بزم عشرت بژاژخائی نیست
پای خم جای هرزه لائی نیست
درد می را بخاک ره ریزند
در خرابات بی صفائی نیست
ماه خور داد پارسی آمد
موسم زهد و پارسائی نیست
شیخ بیچاره را ز کبر و حسد
جز بیکجرعه می رهائی نیست
خاک ره شو که در سرای مغان
پادشاهی به از گدائی نیست
دوش گفت آن طبیب دانشمند
درد بیدانشی دوائی نیست
زرع ما را که برگ بی برگی است
آفت ارضی و سمائی نیست
حج مردانه گرد خم داریم
حج ما حجه نسائی نیست