت ارضی و سمائی نیست

حج مردانه گرد خم داریم

حج ما حجه نسائی نیست

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سنایی

در دل آن را که روشنایی نیست

در خراباتش آشنایی نیست

در خرابات خود به هیچ سبیل

موضع مردم مرایی نیست

پسرا خیز و جام باده بیار

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
عطار

عشق جز بخشش خدایی نیست

این به سلطانی و گدایی نیست

هر که او برنخیزد از سر سر

عشق را با وی آشنایی نیست

عشق وقف است بر دل پر درد

[...]

ابن یمین

هرگز او را ز ما جدائی نیست

با کس دیگر آشنائی نیست

عبید زاکانی

عقل را دانشی و رائی نیست

بهتر از عشق رهنمائی نیست

طلب عشق و وصل ورزیدن

کار هر مفلس و گدائی نیست

نام جنت مبر که عاشق را

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه