نکرده ای ببر ای سرو جامه گلگون
که گشته ای ز شهیدان خویش غرقه بخون
قباس سرخ ببر کرده ای نمیدانم
و یا ز تاب بدن گشته جامه ات گلگون
رخت برنگ قبا، جامه ات بر تگ بدن
بگو که گشته بدین دلبریت راهنمون
گرفتم از سر کوی تو پا برون آرم
چگونه مهر تو از سر مرا شود بیرون
جهان زلیلی و مجنون فسانه ای دارند
کنون توئی بجهان لیلی و منت مجنون
چسان برون رود از سر خیال روی توام
که همچو جان بتن و دل بسینه رفته درون
حبیب کار بدانجا کشیده از غم عشق
که سر نهیم بصحرا و پای در هامون
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر به محبوب خود ندا میدهد و از غم و درد عشقش سخن میگوید. او از محبوب میخواهد که چرا همچون سرو با لباس گلگون نیامده و گویی در میان شهیدان غرق در خون است. او به زیبایی لباس سرخ محبوب اشاره میکند و میپرسد آیا این رنگ ناشی از درد و شوق است؟ شاعر از عشق و علاقه خود به محبوب میگوید و احساس میکند که هیچگاه نمیتواند او را از ذهن و دلش خارج کند. در نهایت، شاعر به شدت و عمق غمش اشاره میکند و میگوید که به خاطر عشقش، به زودی جانش را در میان صحرا و در دریای اندوه خواهد گذاشت.
هوش مصنوعی: ای سرو زیبای من، که به رنگ گل در نیامدهای، تو که به خاطر کشتههای خود غرق در خون شدهای، این کار را انجام ندادهای.
هوش مصنوعی: شاید به خاطر سرخی و زیبایی که به خود گرفتهای، لباسهایت مثل گل سرخ رنگ و زیبا به نظر میرسند. نمیدانم آیا این سرخی به خاطر خشم و ناراحتی است یا ناشی از گرمای بدن توست.
هوش مصنوعی: لباس قشنگت را بپوش و به بدن خود بگو که این عشق توست که به من راه نشان میدهد.
هوش مصنوعی: من از سر کوی تو بیرون آیم، اما چگونه میتوانم محبت تو را از دل خود بیرون برانم؟
هوش مصنوعی: دنیا داستانی از زلیخا و مجنون دارد، اما اکنون تو به عنوان لیلی در این دنیا حاضر هستی و منت مجنون بر دوش توست.
هوش مصنوعی: چگونه میتوانم از فکر و خیال چهرهی تو بیرون بروم، وقتی که تو مانند جانم در وجود و قلبم جا گرفتهای؟
هوش مصنوعی: دوست من به دلیل غم عشق به جایی رسیده که مجبوریم سر را در بیابان بگذاریم و پا را در باتلاق.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بتی که سجده برد پیش او مه گردون
به نیکوئی بر او نیکوان دیگر دون
بدان دو لاله مصقول دل کند مشغول
بدان دو سنبل مفتول دل کند مفتون
اگر نوان و نگونست زلف او چه عجب
[...]
چو اشک ابر به گل برچکیده بینم خوی
بر آن دو عارض گلگون و آن دو زلف نگون
شگفت نیست ز آتش بکاهد آب ولی
ز آتش دلم آب دو دیده گشت فزون
چرا فروخته تر باشد آتش رخ تو
[...]
شدست روز همه خلق فَرّخ و میمون
به روزگار شه نیکبخت روزافزون
شه زمانه ملکشاه کافرید خدای
همیشه طالع او سعد و طلعتش میمون
به طلعتش همه ساله منورست زمین
[...]
چو از حدیقهٔ مینای چرخ سقلاطون
نهفته گشت علامات چتر آینه گون
ز نقشهای عجیب و ز شکلهای غریب
صحیفه های فلک شد چو صحف انگلیون
جناح نسر و سلاح سماک هر دو شدند
[...]
زهی محل رفیعت ز حد و هم بیرون
نهاده گوشه مسند بر اوج نه گردون
امام مشرق و اقضی القضاه روی زمین
که مثل تو ننماید سپهر آینه گون
خرد نداند گفتن مناقب تو که چند
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.