شنیده ام که تو ای خواجه کیمیا داری
برای درد دل ما یکی دوا داری
شنیده ایم که هم زهر و هم شکر داری
شنیده ایم که هم لطف و هم رضا داری
برای روشنی دیده های ما کوران
ز خاک درگه آنشاه، توتیا داری
تو آب چشمه حیوان و من لب تشنه
دهم بحسرت تو جان بگوروا داری
بجان دوست که ره سوی دوست مینبری
چو ذره ای بدل ار مهر ماسوی داری
یکی ز عاقبت حال ما بگو ای شیخ
که کیستیم و کجائیم اگر صفا داری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به خواجهای اشاره میکند که هم دردها را درمان میکند و هم شادیها را به ارمغان میآورد. او به خواجه میگوید که در وجودش هم زهر و هم شکر، هم لطف و هم رضا وجود دارد. شاعر از خواجه میخواهد که او را از تاریکی به روشنی برساند و به او یادآوری میکند که او به عشق دوست در جستجوی حقایق و معانی زندگی است. در انتها، شاعر از خواجه میخواهد که درباره سرنوشت و جایگاه آنها چیزی بگوید، تا از صفای وجود خواجه بهرهمند شود.
هوش مصنوعی: شنیدهام که ای آقا، تو به راستی دارویی داری که میتواند درمان دردهای دل ما باشد.
هوش مصنوعی: شنیدهایم که هم تلخی و هم شیرینی داری و همچنین مهربانی و رضایت به همراه خود داری.
هوش مصنوعی: برای روشنایی چشمان ما، کوران و غبار درگاه آن پادشاه، توتیا (پودر خالص) داری.
هوش مصنوعی: تو مانند آب زلال چشمهای و من همانند کسی هستم که به شدت تشنه است. در حسرت وجود تو جان میسپارم و تو در یاد من باقی میمانی.
هوش مصنوعی: به خاطر دوست، به سمت او حرکت کن؛ هرگز از او دور نشو، زیرا اگر به کسی غیر از او علاقه داری، مثل یک ذره در فضای بزرگ هستی که نمیتواند به اهداف بزرگتر نزدیک شود.
هوش مصنوعی: ای شیخ، از سرنوشت ما بگو که چه کسانی هستیم و در کجا قرار داریم، اگر تو توانایی بینایی و صفا در دیدگاهت داشته باشی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
نه مهر من طلبی نه سر وفا داری
چو دوستدار توأم دشمنم چرا داری
به دست مهر تو جانم اسیر شد، شاید
به بند هجر دلم چند مبتلا داری
به غمزه خون دلم ریختی روا باشد
[...]
خلافِ عهد مکن گر سرِ وفاداری
که گر خلاف کنی قصدِ جانِ ما داری
چه غصّهها ز تو و قصّهها که من دارم
دریغ اگر بنشینی و ماجرا داری
دمی زمانی روزی شبی چه میگویی
[...]
دگر خدا بود ای دل سر کجا داری
که یک دو روز شد آتش به زیر پا داری
درین دیار به چشمم غریب می آیی
نه آن دلی تو دلا رنگ آشنا داری
چه غم که در طلبت دیده ام غبار گرفت
[...]
دلا چه شکوه بیهوده از قضا داری
طبیب را چه گنه درد بیدوا داری
چگونه رو نمائی بما تهی دستان
تو کز نقاب تمنای رونما داری
اگر تو دست دهی باغ می کند سودا
[...]
غم دو دیده پر خون ما کجا داری؟
به سرمه چشمی و چشمی به توتیا داری
ز برق و باد گرو می برد به گرمروی
ز عذر لنگ، سمندی که زیر پا داری
شراب ما سر منصور را به چرخ آرد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.